back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : تخته قاپو کردن ایلات و عشایر توسط رضا خان...

جمال صفری : تخته قاپو کردن ایلات و عشایر توسط رضا خان ( بخش دوم)

 

 

◀ نورعلی مرادی، در مورد قوم‏کشی لُرها توسّط تیمسار امیر احمدی می نویسد: ویلیام‏ .او. داگلاس، قاضی مشهور دیوان عالی کشور امریکا که اندکی پس از قوم‏ کشی لُرها، به لرستان سفر کرده و قصّاب لرستان را نیز حضوراً ملاقات نموده، درسفرنامۀ خود، « سرزمین شگفت انگیز و مردمی مهربان دوست‏ داشتنی »، فجایع وقتل وغارتِ عُمّال رضا خان به لُرهای لرستان، بختیاری، بویراحمد و ممسنی را به تفضیل شرح داده است.

 

او از زبان پیرمردی لُر که استثناً از قتل‏-عام قصّاب امیراحمدی، جان به در برده، چنین می‏نویسد:

« من از او سؤال کردم که دربارۀ امیر احمدی چه می‏داند؟ او نگاهی عجیب و پرمعنی به من کرد و سری تکان داد، شرح داستان را با احتیاط تمام آغاز کرد و من خیلی تلاش کردم تا او را به بازگو کردن جزئیات ماجرا ترغیب نمایم و به او قول دادم که آنچه را که او می‏ گوید برای کسی فاش نکنم یا لااقل اسمی از او به میان نیاورم …

… ما صد نفر بودیم که در بیست کلبۀ کوچک و چادر زندگی می‏ کردیم، هزارها رأس بز و گوسفند و هزار رأس گاو و گوساله و قاطر و ده‏ها اسب داشتیم، تعدادی از جوانان ما در قلعۀ فلک‏ الافلاک محاصره شده بودند. جوانان ما بلا استثنأ کشته شدند. خوانین ما را دار زدند. ارتش پیروز شده بود. نبرد دفاعی به پایان رسیده بود حالا دیگر مانعی در راه جادّه‏ ای که رضاشاه در نظر داشت بسازد وجود نداشت.»

 او داستان خود را چنین ادامه داد:

«چند روز بعد در اُردوگاه خود نشسته بودیم که از دور گرد و خاک زیادی را مشاهده کردیم عدّه‏ای از سوار نظام ارتش بودند که چهار نعل به‏ طرف کلبه ‏های ما می‏ آمدند. سرهنگی هم فرمانده این واحد بود وقتی که به اردوگاه ما رسیدند، سرهنگ با صدای رسا و بلند فرمانی صادر کرد و با این فرمان سربازها از اسب پیاده شدند. سپس سرهنگ فرمان قتل عام ما را صادر کرد و در اجرای این فرمان سربازان ما را هدف قرار داده، شروع به تیراندازی کردند. تعدادی ازکودکان ما هنوز درگهواره درخواب بودند و تعدادی درگوشه وکنار بازی می‏ کردند. سربازان به هر بچّه‏ ای که می‏ رسیدند او را می‏ گرفتند و لوله هفت‏- تیر خود را درشقیقه او می‏ گذاشتند، ماشه را می‏ کشیدند و مغز او را متلاشی می‏ کردند. زنها جیغ می‏ کشیدند و ازچادرها به بیرون می‏ دویدند. زن من درگوشه‏ ای خزیده بود و از ترس مثل بید می‏لرزید. من جلوی او ایستاده بودم و کاردی هم در دست داشتم که یک مرتبه صدای تیراندازی بلند شد و من نقش زمین شدم و ازحال رفتم. »

« وقتی به هوش آمدم، زنم را در کنارم دیدم که خون از بدنش جاری است. جسد او و جسد چند زن وبچه دیگر، روی زمین افتاده بودند. همۀ اینها در اثر اصابت گلوله‏ های سربازان کشته شده بودند. ولی خود من در اثراصابت گلوله‏ ای که در گردنم فرو رفته بود، زخمی شده بودم و آنها به خیال این که من مرده ‏ام، مرا رها کرده بودند تا اگر احیانأ کشته نشده‏ ام با یک مرگ تدریجی و زجرآوری بمیرم. من پس از هوش آمدن بلافاصله چشمانم را بستم و در همان وضع بی‏حرکت باقی ماندم، چون صدای سرهنگ را شنیدم و متوجّه شدم که او و سربازانش هنوز محل را ترک نکرده‏ اند. من از گوشۀ چشم و از زیر پلک‏ های نیمه باز آنها را دید می‏ زدم. شما ممکن است حرف مرا باور نکنید. شما قطعاً آنچه را که من دیدم باور نمی‏ کنید ولی قسم به نانی که درسفرۀ این خانه هست آنچه می‏ گویم حقیقت دارد »

شرط‏بندی بر سر مسافت دویدن اجساد بی‏سر!

خلاصه پیرمرد به سخنان خود چنین ادامه داد:

« سرهنگ چندین نفر ازجوانان ما را که اسیر کرده بود جمع کرد و بلافاصله دستور داد با زغال آتش روشن کنند. من فوراً متوجّه شدم در حال تدارک چه جنایت فجیعی است. او دستور داد یک طاوۀ آهنی بزرگ آماده کنند و طاوه را روی آتش بگذارند تا خوب تفته و قرمز رنگ بشود، آنگاه دستور داد یکی از جوانان لُر را بیاورند. دو نفر سرباز دستهای جوان را محکم گرفتند و سوّمی هم با یک شمشیر تیز در عقب او ایستاد، سپس با اشارۀ سرهنگ، سرباز جلّاد با شمشیر سرجوان را قطع کرد. هنگامی که سر از بدن جدا شد و به کناری افتاد، سرهنگ فریاد کشید: « بدو…بدو » و همزمان یکی از افراد طاوه سرخ شده را روی گردن بریده چسباند. جسد بی‏سر از جا بلند شد و یکی دو قدم دوید و بعد افتاد. سرهنگ مثل اینکه از این عمل شنیع خود رضایت حاصل نکرده باشد فریاد کشید: « آن جوان بلند قد را بیاورید. فکر می‏ کنیم که او بهتر از این‏ها بدود.» خلاصه آن بیچاره را هم آوردند و این بار با دقّت بیشتری سر او را بریدند و طاوۀ آهنی را روی گردن بریدۀ محکوم قرار دادند به طوری‏که این بار جسد بی‏سر توانست یکی دوقدم بیشتر بدود، خلاصه این عمل سبعانه ادامه پیدا کرد تا اینکه یک بار سرهنگ خودش شخصاً در این عمل شنیع شرکت کرد و این بارخود مسئولیت گذاشتن طاوۀ آهنی تفته را روی گردن محکوم قبول نمود ولی چون او به موقع نتوانست طاوه را روی گردن بریده قرار دهد، لذا وقتی جلّاد سر محکوم را از تن جدا کرد خون از گردن محکوم در حدود یک متر فواره زد و سر و روی او و همۀ اطرافیان را خونی کرد.»

«پس از این که چند نفری از جوانان با این وضع فجیع کشته شدند، فکر تازه ‏ای در مغز دیوانۀ سرهنگ خطور کرد تا بر سر مسافت دویدن اجساد بی‏ سر شرط‏ بندی کنند و برسر تعداد قدم‏ هایی که اجساد می‏ توانند بدوند بُرد و باخت راه بیندازند.»

«خلاصه این جنایت بارها و بارها تکرار شد تا آنجا که بالاخره اجساد و سرهای همۀ محکومین هر کدام یک طرف روی زمین تلمبار شد. گفتنی است که هر بار که این عمل وحشیانه انجام می‏شد، خود سرهنگ و افسران و درجه‏ داران و سایر افراد مثل تماشاچیان مسابقه فوتبال با دست ‏زدن وهورا کشیدن و هلهله دوندگان را تشویق می‏ کردند که قبل از افتادن هرچه بیشتر بدوند.»

پیرمرد که از فرط خشم و غضب صورتش به زردی گرائیده بود مکثی کرد ومن از این فرصت استفاده کردم و پرسیدم: «خوب، بالاخره در این مسابقه دو اجساد، برنده چه کسی بود؟»

او چند دقیقه‏ ای سکوت کرد سپس گفت: «سرهنگ در اغلب شرط‏ بندی‏ها، برنده شد: فکر می‏کنم فقط در یکی از شرط‏بندیها که جسد توانست ۱۵ قدم بدود، هزار ریال برنده شد.»

من مجدّداً رو به او کرده پرسیدم: سرهنگ بعد از این ماجرا چه کرد؟ او در پاسخ به این سئوال چنین گفت:

«خوب معلوم است که چه کرد، او دستور داد همه گاوها وگوسفندان و اسب و الاغ‏ها و سایر اغنام و احشام ما را ببرند و روز بعد چند کامیون آوردند و همۀ اسباب و اثاثیه و بالاخره همۀ دار و ندارما را از قبیل قالی‏ ها و سماورها و بشقاب‏ها و طلا آلات و زینت‏ آلات و لباس‏های ما را بار کامیون کردند و بردند.»

پرسیدم: « تو دراین گیرودار  چه کردی؟ »

جواب داد: «من خودم را به طرف چشمۀ‏ آبی که داخل درّۀ کوچکی قرار داشت کشیدم و زخم خود را شستشو دادم. من آنقدر ضعیف شده بودم که دو شب تمام قدرت حرکت را نداشتم تا این که روز سوّم قدری حالم بهتر شد و توانستم روی پای خود بایستم و اجساد را به سختی و زحمت زیاد دفن کنم. همه مردها و زن‏ها و بچّه‏ های ما بلا استثنأ کشته شده بودند و لاشخورها گرد آنها جمع شده بودند. بطوریکه من برای دفن کشته‏ ها مجبور بودم آنها را از اطراف اجساد دور کنم.»

مجدداًپرسیدم: « بعد از آن برای سرهنگ چه اتّفاقی افتاد؟»

او در پاسخ با نفرت و تحقیر غیر قابل وصفی گفت:

«سرهنگ؟! ایشان به پاداش شاهکارهایی که در لُرستان انجام داده بود، به درجه ژنرالی ارتقاء یافت و بعدها هم وزیرجنگ شد.»

پرسیدم: «آیا او هنوز زنده است؟»

او در جواب گفت: «بله زنده است و درتهران زندگی می‏ کند. او اموال غارت شده از دهات ما را بار کامیون‏ها کرد و به ‏غنیمت بُرد.

« بله آن سرهنگ امروز به تیمسار امیراحمدی قصّاب لرستان معروف است.»

بالاخره پس از دقایقی سکوت لب به سخن گشود و گفت: « میدانی….من یک ایرانی هستم، من کشورم را دوست می‏دارم. من حاضرم جانم را فدای کشورم بکنم، ولی چه‏ کنم که مجبورم به این حقیقت هم اعتراف کنم که من از نظامی جماعت متنفّرم و امیدوارم که تا من زنده‏ام به‏ چشم خود ببینم که خداوند انتقام ما را از آنها بگیرد.»

***

ساکت! واِلا میگم امیراحمدی تو را بخورد!

ویلیام ‏داگلاس، بعدها خود شخصاً قصاّب لرستان را ملاقات کرد و چنین نوشت:

«مدّتی بعد از این ماجرا بود که من امیراحمدی را در یکی از گاردن پارتی‏ها درتهران ملاقات کردم، او مردی بود چهارشانه، راست قامت که ظاهراً شصت ساله بنظر می‏رسید. او ضمناً دارای یک سبیل سیاه چخماقی و چشمانی نافذ بود: او یک سری دندان‏ های طلایی داشت که هنگام خندیدن به‏ خوبی نمایان می‏ شد. به زبان روسی و ترکی آشنایی داشت و در ارتش قزّاقستان( قزاق ها) در روسیّ ( تزاری) آموزش دیده بود. در آن ایّام هنوز هم آثار تکبّر، نخوت و جسارت از سیمایش و به‏ خصوص از طرز صحبت و آهنگ صدایش حتّی هنگام بحث‏ های خصوصی و خودمانی‏ اش هویدا بود.

در این حیص و بیص خانمی از او سؤال کرد: « تیمسار! مناسبات شما با مردم لُرستان درحال حاضر چگونه است؟ » او در جواب گفت: « آنها با احترام از من یاد می‏ کنند. امروز اسم من در اغلب خانواده‏ ها مطرح است.»

خانم دوباره سؤال کرد: « ولی چگونه؟»

او خندید، با این خنده همه دندان‏های طلایی‏ اش نمودار گردید و پس از مدّتی خندیدن گفت: « به این نحو، که اگر کودکی در لرستان گریه بکند، مادرش برای ساکت کردن او می‏ گوید: ساکت! والاّ میگم امیراحمدی تو را با خودش ببرد.» ( ویلیام. او. داگلاس. سرزمین شگفت انگیز و مردمی مهربان دوست‏داشتنی. صفحات ۱۷۰و۱۶۷و۱۵۹)  (4) 

◀سیف پور فاطمی در بارۀ شورش بختیاریها اینگونه ادامه می دهد: در همان موقع  که فارس و لرستان در آتش می سوخت، در بختیاری هم آتش انقلاب بالا گرفت و عدّه ای از خانهای جوان پرچم طغیان برعلیۀ دولت و رؤسای خود مانند صمصام السلطنه و سردار اسعد که طرفدار رضا شاه  بودند بلند کرده و با قشونی در حدود سه هزار نفر تا نجف آباد سی میلی اصفهان جلو آمدند.

شهر اصفهان فاقد هرگونه دفاع بوده و مشارالدوله حاکم اصفهان عدّه ای از پاسبانهای شهر را تجهیز کرده و بهمراهی دسته ای از سرباز که در فرح آباد حضور داشتند، برای سنگر بندی به کوه آتشگاه  در راه نجف آباد فرستاد. وحشت مردم به قدری  زیاد بود که عدّه ای از تجّار و متموّلین نماینده پیش خانها فرستاده و حاضر به پرداخت معتنابهی برای حفظ شهر از غارت شدند. گروهی هم شهر را ترک کرده  به تهران و کاشان و قم رهسپار گردیدند.

وحشت عمومی مردم را به ادارۀ حکومتی و دفتر فرمانده قشون سرتیب محمّد خان سوق داده و همه دنبال راه چاره  می گشتند. در کالج اصفهان تامسن معلّمین انگلیسی  و ایرانی را جمع  کرده و از آنها  کمک فکری خواست. گروهی معتقد بودند که کالج را تعطیل کرده و معلّمین و افراد شبانه روزی به ده  سه و قهرود رفته تا پایان کار در آنجا بمانند. چند نفر با این فکر مخالف و بالاخره قرار شد تامسن رئیس کالج از حاکم استمداد کند و از اینرو از من خوست که برای ترجمه و کمک با او به دیدن مشارالدوله برویم. در ورود به ادارۀ حکومتی اتاق انتظار حاکم و نایب الحکومه پر ازعدّه ای تجّار و مالک و محترمین اصفهان بود. یکی دونفر نزد ما آمده و با تبسّم بمن گفتند” از این مسیو بپرسید انگلیسها از جان ما چه می خواهند که این فتنه را راه  انداخته اند؟” تامسن در جواب گفت: ما هم مثل شما هیچ اطّلاعی نداریم. امروز آمده ایم ازجناب حکمران کسب تکلیف کنیم. یکی از بازاریها گفت: خدا از دلت بپرسد. تامسن بی اختیار  شروع به خندیدن کرده و گفت: « دلم و زبانم یکی است.»     

پس ازچند دقیقه مشارالدوله ما را پذیرفت. خانواده حکمت از جنوب و از دوران قدیم رابطۀ خوبی با انگلیسها داشتند و بیشتر جنوبی ها معتقد بودند” اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبرّد رگی تا انگلیس نخواهد.” از اینرو خواهی نخواهی با آنها نرد مهر می باختند. ولی در عین حال همه ایراندوست و میهن پرست بودند! 

مشارالدوله  که مردی مؤدّب، خوش رو و شوخ بود به تامسن رو کرده و گفت: ” کی این بازیها  پایان می یابد؟”  تامسن یکّه خورد و خود را به نفهمی زده و از من معنی  سئوال را پرسید. من او را روشن ساختم. در جواب گفت: دولت انگلیس صد درصد پشتیبان حکومت ایران است و بطوریکه کنسول اطّلاع یافته سفیر در تهران پشتیبانی خود را بدولت اعلام و آمادگی برای هر کمک را در خوزستان و نواحی خلیج اعلام داشته اند. هنگامیکه  تآمسن اظهار داشت برخی معتقدند که او شاگردان شبانه روزی و معلّمین انگلیسی را از شهر خارج بکند، مشارالدوله بر آشفت و گفت این عمل شما کاملاً بر له متجاسرین و باعث وحشت عمومی در شهر خواهد شد. بعلاوه  با این عمل شما به عقیدۀ عموم که انگلیسها را باعث این فتنه و جدال می دانند کمک می کنید. خیر شما آسوده در کالج  بمانید، بزودی سرتیپ شاه بختی با عدّه ای سرباز وارد شهر خواهد شد. فردا هم صمصام السلطنه و سرداراسعد وزیر جنگ از تهران خواهند آمد و من اطمینان می دهم که در ظرف یک هفته این آتش خاموش خواهد شد.

پیشگوئی حاکم درست بود. روز بعد  صمصام السلطنه با کلاه نمدی سفیدش وارد اصفهان شد و به اتّفاق سرداراسعد نقشۀ رضا شاه را برای ” نفاق بینداز و حکومت کن” عملی ساخت. عدّه ای از خانها را به شهر دعوت  کرد و از آنها خواست که دست از شرارت بردارند. در ضمن از تهران عفو عمومی برای کلّیۀ سران سردار فاتح، علیمردان خان، سردار احتشام و شهاب السلطنه و دیگران گرفته و دولت برای همۀ متجاسرین عفو عمومی اعلام کرد. یک هفته بعد هم شاه بختی با عدّه ای وارد شده و با کمک خان های طرفدار دولت عدّه ای را که به حرف صمصام و سردار تسلیم نشده بودند، از اطراف اصفهان و تنگ بیدگان رانده و کم کم امنیت برقرار و” فتنۀ” بختیاری ها هم خوابید. مخبر السلطنۀ هدایت رئیس الوزرای وقت راجع  به شورش 1308 چنین می گوید:

« با اینکه  خلع سلاح شده است، ایلات بی اسلحه نیستند. با همۀ اهتمامات، نه خیال شرارت از سر ایلات بیرون رفته، نه هوای استفاده از دل نظامیان اینان پیچیدگی کمی کنند آنان طغیان. علی خان برادر صولت الدوله علم فساد برپا کرده. بهارلو ایلات خمسه شریک معرکه شده اند، در لار هم زادخان سر نافرمانی برداشته و شیراز را محاصره  کرده اند. شیبانی و صولت الدوله که هم رئیس ایل قشقائی است، هم نمایندۀ مجلس مأمور فارس شدند. تدبیر شیبانی این شد که با طیّاره عفو عمومی در اطراف پرتاب کند.

  در این اثنا بختیاری هم در اطراف اصفهان جنجالی کرده و مجالی بدست  آورده، آواز در انداخته اند که ایران جمهوری است و مستوفی الممالک رئیس جمهوری. سردار اسعد مأمور اصفهان شد. اوّل شب بود. نگران برای خدا حافظی آمد. کنار پوش که محلّ  تشکیل هیئت دولت است مرا ملاقات کرد سخت متوحّش آمد. گفتم  اندیشه بخود راه ندهید، خطری نیست. تیمورتاش آمد اشاره ای کرد. کناری رفتم.  گفت خبری رسیده است که تسمه می کشیده است، گفتم عاقبت خیر است، ابداً وحشت نداشته باشید. روز بعد به سعد آباد رفتم. تیمورتاش گفت شاه  سخت نگران است. ملاقاتی  بکن. به عمارت سنگی رفتم در ایوان غربی عمارت سنگی نشسته  بودند. پیدا  بود که خالی از ملال نیستند، متفرّقه  صحبت  کردم. عرض کردم اعلیحضرت نباید از قضایای فارس و اصفهان نگران باشند تا اوّل بیع الاول آرامش برقرارخواهد شد. بی تأثیر نبود. لیکن با نظر تعجّب در من نگریستند.»

اتّفاق روز اوّل مرداد هم فارس هم اصفهان آرام  گرفته  بود. شاه به هیئت تشریف آوردند در حالیکه دست آریا در دستشان و بعد فرمودند این در قضایای فارس خدمت کرده است یکدرجه به رتبۀ او افزوده شود. مطابق قانون جاری محل نداشت به مجلس پیشنهاد شد و یک رتبه دربارۀ او به تصویب  رسید. از رتبۀ 7 به 8  ارتقاء یافت.”

  صارم الدوله پسر ظلّ السلطان را که حاکم فارس بود، مغضوباً با طیّاره به تهران  آوردند. در ضمن از شاه شنیدم  که فرمودند نمی کشیمش و این موقعی بود که مزد دست وثوق الدوله و صارم الدوله و نصرت الدوله در بستن  قرار داد  1919 استرداد می شد.”

 صارم ادوله می گفت در مدّتی  که در نظمیۀ  تهران حبس بود، بوسیلۀ برادرش غلامحسین میرزا با شاه تماس گرفتند و مبلغ  پنجاه هزار لیرۀ طلا به شاه پرداخت و بعد ها هم وزارت دارائی تقی زاده معادل قیمت پنجاه هزار لیره انگلیسی به ریال از او گرفت. بعد از سوّم شهریور، دشتی و گروهی  به او پیشنهاد کردند که رسماً تقاضای استرداد پنجاه هزار لیره رشوه به شاه را بنامید. ولی او با کمال جوانمردی اظهار داشت آنمرد امروز از میان رفته و درغربت به سزای اعمال خود می رسد. از من شایسته نیست که با دیگران همصدا شده و تقاضای دادخواهی بکنم.

پنداشته ستمگر که ستم بر ما کرد   

بر گردن او بماند و از ما  بگذشت  

 عمل رژیم رضا شاه و پسرش با ایلات ایران که اغلب مردمانی شرافتمند و میهن دوست و خدمتگزار بودند ظالمانه و رفتار با آنها مانند رفتار خارجی با یک قوم مغلوب و محکوم به زوال نیستی بود. بطور قطع صدمات و فشاریکه نظامی ها مأمورین به ایلات  ایران آوردند هرگز انگلیسها در هندوستان و برمه چنین معامله ای  نکرده بودند. بسیاری از رؤسای ایل را از هستی ساقط کرده و بالاخره افرادی مانند سردار اسعد، سردار فاتح، صولت الدوله، سردار اقبال، خان باباخان اسعد، سردار رشید، علیمردان خان، امیر مجاهد، خزعل ، سردار محمد خان بلوچ  و صدها  نفر دیگر یا در زندان رضا شاه از میان رفتند یا در جلو گلوله نظامیان جان سپردند.»(5 )    

 

◀نفیسۀ واعظ در مقاله ای تحت عنوان « روش های سلب قدرت اقتصادی سران ایلات و عشایر در دورۀ رضا شاه»  می نویسد:  

یکی از ارکان اساسی سیاست عشایری دولت پهلوی اوّل، سلب قدرت سیاسی و اقتصادی از سران ایالت و عشایر، با هدف تأمین یگانگی ملّی، برپایی حکومت مرکزی قدرتمند و خاتمه بخشی به کانونهای پراکندۀ قدرت بود. امّا، نبود یک برنامه ریزی دقیق و مدوّن از سیاستگذاری دولت پهلوی، بررسی این خطّ مشی را با دشواری و ابهام روبرو می سازد، ولی از آنچه در عمل دربارۀ سران ایلات و عشایر اعمال شد، چنین برمیآید که برای سلب قدرت سیاسی از سرکردگان ایلات و عشایر یا شیوه های مستقیم و غیر مستقیم زیر به اجرا در آمد:

 

1- زندانی، تبعید و تحت نظر قرار دادن و اعدام سرکردگان ایلی و عشیره های 

2- سلب مسئولیت اداری از آنها

3- منع سران ایل از برقراری رابطۀ مستقیم با خارجی

4- مداخله دولت در انتخاب روسای ایلات و عشایر

5- تفکیک اداری مناطق آنان.

این پژوهش قصد بررسی این پرسش را دارد که: دولت پهلوی برای درهم شکستن ساختار قدرت سران ایلات و عشایر و استحالۀ قدرت آنان در قدرت حکومت مرکزی به لحاظ اقتصادی چه روشهایی را به کار برد؟

فرضیه این پژوهش این است که : دولت پهلوی در تکمیل پروژه سلب قدرت سیاسی، با سلب قدرت اقتصادی از راه مصادره دارائی و املاک و معاوضۀ اجباری املاک ایالت و عشایر و درباره خوانین متموّل بختیاری با الزام آنان به انتقال سهم سه درصدی نفت خود به دولت، برای مسئلۀ تمرکزگریزی سران ایالت و عشایر و چالشی که با توانمندی اقتصادی خود برای دولت نوپا ایجاد کرده بودند، به چاره اندیشی پرداخت.

در سطور زیر شیوه هایی که دولت با توسّل به آن از قدرت اقتصادی خوانین و سرکردگان کاست،  عمدتاً با استناد به منابع اسنادی، توصیف و تحلیل شده است:

 

1- مصادرۀ اموال

از سالهای پایانی حکومت قاجاریه، اندک اندک پایه های حیات ایلی و عشیره ها  با گسترش زندگی شهرنشینی و الزامات آن در قرن بیستم و بازرگانی و تجارت و سرمایهگذاری خارجی سست شده بود.

پس از به قدرت رسیدن سلسله پهلوی آشکار بود که در ترکیب مالکین، تغییراتی به وجود خواهد آمد و مالکان قدیم جای خود را به مالکان جدید خواهند سپرد. بر اساس این واقعۀ تکرار شونده که به قاعدهای در تاریخ ایران تبدیل شده است، در دوره پهلوی نیز مالکان قدیم و از جمله خوانین و رؤسای 

ایلا ت و عشایر، مالکیت بر بخشی از املاک خود را از دست دادند و املاک و اموال آنان مصادره و زمینهای آنها معاوضه شد. همچنین گروههای جدید مثل کارمندان سازمان اداری ایران، مقاطعه کاران 

و بازرگانان و به خصوص نظامیان که در دستیابی پهلوی اوّل به قدرت با آنها همراه بودند، به گروه 

جدید مالکان پیوستند و از طریق مالکیت به قدرت سیاسی و حیثیت اجتماعی دست یافتند.

دست کم دو چهرۀ نظامی بلندپایۀ این دوره، سپهبد امیراحمدی و رزم آرا در مظانّ این اتّهام قرار گرفتند که املاک وسیع خود را از راه غصب اموال و املاک سران ایالت و عشایر، به چنگ آورده اند، به طوری که رزم آرا در چند قسمت از خاطرات خود ناچار از توضیح درباره نحوۀ گردآوری ثروت خود شده است.

 

از دیدگاه سیاستگذاران پهلوی، تضعیف سیاسی سران ایلات و عشایر برای سلب قدرت از آنان الزم بود اما کافی نبود و این برنامه با تدابیری برای کاستن از قدرت اقتصادی رؤسای ایالت و عشایر تکمیل می شد. برنامه ریزی اقتصادی برای سلب قدرت سران ایلات و عشایر، از پیش از به سلطنت رسیدن رضاشاه آغاز و در سالهای بعد آهنگ آن تندتر شد. در سال 1303 مقرّر شد که «بودجۀ وزارت داخله برای رؤسای ایلات مستمرّی بگیر» 1 اختصاص نیابد و در واقع قطع مستمری سران ایالت و عشایرجهت تضعیف موقع اقتصادی آنها بود.

 

سیاست مصادرۀ اموال و املاک سران ایلات و عشایر نیز پیش از سلطنت رضا شاه آغاز و نشیب هایی در دورۀ پهلوی ادامه یافت؛ امّا هیچگاه متوقّف نشد. این سیاست با ضبط اموال خوانین ثروتمند ایلات شمال غرب ایران مثل اقبال السلطنه ماکوئی و امیرعشایر خلخالی آغاز و در دوران سلطنت با مصادرۀ اموال و املاک دیگر رؤسای ایلی و عشیره ای ادامه یافت. 

بنا به اظهارات وزیر مختار ایران در لندن( شکرالله  صدری، قوام الدوله) ، ثروت رضاخان قبل ازسلطنت از راه تصرّف اموال امیر عشایر خلخالی و تصاحب ثروت اقبال السلطنه ماکوئی به دست آمده بود، صدری درباره چگونگی تصرّف اموال امیر عشایر خلخالی اظهار میدارد: حدود املاک وی از یک طرف به کرانه های دریای خزر و از دو سوی دیگر به نواحی خمسه و اردبیل میرسید…. در اوایل دوران مشروطیت که امیر عشایر مدتی به حال تبعید در خارجه به سر می برد، شخصا در اروپا مهمانش بودم و تمام بشقابها، قاشقها و لوازم ناهارخوری امیر از طلا درست شده بود و حتّی آن میز که رویش قلیان می کشید، از طلای ناب بود… رضاخان پس از آنکه غائلۀ میرزا کوچک خان و جنگلیها را در گیلان خواباند، سر وقت امیر عشایر رفت. این مرد سرانجام به قتل رسید و تمام ثروتش که در عرض سالیان   اندوخته شده بود ظاهراً به «غارت رفت » ولی معلوم بود که کجا رفت. 2

آن گاه خزاینی که در چهریق بود، توصیف و مصادره شد. در همین سالها، ادارات دولتی پیشنهاد ضبط و مصادرۀ اموال ایلات و عشایر را به دولت میدادند،  برای مثال ادارۀ خالصجات خمسه پیشنهاد « ضبط محلهای ییلاقی و قشلاقی انگوران خمسه»3عنوان املاک خالصه به دولت نموده بود.

 

ملک الشعراء بهار به ضبط املاک و اموال سران ایالت و عشایر پس از غلبۀ دولت بر آنها به تصریح و گاه به تلویح اشاره کرده است. بهار از به غارت رفتن و ضبط و معاوضه املاک سردار معزّز بجنوردی پس از اعدام او به شرح زیر یاد میکند: قالی و قالیچه های معتنابهی به غارت رفت و اسب و گاو و گوسفند زیادی را به مشهد بردند… از تهران امر شد کارشناسی برود و عایدات املاک این خانواده را برآورد کند تا عوض به آنها داده شود. کارشناس عایدات سالیانه املاک را نود و سه هزار تومان (93000 ریال)  برآورد می کند. امر میشود آن را نصف کنند و به چهل و پنج هزار تومان و کسری (450000 ریال ) تخفیف دهند و بنا میشود در اصفهان از املاک خوانین بختیاری عوض داده شود. در این مورد آقای پاکروان راپورتی تقدیم شاه می کند که این برآورد غلط است و عایدات این املاک بیش از سی و پنج هزار و هشتصد و نود تومان نیست (358900 ریال) در نتیجه امر میشود که طبق راپورت پاکروان عمل کنند و عمل کنند. لیکن املاک اصفهان هنوز به دولت منتقل نشده بود.»4

در هر حال، در همۀ مواردی که دولت اقدام به مصادره اموال و املاک امثال اقبال السلطنه ماکوئی، سردار معزّز بجنوردی، شیخ خزعل و خوانین بختیاری و … نمود، سران ایلات و عشایر فرصت برخورد قاطع و مؤثّر با مأموران ادارۀ مالیۀ رضاشاه را نیافتند.

عمده ترین واکنشی که سرکردگان طوایف به این سیاست دولتی نشان دادند، به تأخیر و به تعویق انداختن اجرایی آن سیاست و چانه زنی بر سر معاف کردن املاک ارز «ارزیابی» 5به قصد معاوضۀ املاک  بود و در صورتی که املاک توقیف شده بود، تقاضای «رفع توقیف از املاک خود را»6 مینمودند.

اگر بتوان در سیاست سلب قدرت اقتصادی ایلات و عشایر، قواعدی را مشخّص سازیم که البتّه در دولتهای مطلقه ای مثل دولت پهلوی به دشواری امکانپذیر است، یکی از قاعده ها آن بود که املاک و اموال روسای ایلات و عشایر متمّرد، پس از غلبه بر آنها مصادره میشد، مثل شیخ خزعل که در مقابل حکومت مرکزی سیاست مواجهه جویانه ای در پیش گرفت. امّا، برای سران ایلات و عشایری که با حکومت مرکزی درگیر نمیشدند وسوسۀ دستیابی به اموال آنها و یا به حاشیه راندن آنها از مرکزتصمیمگیری دست از سر مقامات دولتی بر نمیداشت، با دسیسه و نیرنگ به آن دست مییافتند، مثل چگونگی تصاحب اموال و املاک اقبال السلطنه ماکوئی که به بهانه ای او را از خاستگاه خود دور ساخته و محبوس ساختند و آنگاه بر دارائیهای او دست یافتند و امّا برای چنگ اندازی به دارائی هنگفت

سران ایل بختیاری آن ها را متّهم به توطئۀ بر اندازی حکومت نمودند وآنان در جایگاه متّهم ناگزیر از 

فروش اجباری املا ک خود و تعویض آن با زمینهای نامرغوب خود شدند.

بختیاریها گذشته از فروش اجباری املاک خود، به خصوص خط مشی دولت رضاشاه در تصاحب سهم نفت خود را بر نمی تافتند خود را مغبون میدانستند.

سیف پور فاطمی که از نزدیک با موضوع مصادرۀ املاک، بختیاریها سر و کار داشت، در اینباره اظهار میدارد «خوانینی مثل مرتضی قلی خان بختیاری (تنها سرکرده ایلی که در دوران رضاشاه در رأس کار باقی ماند و به زندان نرفت) به دلیل طولانی شدن روند ارزیابی املاکش سود برد و آن قدرکار ارزیابی و اعتراض مجدّد و تعیین حکم طول کشید تا شهریور 1320 فرا رسید و اموال مرتضی قلی خان از گزند تعویض و مصادره استثنائاً مصون ماند.»

 

امّا، این استثناء در مصادره اموال دربارّ این خان خوش اقبال در قانون تحویل سهم نفت سران بختیاری مشمول حال او نشد و مرتضی قلی خان بختیاری نیز ناگزیر شد که بهای بسیار کمی را که دولت در ازای سهم نفت برای او تعیین کرد، بپذیرد. 

با اشغال ایران و سقوط رضاشاه در شهریور سرنوشت ساز 1320، و ایجاد فضای باز سیاسی فرصتی 

به دست آمد تا دادخواست و شکایات ایلات و عشایر از توقیف اموال و املاک خود زمینۀ بروز بیابد. 

برای مثال در سندی که تاریخ تنظیم آن26 شهریور 1320، یعنی یک روز پس از آن بود که فروغی اعلام انصراف رضاشاه از سلطنت به سود محمدرضا پهلوی را در مجلس قرائت کرد فردی به نام ماهرخ زمانی از محمّدرضا شاه درخواست رفع توقیف از ملک خود را مینماید. او پیش از آن نیز برای رسیدن به خواست خود، دادخواستهایی را برای وزارت جنگ ارسال کرده بود که آنها از فرمانداری اصفهان درخواست پیگیری و مساعدت برای حلّ مسئله را تقاضا نمودند. متن دو سند فوق به ترتیب به این قرار تنظیم شده است:

 

[سند شماره ]

جنگ وزارت 6 / 5 / 1320

لشکر 13 اصفهان

فرمانداری اصفهان

تعقیب شماره   5808 / 1398 – 28   /1320  ‏مجدّداً ماهرخ، عیال نصرالله زمانی دادخواستی به لشکر تسلیم که رونوشت آن برای مزید اطّلاع به پیوست ایفاد میگردد. به طوری که پرونده امر حکایت 

می کند این شخص بختیاری نبوده و اگر هم نسبت دوری با بعضی از آنها داشته باشد دلیل به سوء سابقه یا محرومیت از خرید املاک نمیباشد. چنانچه اغلب از بختیاریها که در اغتشاشات سال 1308شرکت داشته اند دارا یا مالک بوده و یا بعداً مالک شده اند. در این صورت متمنّی است با مراجعه به پرونده برای استرداد املاک ما به الادّعا به دادخواه اقدام شایسته معمول از نتیجه لشکر را مستحضر دارند.

 

کفیل فرماندهی لشکر 13 اصفهان- سرهنگ شعری

 

[ سند شماره دوّم]

 

وزارت کشور

اداره انتظامات

فرمانداری اصفهان

 

26 / 6  1320 

عریضۀ ماهرخ زمانی که از اصفهان به پیشگاه اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی تقدیم و شکایت 

از توقیف ملک خود نموده است فرستاده می شود که پس از بازجوئی نتیجه را با اعادۀ عریضه اعلام

 

فرمائید.

 

از طرف وزیر کشور7

جست و جوی این جانب برای کسب آگاهیهای بیشتر دربارۀ ماهرخ زمانی از مطّلعین بختیاری  تاکنون به نتیجه نرسیده است. ولذا نمی توان در این باره اظهارنظر صریحی کرد، ولی از محتوای سند چنین برمیآید که خانم ماهرخ زمانی از خوانین بختیاری بوده است و دیگر آنکه دخالت مستقیم نظامیان در سیاستگذاری عشایری از متن سند اوّل کاملاً هویداست؛ معلوم است که این خانم بختیاری با ارائۀ دادخواست برای رفع توقیف از ملک خود به وزارت جنگ به جای وزارت دادگستری (همان عدلیه سابق )، ساختار حقیقی و حقوقی قدرت در دورۀ رضاشاه را از هم تفکیک کرده است و با نگاه واقع بینانه ای راه رسیدن به خواست خود را از طریق ارائۀ دادخواست به نهادهایی که به طور غیررسمی عملاً سیاستگذاری ایلات و عشایر را عهده دار بودند و نه نهادهای رسمی تعقیب نموده است.

 

2- معاوضۀ املاک رؤسای ایلات و عشایر 

 

یکی ازشیوه های مستقیم دولت برای تضعیف موقعیت اقتصادی سران ایلات و عشایر، سیاست معاوضۀ املاک آنان بود. املاک تعویض شده که دراختیار سران ایلات و عشایر گذاشته شد، دورازخاستگاه ایلی وعشیره ای آنها واغلب نامرغوب بود که موجب طرح شکایات و بروزنارضایتی و مقاومتهایی درقبال اجرای این برنامه ازسوی رؤسای ایلات و عشایر شد؛ به گونه ای که دولت ناگزیرشد برای نظارت بر این امرکمیسیونی به نام «کمیسیون تعویض املاک » تشکیل دهد.

دولت در سال 1311 لایحه «تعویض املاک سران ایلات و عشایر»  مبنی بر اینکه « دولت درصدد است که املاک وتعالقۀ بعضی اشخاص را در بعضی نقاط با املاک دولتی در نقاط دیگر معاوضه نماید و برای تهیۀ مقدّمات امر و اعزام مأمور و مقوّم و سایر مخارج اعتباری برابر 18 هزار تومان تقاضا دارد.» 

را به مجلس برد. براین مبنا املاک رؤسا و خوانین ایلات وعشایر را ضبط کرده و ورثۀ رؤسا یا مالکین آنها را مجبور به فروش زمین به دولت می کردند و به جای آن املاک پراکنده ای در دیگر نقاط ایران به آنها میدادند تا از قدرت اقتصادی و حیثیت اجتماعی آنان بکاهند. گرچه در بندی از لایحۀ فوق الذکرکه به صورت قانون درآمد، پیشبینی شده بود: « در صورتی که درآمد ملک واگذار شده کمتر از قبلی بود، مابه التفاوت آن باید جبران میشد.»  ولی در عمل، قانون فوق به درستی اجرا نمیشد.

برخی از رؤسای ایلات و عشایر که تا سقوط رضاشاه، از فراز و فرود حوادثی که بر آنان گذشت، به سلامت عبورکردند، ازهرج و مرج به وجود آمده استفاده کردند وتا جایی که توانستند هم زمین کوچکی را که به عنوان عوض به آنها داده بودند و هم معوّض را گرفتند که روزنامه های نیمۀ دوّم سال 1320  حکایت گر برخی از این رخدادها هستند.

توجیه دولت از معاوضۀ املاک سران ایالت وعشایر را میتوان از زبان منصور، وزیر داخله بازگوکرد که علّت را، آن دانسته است که «مجبور نباشند در محیط سابق بمانند و داخل قضاهایی شوند» 

ولی با توجّه به شورش عشایر فارس اظهار تأسّف می کند که متأسّفانه معلوم میشود بازخیالاتی درسر دارند و دولت اسناد و مدارک قطعی دال بر ارتباط تحریک سران قشقائی با افراد ایل خود علیه دولت مرکزی دارد.» 8

براساس اطّلاعاتی که از اسناد میتوان دریافت، سیاست تعویض املاک بیتشر سران ایل بختیاری را مورد هدف قرار داده بود. لذا روند اجرا این سیاست را عمدتاً با بررسی اسنادی که دربارۀ تعویض املاک سران ایل بختیاری موجود است، پیگیری می نماییم. برای اجرای سیاست معاوضۀ املاک بختیاریها، ابتدا خوانین بختیاری ملزم به نوشتن «اظهارنامه ای» از املاک خود میشدند برای مثال در سال 1307 خوانین بختیاری مجبور شدند برای اظهارنامۀاملاکشان در خوزستان نماینده ای به دولت معرّفی کنند. 

درمرحلۀ بعدی برای معاوضۀ املاک دو مسئله لازم بود: یکی در دست داشتن فهرستی از اسامی خوانین و حدود املاک آنها و دیگری ارزیابی املاک به منظور معاوضه با املاک دیگر، این هر دو به 

زمانی طولانی نیاز داشت که گاه رضاشاه با صدور دستوری درباره ضبط و تعویض املاک، آهنگ این برنامه  را سرعت می بخشید.

برای نمونه رضاشاه برای تضعیف موقعیت اقتصادی خوانین بختیاری دستورضبط «کلّیۀ دهات بختیاری »9 که در گسترۀ وسیعی از اصفهان تا خوزستان، امتداد داشت را صادر کرد تا به جای آن املاکی در کاشان و بلوک خار و رامین و آذربایجان به آنها بدهند. که برخی از این املاک مرغوبیت املاک ضبط شده بختیاریها را نداشت و برخی املاک معوض بسیار دور از خاستگاه ایل بختیاری بود.

رضاشاه همچنین دستور «مصادرۀ دهات قشقائیها در فارس و واگذاری چند ده خالصه در خراسان و تعویض املاک آنها با بختیاریها»10  را داده بود. 

برای اجرای این دستور اقداماتی صورت گرفت که به چند نمونه از آن اشاره میشود؛ در سال 1313 املاک عدّه ای از خوانین بختیاری با قشقائی 11معاوضه شد بدیهی است اجرای این برنامه کینه های نهفته میان دو ایل رقیب را تحریک کرده و ویژگی جدیدی به دعاوی وستیزه های آن دو ایل می بخشید.

املاک برخی از مالکین بختیاری با خالصجات فارس به این نحو تعویض شد، که دولت « هیئتی را جهت ارزیابی املاک خالصجات»12  به فارس فرستاد تا ترتیب معاوضۀ آن با املاک بختیاریها در اصفهان داده شود. همچنین، دولت برای عملی ساختن برنامۀ معاوضۀ املاک بختیاریها اقدام به تأسیس کمیسیونی به نام « کمیسیون تعویض املاک بختیاریها» که متشکّل از فرماندار اصفهان، رؤسای داویرعدلیه، مالیه، شهربانی بود، مینماید. بنا به ادّعای اسناد موجود دولتی، یکی از وظایف این کمیسیون بررسی «هویت خریداران املاک رؤسای بختیاری» 13 و « بررسی صلاحیت»  آنها بوده است.

برای مثال چنانچه از متن یکی از این اسناد که تاریخ ثبت آن 18/اسفند/1316 است، برمیآید که ورثۀ محمّدرضا بختیار (سردار فاتح) ، به وکیل خود اجازۀ فروش قسمتی از املاک خود در چهار محال بختیاری و لنجان از جمله «ملک بن » رامیدهندملکی که رعایای ده «بن » خواستار خرید آن بودند و بنابراین (حسین جدّی)  وکیل بختیاریها نامه ای برای ادارۀ مالیه نوشته و تقاضا کرد که صورت وضعیت ملک بن و همچنین مزرعۀ باغ چشمه و رمضان آباد که صفابخش یکی از صرّافان اصفهان خواستار آن بوده است، را به دفتر رسمی بدهند که بتوان معامله نمود.14 در نهایت در جلسۀ16/مرداد/1317، باحضور اعضا کمیسیون تعویض املاک بختیاریها در فرمانداری اصفهان ، پیشنهاد در تاریخ حسین جدّی نمایندۀ ورثۀ محمّدرضا 8/تیر/1317 راجع به فروش شش دانگ مزرعۀ باغ چشمه و چهاردانگ مزرعۀ رمضان آباد، قرائت شده و کمیسیون سه نفربه نامهای«سیف الله سلیمانی، نعمت الله ترابی، عبّاس کرکوندی را برای خریداری املاک مزبور صالح دانسته و موافقت مینمایند.»15

 

تا سال 1320، همچنان مکاتبه بین مقامات ادارۀ مالیه با فرمانداری اصفهان مبنی بر ذکر اسامی خریداران املاک بختیاریها جهت بررسی صلاحیت آنها برقرار بود که این امر نشانگر اهمیت جایگاه وزارت داخله و ادارات تابعه مثل فرمانداری در فرایند تصمیمگیری در سالهای پایانی رضاشاه برای مثال در یکی از این مکاتبه ها که در 3/تیر/1320 از سوی عبدالله کامکار، رئیس ادارۀ مالی اصفهان به فرماندار اصفهان ارسال شده است چنین می خوانیم:

« چون آقایان استیفان خانانیان و جوجان خانانیان میخواهند شش دانگ مزرعۀ شاه بالغی واقع درچهار محال، ملک مورد تعویض آقای غلامحسین بختیار را خریداری نمایند، متمنّی است صلاحیت آقایان نامبرده را برای خرید ملک مزبور در کمیسیون صلاحیت به خریداری املاک بختیاری مطرح فرموده و نتیجه را اعلام فرمائید.» 16 

با بررسی اسناد دولتی میتوان به نفوذ نهادها و مقامهای نظامی در تصمیم گیری برای ایلات و عشایر و بالاخص رؤسای آنها پی برد. برای نمونه از متن مراسله ای که کفیل مالیه اصفهان، جواد آژیر برای ادارۀ فرمانداری اصفهان ارسال نموده است، روشن میشود که کمیسیون تعویض املاک بختیاریها بر اساس «صورت اسامی رؤسای بختیاری که ادارۀ ارتش اصفهان » در اختیار آنها می گذاشته است، اقدام به ارزیابی و معاوضه املاک رؤسای بختیاری می کرده است تا آنها «به نحو مقتضی» 17به موضوع رسیدگی نمایند: که این امر برای نظامیها امکان اعمال نظر را فراهم میکرده و ناگفته پیدا است که یکی از ملاکهای اثرگذار در ارزیابی از املاک بختیاریها مشارکت و عدم مشارکت در شورش ضدّ حکومتی ایالت و عشایر در 1308 بوده است….

نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۴۰ از ۱۲ تا ۲۶ آبان 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید