back to top
خانهدیدگاه هادر شفاف سازی تاریخ یا برگی از تاریخ/ برای او هم (یعنی...

در شفاف سازی تاریخ یا برگی از تاریخ/ برای او هم (یعنی طالقانی) برنامه دارم، نویسنده محمد جعفری (٨)

برای اینکه برنامه آقای خمینی برای آیت الله سید محمود طالقانی روشن شود، باید کمی به عقب و از زمانی که آقای خمینی در پاریس بود و مرحوم آیت الله طالقانی هم از زندان آزاد شده بود برگردم. بنا به گفته مهندس عزت الله سحابی و دکتر یزدی هنگامی که آقاى خمینى در پاریس فرمان تشکیل شوراى انقلاب امرى خود را صادر کرده بود، در شوراى انقلاب اولیه آیت الله طالقانى حذف بوده است. بنا به روایت آقاى مهندس عزت‏ الله سحابى و هم آقاى دکتر ابراهیم یزدى از آیت ‏الله طالقانى نزد آقاى خمینى سعایت شده بود. به روایت مهندس سحابى وقتى از وى پرسیده مى‏ شود که چرا در انتخاب اولیه شوراى انقلاب نام آقاى طالقانى نبوده است؟ پاسخ مى‏ دهد:

«علت آنرا اول تحقیق نکردم. علت آن ریشه در زندان داشت. در زندان اوین از سال ۵۴ و ۵۵ آن داستان مجاهدین اتفاق افتاد. درمیان زندانی هاى مذهبى – سیاسى یک بگو و مگو و شقاقى بود و از اینجا سرچمشه مى‏ گرفت که یک عده مى‏ گفتند که ما از ناحیه این روشنفکران مذهبى یا گروه هاى مسلح ضربه خورده‏ ایم به اینها اعتماد نداریم. بنابراین باید رهبرى مبارزه دست روحانیان باشد. آقاى طالقانى این نظر را قبول نداشت. مى‏ گفت رهبرى انقلاب به طور طبیعى دست آنهایى باید باشد که پیشتاز بودند، جلو افتادند، هر چند یک عده روحانى هم در میان آنها بود. ما نمى‏ توانیم به دلیل اینکه عده‏ اى اشتباه کاری هایى کرده ‏اند، اینها را ازانقلاب جدا کنیم. در این زمینه یک اختلاف و کدورتى بین آنها بود … این کدورت از آن زمان بین آنها وجود داشت. بنابراین وقتى شوراى انقلاب را تشکیل دادند، پیش امام رفته بودند و اسم آقاى طالقانى را نیاورده بودند» (1).

روایت آقاى دکتر یزدى وجهه دیگر از سعایت از آقاى طالقانى نزد آقاى خمینى حکایت دارد. آقاى مهندس سحابى و دکتر یزدى معلوم نکرده ‏اند که چه کسانى سعایت کرده ‏اند. سرانجام به خاطر اقدام آقاى طالقانى براى تشکیل شوراى انقلاب و ترس از این مسئله که موجب نگرانى شده بود، به عضویت شوراى انقلاب درآمدند. دکتر یدزدی گزارش می کند:

«آقاى فریدون سحابى به من زنگ زد و نگرانى دوستان را اطلاع داد و اینکه ممکن است حادثه بدى اتفاق افتد. چرا که مرحوم طالقانى که تازه از زندان آزاد شده است در صدد تشکیل یک شوراى انقلاب مى ‏باشد. مرحوم طالقانى بعد از آزادى از زندان به دلیل موقعیتى که داشتند، نمایندگان همه گروه ها را دعوت کرده بودند به یک گردهمایى براى تشکیل یک شوراى انقلاب.

س: شاید اطلاع نداشتند که چنین حرکتى موازى شوراى انقلاب است؟

دکتر ابراهیم یزدى: بله. اطلاع نداشتند و به ابتکار خودشان تشکیل یک چنین شورایى را شروع کرده بودند و از نمایندگان همه احزاب، حزب مردم ایران، جاما، جمعیت خداپرستان سوسیالیست، حزب ایران، جبهه ملى، نهضت آزادى و … جمع شده بودند که یک هسته مرکزى به وجود بیاورند. مرحوم دکتر سامى هم دبیر این جلسه بود و صورت جلسات را شامل موضوعات و اسامى اشخاص و احزاب همه را نوشته است.

مرحوم طالقانى چون از تشکیل شوراى انقلاب بى اطلاع بوده به دکتر یدالله سحابى و مهندس بازرگان هم پیشنهاد مشارکت در آن جلسه را مى‏ دهد و در نتیجه دکتر سحابى و مهندس بازرگان در معذوریتى قرار مى‏ گیرند. زیرا از یک سو قرار بوده که تشکیل شوراى انقلاب به صورت مخفى باشد و ناگزیر این آقایان بنا به تعهد اخلاقى که داشتند به مرحوم طالقانى چیزى نگفته بودند. من مطلب را عیناً با آقاى خمینى مطرح کردم. جالب است که اولین واکنش ایشان این بود که: «مى‏ گویند آقاى طالقانى عضو شوراى جبهه ملى است». این اظهار نظر نشان مى‏ داد که اولاً مسئله دعوت از ایشان به شوراى انقلاب مطرح شده است و کسانى که چنین جوابى را داده ‏اند. من براى ایشان توضیح دادم که مرحوم طالقانى در جبهه ملى دوم در سال ۴۰ به عنوان عضو شوراى جبهه ملى بوده ‏اند ولى عضو مؤسس نهضت آزادى مى ‏باشند. تصور نمى‏ کنم الان دیگر ایشان عضو جبهه ملى باشند. در جواب گفتند: «در هر صورت به من این جورى گفته شده است. حالا شما بپرسید. من به مرحوم طالقانى تلفن کردم و از ایشان این موضع را پرسیدم. در پاسخ گفتند که بعد از آزادى اخیر از زندان، نه عضو شوراى نهضت آزادى هستم، و نه جبهه ملى. براى اینکه بتوانم همه نیروها را جمع کنم، فکر کردم به هیچ حزب و گروهى وابسته نباشم، بهتر مى‏ توانم وظیفه ‏ام را انجام بدهم. من این مکالمه تلفنى را ضبط کرده بودم. به آقاى خمینى انتقال دادم. ایشان گفتند: پس حالا که این جورى است، شما یک تلفن به مطهرى بزن که از طالقانى دعوت کند و یک تلفن هم به طالقانى بزن که دعوت مطهرى را بپذیرد. این تلفن ها انجام شد و به این ترتیب آقاى طالقانى هم به عضویت و ریاست شوراى انقلاب درآمدند» (٢).

اما بنا بر خاطرات آقای دکتر ابراهیم یزدی جلد سوم که در سال ۱۳۹۳ منتشر شده هم حکایت از این دارد که در بدو تشکیل شورای انقلاب، مرحوم طالقانی به این بهانه که وی عضو جبهه ملی است، از عضویت در شورای انقلاب معاف بوده‌ است. بنابر خاطرات، آقای خمینی به آقای دکتر یزدی گفته: «ایشان توجه کنند که حسابشان را از جبهه ملی جدا کند. گویا به آقا گفته بودند که آقای طالقانی عضو جبهه ملی است!! من برای ایشان توضیح دادم که آیت الله طالقانی هیچ وقت عضو جبهه ملی نبوده‌ است» (۳).

در همین جا این نکته را تذکر بدهم که آقای طالقانی هم در تشکیل جبهه ملی دوم، به عضویت آن پذیرفته شد، هم عضو کنگره جبهه ملی بود، هم او یکی از منتخبان کنگره برای عضویت در شورای جبهه ملی بود– اما جبهه دوم از میان رفت-، و هم از مؤسسین و عضو شورای مرکزی نهضت آزادی بود. در دوران انقلاب، از نو جبهه‌ ای تشکیل شد که مرحوم طالقانی عضو آن نبود و عضو نهضت آزادی هم نبود. اینکه آقای دکتر یزدی در مصاحبه خود در مجله ایران فردا، بخش ویژه انقلاب، شماره ۵۱، بهمن و اسفند ۱۳۷۷، تأیید می کند که «مرحوم طالقانى درجبهه ملى دوم در سال ۴۰ به عنوان عضو شوراى جبهه ملى بوده‏ اند، ولى عضو مؤسس نهضت آزادى مى‏ باشند. تصور نمى ‏کنم الان دیگر ایشان عضو جبهه ملى باشند». اما آقای دکتر ابراهیم یزدی در خاطرات خود به نوعی تکذیب می کند و می گوید «آیت الله طالقانی هیچ وقت عضو جبهه ملی نبوده‌ است». به چه منظور به چنین تحریفی دست زده داست؟

آقای دکتر یزدی می‌ نویسد:

«همزمان با این فعالیت ها و قبل از وصول گزارش آقای طالقانی، آقای دکتر فریدون سحابی در ۲۷ آذر ۵۷ (۱۹۷۸.۱۲.۲۲) از تهران تلفن زد و گفت که «آقای مهندس بازرگان از طرف آقا پیغامی آورده‌ است و لیست اسامی که در آنجا آقای مهندس بازرگان به آقا داده‌ است، متوجه شده‌ اند که نام آقای طالقانی در آن نیست، چرا چنین شده است؟ این مسأله موجب سوء تعبیرات و ناراحتی ها شده‌ است. وی گفت که وزن سیاسی آقای طالقانی در اینجا، از مجموع روحانیت سنگین تر است. به هر حال گفت که اگر فکری نشود، ممکن است ایجاد اختلاف شود. به علاوه چون آقای طالقانی از برنامه سیاسی آقای خمینی و فعالیت های شورای انقلاب در حال تأسیس بی‌ خبر است، اگر به سرعت فکری برای این کار نشود، ممکن است بعداً ضایعاتی به بار آورد».

«اما اینکه در لیست تهیه و پیشنهاد شدۀ آقای مهندس بازرگان، نام آقای طالقانی نیامده بود، علت داشت. در زمانی که مهندس بازرگان به پاریس آمد، مرحوم طالقانی هنوز در زندان بود. ایشان در هشتم آبان ماه از زندان آزاد شدند، تا آنجا که من می‌ دانم و به یاد دارم دلیل دیگری نداشت» (4).

توجه: آقای دکتر ابراهیم یزدی می‌گوید حذف آقای طالقانی از لیست شورای انقلاب «دلیل دیگری نداشت». اما قول او با آنچه که وی و مهندس سحابی در مصاحبه با ایران فردا در بهمن ۱۳۷۷، گفته اند کاملاً متفاوت است. در آنجا، دو دلیل گفته‌ اند: یکی شقاقی که در زندان در سال ۵۴ و ۵۵ اتفاق افتاده بود و موضع آقای طالقانی در بارۀ مجاهدین و دیگری سعایت از طالقانی نزد خمینی که او عضو جبهه ملی است.

دلایلی که برای حذف مرحوم طالقانی از شورای انقلاب، دکتر یزدی و مهندس سحابی در مصاحبه با ایران فردا در بهمن ١٣٧٧، گفته اند، آورده شده، در اینجا از تکرار مجدد آن خود داری می شود.

اما سئوال مهم در این رابطه این است که چه کس و یا کسانی، دسته و یا گروهی از آقای طالقانی نزد آقای خمینی سعایت کرده بودند؟ آیا به غیر از روحانیون حلقه آقای خمینی و یا نهضت آزادی کسان دیگری هستند؟ چون این دو گروه هستند که در پاریس و طبق برنامه راهبردی ابراهیم یزدی قرار می‌گذارند که قدرت را در دست خود نگه‌ دارند.

البته آقای یزدی علاوه بر آنچه در بالا آمد، غیر مستقیم و با زبان بی زبانی تأیید می‌کند که فکر می شده که طالقانی بعد از آزادی از زندان به استراحت می‌ پردازند. ولی ایشان فعال می‌ شود و بدون اطلاع از شورای انقلاب آقای خمینی، دست به ابتکار تشکیل شورای انقلاب– موازی با شورای انقلاب امری آقای خمینی- می‌ زند که در آن از همۀ گروه ها و دسته‌ ها و افراد منفرد دعوت شده‌ است و این عمل موجب نگرانی ایشان و آقای خمینی را فراهم می آورد. توجه کنید:

«آیت الله طالقانی بعد از آزادی از زندان قرار بود کمی استراحت کنند. فشار زندان و تبعید سال های دراز و متمادی از کودتای ٢٨ مرداد به بعد به سلامتی طالقانی لطمات شدیدی زده بود. بعد از آزادی از زندان، خود مرحوم طالقانی در صحبت ها گفته بود که شاید مدتی استراحت کند. اما از همان روزی که از زندان آزاد شد، مردم به سراغش رفتند» (5).

«اما تنوع و وسعت و پیچیدگی کارها آن قدر بود که دیگر یک فرد به تنهایی نمی توانست به تمامی نیازهای انقلاب در آن وضعیت جواب بدهد. یاران قدیم جدید طالقانی به دورش حلقه زدند و «دفتر طالقانی» را درست کردند تا او را یاری دهند. اما این کافی نبود. از رسیدگی به مراجعات روزمره مهم تر، مسألۀ ایجاد یک رهبری واحد جمعی برای رسیدگی به تمامی مشکلات و مسائل انقلاب بود. درست است که رهبری کلی و نهایی سیاسی حرکت از جانب آقای خمینی اعمال می شد» (۶).

اما آقای خمینی بعد از اینکه از طریق آقای دکتر یزدی و دیگران خبردار می شود که سُمبۀ آقای طالقانی پر زور است و ممکن است مشکلات مهمی ایجاد شود، فرمان می دهد که آقای مطهری به دیدار آقای طالقانی برود و او را به عضویت و ریاست شورای انقلاب دعوت کند.

بدین‌ ترتیب، از تشکیل شورای انقلاب طالقانی جلوگیری شد. هرگاه طرح طالقانی اجرا می‌ شد، شورائی مستقل پدید می‌ آمد که متکی به مردم بود و یک دست به اختیار آقای خمینی در نمی آمد. اما طرح «شورای انقلاب» که منبعث از طرح راهکار سرِّی آقای دکتر ابراهیم یزدی است، به اجرا در آمد که قربانی‌ ها داشت و نهضت آزادی و سران آن نیز در شمار قربانیان آن بودند.

آیا شما فکر می کنید که آقای یزدی متوجه نبوده است که این برنامه راهی به آزادی، دموکراسی و حقوق گرایی ندارد؟ و چیزی جز یک برنامه انحصارگرایانه و قبضۀ کردن قدرت نیست؟ توجه به طرح سرّی انحصارگریانۀ دکتر یزدی و حذف افرادی که خارج از نهضت آزادی و روحانیت حلقه اسرار خمینی بوده اند، نشان از این می دهد که وی متوجه این مسئله بوده است. و شاید فکر می کرده که با یک کاسه کردن قدرت تحت هژمونی آقای خمینی، قادر خواهد بود که آن را در انحصار نهضت آزادی، یعنی خودش قرار دهد. اما بعد از اینکه جبهه ملی هم باید حذف می شد.

آقای یزدی گزارش می کند که وقتی در اوایل دیماه ۵۷ مهندس سحابی به پاریس آمد، آقای عبدالکریم موسوی اردبیلی هم در پاریس بود، جلسه مشترک سه نفره (ابراهیم یزدی، مهندس عزت الله سحابی و عبدالکریم موسوی اردبیلی) با آقای خمینی در مورد اعضای شورای انقلاب داشته اند که در ۹ دیماه ۵۷ برابر با ۱۹۷۸.۱۲.۳۰، برگزار شد:

«بعد از ملاقات با آقای خمینی، جلسه سه نفری ادامه پیدا کرد. در بحث سه نفری، مسأله اصلی تشکل و سازماندهی جنبش، جهت گیری در جنبش، وحدت در جهت گیری به رهبری آقای خمینی و برخی از مسائل دیگر بحث شد … در این جلسه هم چنین عضویت سه نفر آقایان سید علی خامنه‌ ای، زنجانی و طالقانی برای شورای انقلاب مطرح شد. گفته شد که حاج سید رضا زنجانی پیر مردی است که حرکت و فعالیتش مشکل است. اما خوب است از مسائل مطلع باشند تا خود را هماهنگ کنند. طالقانی هم مشکلاتی دارد، اما قابل حل است. اما به هر حال باید باشد … در مورد جبهه ملی گفته شد که جناح های مختلف دارد. برخی از آنها نهضت را از اصل و فرع رد می کنند. نمی توانیم به آنها کمترین مجالی بدهیم. جناح های غیراسلامی را باید نفی کرد. اگر خواستند دنباله روی بکنند، بکنند، اگرخواستند مخالفت بکنند، با نظر آقا مخالفت کرده اند» ( ۷). بنابر این متن، قرار بر حذف می‌ شود:

١- آقای حاج رضا زنجانی که نهضت مقاومت ملی را بعد از کودتای ۲۸ مرداد ٣٣٢ رهبری کرده بود، به این عنوان که پیر زمین گیر است– وی دو سال هم از آقای خمینی جوان‌ تر بود، اما آقای خمینی را مستبد شناخته بود و هم مشرب آقای خمینی نبود-، باید حذف می شد.

٢- آقای طالقانی حذف نمی‌ شد، اما ابتکار عمل از دست او خارج می‌ شد و اجازه می‌ یافت که «به هر حال باید باشد». و

٣- بین روحانیون و ابراهیم یزدی به نمایندگی و یا به اسم نهضت آزادی، توافق می‌ شود که «نمی‌ توانیم به آنها [برخی از جناح های جبهه ملی] کمترین مجالی بدهیم». از جبهه ملی «جناح های غیراسلامی را باید نفی کرد». و به آنها ارفاق می‌ شود که «اگر خواستند دنباله روی بکنند، بکنند»، ولی اگر «خواستند مخالفت بکنند، با نظر آقا مخالفت کرده‌ اند». یعنی اینکه با حربه آقای خمینی همه را حذف می‌ کنند.

حال با توجه به نکات بالا این سئوال مطرح است که آیا وقتی آقای خمینی در روز ۲۵ خرداد ۶۰ اعلام کرد، «جبهه ملی از امروز مرتد است»، زمینه آن در پاریس فراهم نشده بود؟

به اصل مطلب که نظر آقای خمینی نسبت به آقای طالقانی است بر می گردم. این را باید گفت که آقایان خمینی خوب آیت الله طلقانی را می شناخت، هر دو حوزه ای و روحانی بودند و همدیگر را خوب می شناختند. برای روشن شدن این مطلب، سه داستان که دو تای آنها با اندک تفاوتی، هم مضمون اند، در زیر خواهد آمد:

قصه و یا داستان اول:

در سال ۱۳۵۸ و همان اوایل کار، زمانى که احساس شده بود که اقلیتى در صدد قبضه کردن کامل قدرت است و حزب جمهورى اسلامی نیز تشکیل شده بود، روزى چند نفرى از دوستان و همکاران آقاى بنى‏ صدر، جهت مشورت و بحث، خدمت آقاى طالقانى رسیدند. آن روزها در بعضى محافل بحث بر سر ایجاد حزب و یا جبه ه‏اى فراگیر بود. با ایشان بحث شد که بیایند و بانى بشوند و حزبى و یا جبه ه‏اى تشکیل بدهند. آقاى طالقانى در جواب گفتند: مرا آزاد بگذارید و سعى نکنید انجام کارى را به من واگذار کنید و یا دست مرا جایى بند کنید. در این اثنا، یکى از دوستان پیشنهاد کرد که آقا بیایند و ریاست شوراى امناى دانشگاه را قبول کنند. آیت‏ الله طالقانى باز گفتند: من مى‏ گویم مرا آزاد بگذارید. شما مى‏گ ویید بیایم و رئیس شوراى امناى دانشگاه بشوم. من که اصلاً قادر نیستم در آن شورا شرکت کنم. اگر اسم من جزو آن شورا باشد، آیا جز این است که با این کار بى جهت خراب شوم. براى چه مى‏ خواهید مرا خراب کنید؟ در این کشور تحصیل کرده و دانشمند به اندازه کافى فراوان است. کسی که نمى‏ تواند کارى را انجام دهد، چرا باید اسمش در آن کار باشد؟. چرا شما مى‏ خواهید اسم مرا جزو آن هیئت بگذارید؟

بعد از این بحث، آقاى طالقانى در مورد تشکیل حزب و جبهه فرمودند: شما بروید، سازمان و تشکیلات به کار بدهید و یک سازمان و تشکیلاتى درست کنید، در آن موقع که همه چیز آماده شد، وقتى گوسفند آماده شد، من مى ‏توانم بیایم و سرش را ببرم و از خودم براى این کار مایه بگذارم، ولى حالا کار خود شما است که بروید و تشکیلات و سازمانى را پایه ریزى کنید. بروید و براى خودتان فکرى بکنید. مرحوم طالقانی افزودند:

شما ما آخوندها را نمى‏ شناسید. هم اکنون یکى از ما رهبر است. یکى وزیر است، آن یکى رئیس شوراى حزب است (۸)، یکى سپاه تشکیل داده، یکى رئیس کل کمیته هاست. منهم رئیس شورا هستم ( ۹). آخوندها الان دارند کشور را اداره مى‏ کنند. حتى امروز آن آخوند کوچک در محله خودش رئیس محله است و کمیته و تفنگچى دارد. او را با ماشین مى ‏برند و مى ‏آورند. کسى که با آن مشقات زندگى کرده و حالا به این موقعیت و امکانات رسیده است، صاحب ماشین شده، مسکن و منزل خوبى پیدا کرده، تفنگچى و راننده دارد، بیا و برو پیدا کرده، رئیس شده، همه چشم به دهان او دوخته‏ اند، دیگر حاضر نیست که از اینها بگذرد. در عوض آنها حاضرند براى حفظ این موقعیت، همه چیز را فدا کنند. حالا دیگر اعتقاد و عقیده براى اینان معناى دیگرى غیر از آنچه سابق داشت، دارد و بخصوص که اغلب آخوندها از قشر پایین جامعه هستند و بیشتر روستا زادگانى هستند که طلبه شده و به سلک روحانى در آمده ‏اند. حالا که اینان به این نان و نوا که هرگز در هم خواب نمى‏ دیدند، رسیده‏ اند، به هر قیمتى که شده، حاضر نیستند، آنرا از دست بدهند و به خاطر عقیده دست از آن بکشند. بنابر این شما باید بروید و براى خودتان کارى بکنید و منتظر نباشید، زیرا که همه چیز از دستتان مى‏ رود و اینها به شما رحم نخواهند کرد.

قصه و یا داستان دوم:

اینجاب وقتی در سال ۱۹۹۲ در لندن ساکن شدم، در سال ۹۳ و ۹۴ برای اولین بار با مرحوم مهدی حائری یزدی مجتهد، فیلسوف و استاد فلسفه و فقیه در منزل مرحوم مهندس صادق امیر حسینی، آشنا شدم و این افتخار را داشتم که چند جلسه ای حضوری با آن مرحوم در مورد حجاب و ولایت فقیه صحبت کنم (در پاورقی آمده است) (۱۰). وی با مرحوم صادق امیر حسینی رابطه دوستی داشت و هرگاه که به لندن می آمد، اوقاتی را با او می گذارنید و طبعاً فرزند بزرگ آقای علی امیر حسنی هم در معیت آنها بود. آقای علی امیر حسینی (۱۱) برایم نقل کرد که در یکی از این ملاقات ها که صحبت های گوناگونی می شد، آقای حائری داستان زیر را برای پدرم نقل کردند:

در تهران در منزلم بودم که چند نفری از علمای تهران آمدند منزل و بعد از احوالپرسی و تعارفات معمولی گفتند که چون شما با آقای خمینی رابطه دوستی و فامیلی دارید، خواهش داریم که از جانب ما پیش آقای خمینی بروید و پیغام ما را به ایشان برسانید. چون اینها اصرار کردند، گفتم، پیغام شما چیست؟ آن ها گفتند که انتخابات مجلس خبرگان است و دور و بر آقا را دو نفر روحانی گرفته اند که مسلک شان به اهل تسنن نزدیک است، تا شیعه، و ما از این جهت نگرانیم. من از تهران رفتم به قم و خدمت آقای خمینی رسیدم و به ایشان گفتم که علمای تهران آمدند منزل و این پیغام را دادند که به شما برسانم. پیغام این است که دو نفر روحانی که مسلکشان به اهل تسنن نزدیک است تا شیعه، دور شما جمع شده اند، و این درست نیست و شما آنها را از دور خود طرد کنید. او منتظر نماند که من این دو روحانی را نام ببرم. خود ایشان در ذهنش فکر کرد بود که منظور نظر علمای تهران، یکی آقای سید محمود طلقانی است. وی گفت، نگران نباشید، «من برای او برنامه دارم». من که بلافاصله دیدم او اشتباهی فرض کرده است، گفتم: آقا، خیر، منظور نظر آنها، محمد بهشتی و محمد مفتح هستند. و من خودم داستانی با محمد مفتح داشتم که برای ایشان نقل کردم. آقای خمینی گفت: به آنها بگوئید بهشتی اهل این حرف ها نیست و ول کنید، مفتح هم یک روزی یک حرف مزخرفی زده است.

من این داستان را در یادادشت های خود داشتم، ولی چون دقیق مطمئن نبودم، آن را رها کردم، تا اینکه کامل داستان را در کتاب خاطرات مهدی حائری دیدم و از صحت آن از هر جهت، خاطرجمع شدم.

داستان سوم که خلاصه اش چنین است:

ضیاء صدقی از ملاقات های آقای حائری می پرسد، و ایشان به وی پاسخ می دهد که «بله، یک یا دو ملاقات دیگر که آن هم شنیدنی است. … در تهران در منزل بودم، عده ای از علمای درجۀ اول تهران آمده منزل ما و گفتند که آقا چون روابط دیرینه ای با آقای خمینی دارید، و از شما حرف شنوی دارند، ما خوهش می کنیم از طرف ما فردا بروید با آقای خمینی ملاقات کنید و این پیغام را بدهید. گفتم چه است پیغام تان؟ گفتند، ایشان اصرار دارند که ما در مساجد، در سایر محافل عمومی، مردم را تلقین و تحریض بکنیم به شرکت در انتخابات مجلس خبرگان.

ضیاء صدقی می پرسد؟ یادتان این آقایان کی ها بودند؟

وی پاسخ می دهد: بله، یکی شان مرحوم آقا سید محمد علی سبط الشیخ بود. دیگری، آقای آقا سید احمد شهرستانی بود، چند نفر دیگر بودند که حالا آن بقیه شان را یادم نیست. من اول نخواستم بپذیرم. این آقایان خیلی اصرار کردند. گفتم که خوب مطالبات چه هستند؟ گفتند به اینکه ما شنیدیم و مسلم این است که از جمله کاندیدهای انتخابات خبرگان، محمد بهشتی و محمد مفتح هستند، این دو نفر سلیقه شان یا اعتقادتشان خیلی نزدیک به اهل تسنن و سنی ها است، ما به هیچ وجه حاضر نیستیم در یک چنین انتخاباتی شرکت کنیم. اگر ایشان قول می دهد که اینها را از مدار انتخابات بیرون کنند، ما حاضریم هر گونه فعالیتی که از دستمان بر بیاید، انجام دهیم. خلاصه، بنده مأخوذ به حیا شدم، رو در بایستی گیر کرد و رفتم به قم به منزل آقای خمینی. من بودم و خود ایشان. من پیغام اینها را رساندم و گفتم به اینکه «اینها از دو نفر کاندید های شما که در تهران دارید، ناراحتند، ولی اسمشان را نبردم. منتظر بودم که ایشان بپرسند، این دو نفر، کی ها هستند، تا اسمشان را ببرم. خود ایشان فکرش رفته بود به یکی از این دو نفر، که مقصود آن آقایان علمای تهران، آقای سید محمود طالقانی است. ایشان به من گفتند که از نقطه نظر آن شخص بگوئید که ناراحت نباشند. من خودم چاره اش را می کنم. آن اختیارش دست من است. من تعجب کردم. گفتم کی را مدّ نظرتان هست؟ گفت: مگر طالقانی را نمی گویند؟ گفتم، نه طالقانی را نمی گویند. گفتند پس کی را می گویند؟ گفتم، بهشتی و مفتح را. ایشان گفتند، بهشتی اهل این حرفها نیست. گفتم والله، آقایان علمای تهران این طور می گویند … ».

و در مورد محمد مفتح به آقای خمینی گفتم که من خودم راجع به این قضیه که در دانشگاه تهران اتفاق افتاد، توی اتاق رئیس دانشکده الهیات آقای فروزانفر بودم. ایشان از مصر برمی گشت: از خبر ها می گفت و افزود که ما حق نداریم که دو بزرگوار (یعنی عمر و ابوبکر) را لعن بکنیم، یا اهانت بکنیم. این چیزی بود که آقای مفتح می گفت آنجا… .به آقای خمینی گفتم این داستانی است که من با مفتح دارم. ایشان اینجا که رسید گفتند، آقا ول کن. این شیخ یک وقتی یک حرف مزخرفی زد، تو دنبالش نکن. من گفتم، من دنبالش نکردم. این آقایان تهران اند که دنبال می کنند. گفتم بسیار خوب.​ بعدش دیگر ما ساکت شدیم» (۱۲).

آنچه در این داستان از زبان آقای علی امیر حسینی و از زبان خود مرحوم مهدی حائری آمده، در بیان کمی متفاوت است: از زبان آقای علی امیر حسینی گفته شد که آقای خمینی به آقای مهدی حائری گفت، «برای او هم (یعنی طالقانی) برنامه دارم»، اما در خاطرات خود آقای مهدی حائری آمده است: «من خودم چاره اش را می کنم. آن اختیارش دست من است»، که مضمون و محتوای این دو بیان یکی است. و آن اینکه آقای خمینی برای حذف آقای طالقانی هم برنامه داشته است. اما منظور آقای خمینی از اینکه گفته بود، «برای او هم برنامه دارم» و یا «من خودم چاره اش را می کنم. آن اختیارش دست من است»، چه بود، الله اعلم.

اما این نکته مشخص است که مرحوم طالقانی رئیس شورای انقلاب، قبل از در گذشت، مخالف ولایت فقیه بود و در آخرین ساعات قبل از درگذشت، نگرانی خودش را از قانون اساسی ابراز داشته بود. مرحوم شانه چی یکی از نزدیکان آیت الله طالقانی در مورد تصویب قانون اساسی، از قول ایشان به روزنامۀ انقلاب اسلامی گفته بود: «می ترسم با این وضع سطح قانون اساسی جدید از قانون اساسی ۷۰ سال پیش به مراتب پائین تر باشد» (۱۳). مرحوم طالقانی در ۱۹ شهریور ۵۸ در گذشت و چهارشنبه ۲۱ شهریور ۵۸، اصل ۵ قانون اساسی در جمهوری اسلامی، ولایت امر و امامت امت را بر عهده فقیه می گذارد، تصویب شد (۱۴). و همانگونه که مرحوم طالقانی پیش بینی کرده بود، این قانون اساسی به مراتب از قانون اساسی ۷۰ سال پیش مشروطیت عقب تر است. مرحوم منتظری نقل می کند:

«من و مرحوم دکتر بهشتى و دکتر حسن آیت و ربانى شیرازى و بعضى افراد دیگر روى ولایت فقیه اصرار داشتیم. اما بعضى‏ ها هم مثل آقاى طالقانى و آقاى بنى‏ صدر مخالف بودند» (۱۵).

آیا بین زمان درگذشت آقای طالقانی، با زمان بعدی تصویب اصل ۵ قانون اساسی– که «ولایت امر و امامت امت را بر عهده فقیه» می گذاشت، یا همان اصل ولایت فقیه-، در جلسۀ مجلس خبرگان، ارتباطی وجود دارد؟ باز هم الله اعلم. اما بسیاری ایما و اشاره هایی دال بر کشتن او مطرح می کنند، که هیچکدام از آنها دلیل مستند، قطعی و محکمه پسند نیستند. من جزو اصحاب تئوری توطئه نیستم، تئوری توطئه این ضرر سنگین و مضر را دارد که وقتی کسی به این تئوری معتقد شد، دست از عمل و حرکت بر می دارد و تئوری توطئه جای پژوهش و تحقیق جدی را می گیرد. البته توطئه همیشه وجود دارد، اما اینکه، آدمی حواسش جمع باشد که توطئه وجود دارد، متفاوت است از اعتقاد داشتن به تئوری توطئه در هر امری و واقعه ای.

آخرین نکته اینکه:

آقای خمینی یک روحانی ساده و بی اطلاع نبود و این زیرکی و درایت را داشت که وقتی قصد حذف و از بین بردن مخالفین خود را به هر دلیلی داشت، به نحوی عمل کند، که عواقب آن به گردن دیگران بیفتد، و نه خودش. شما نگاه کنید: نظر به اینکه از مصدق کینه به دل داشت، تا توانست علیه این رامرد بزرگ ایران زمین کوشید و تمامی مصدقی ها و کسانی که در به قدرت رسیدن و جا انداختن رهبریش کوشیدند، یا سر به نیست، یا از صحنه حذف کرد. او حتی در مورد روحانیون هم صنف خودش، نظیر منتظری، قمی، شریعتمداری و …، بعد از اینکه قدرتش تثبیت و بر خر مراد سوار شد، قریب به این مضمون را گفت: من با کسی شیر نخورده ام. و یا گفت، ممکن است من دیروز حرفی زده باشم، امروز حرف دیگری، و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زده‌ ام، باید روی همان حرف باقی بمانم (۱۶).

با اطلاعاتی که در مجموع از آقای خمینی تا به امروز منتشر شده اند، اگر بگویم او شخصی بود که ماکیاول هم به گرد پایش نمی رسید و یا شیطان را هم درس می داد، اغراق نیست.

محمد جعفری،
۲۵ مهرماه​۱۴۰۲

mbarzavand @yahoo.com

نمایه و یادداشت:

۱- مجله ایران فردا، بخش ویژه انقلاب، شماره ۵۱، بهمن و اسفند ۱۳۷۷، ص ۱۲، گفتگو با مهندس سحابى .

۲- همان مدرک گفتگو با آقای دکتر ابراهیم یزدی.

۳- خاطرات دکتری ابراهیم یزدی، ج ۳ ، ص ۱۶۳.

۴- همان سند، ص ۱۴۷.

۵- خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج ۳ ، ص ۱۳۹.

۶- همان سند، ص ۱۳۹.

۷- خاطرات دکتر ابراهیم یزدی،ج ۳ ، ص ۱۷۹.

۸- منظور رئیس شوراى حزب جمهورى اسلامى و یا دبیر کل آن محمد بهشتی است.

۹- منظور رئیس شورای انقلاب است.

۱۰- در بحث هایی که با آن مرحوم در مورد حجاب و ولایت فقه داشتم، ایشان فرمودند که حجاب یک امر اجتماعی است و بستگی به شرایط زمان و مکان، قابل تغییر است، و نه یک امری صرفاً شرعی و واجب. و در مورد ولایت فقیه هم توضیح مختصری دادند، و فرمودند که کتابی در دست انتشار است که مشروح در آن در مورد ولایت فقیه بحث خواهد شد. کتاب نامبرده تحت عنوان «حکمت و حکومت» در سال ۱۹۹۵ در لندن چاپ و منتشر شد و در ایران هم سر و صدای زیادی به پا کرد و یکی از مستدل ترین کتاب ها در مورد ابطال ولایت فقیه است که نوشته شده است. روسری و حجاب امری اجتماعی است و در هر زمانی با توجه به شرایط زمان و مکان قابل تغییر.

۱۱- آقای علی امیر حسینی مشاور ریاست جمهوری در امور روحانیت و رابط ویژۀ آقای بنی صدر با آقای خمینی.

۱۲- این بود خلاصه داستان و اما برای اطلاع از کامل داستان، به خاطرات مهدی حائری، مجموعه تاریخ شفاهی، صص ۱۱۹-۱۱۵ ، از مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، مراجعه کنید. من خواندن و مطالعۀ این کتاب را به آنهایی که مایلند، نظر آقایان خمینی و کاشانی را نسبت به شادروان رهبر نهضت ملی ایران دکتر محمد مصدق و نیز نحوۀ تفکر سیاسی آقای خمینی را بدانند، توصیه می کنم.

۱۳- روزنامه انقلاب اسلامی، سه شنبه ۲۰ شهریور ۵۸، شماره ۶۷، ص ۸. مرحوم طالقانی در ۱۹ شهریور ۵۸ درگذشت.

۱۴- اصل پنجم: « در زمان غیبت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهدۀ فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است. که مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند، و در صورتی که فقیهی دارای چنین اکثریتی نباشد، رهبر یا شورای رهبری مرکب از فقهای واجد شرایط بالا، طبق اصل یکصد و هفتم، عهده دار آن می گردد». گفتنی است که در روز تصویب این اصل، بنی صدر غائب بود و حضور نداشت.

۱۵- خاطرات آیت‏ا لله منتظرى، انتشارات انقلاب اسلامى، فوریه ۲۰۰۱، ص ۲۱۹ – ۲۲۰

۱۶- صحیفه نور، جلد ۱۸، چاپ وزارت ارشاد اسلامی ۱۳۶۵، ص ۱۷۸، سخنرانی آقای خمینی در جمع فقها و حقوقدانان شورای نگهبان.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید