در نوشتۀ پیشین با مراجعه بکارهای خانم آسترید شوتز، استاد و پژوهشگر روانشناسی اعتماد بنفس، پندارها، کردارها، گفتارها و احساساتی که صاحبان اعتماد بنفس دارند را آوردم. در نوشتۀ کنونی باز هم بکمک تحقیقات خانم شوتز، علائم و نشانه های عدم اعتماد در انسانها را نشان اهل خرد می دهم.
پندارها، کردارها، گفتارها و احساساتی که محصول عدم اعتماد بنفس در انسانها هستند:
انسانی که ضعف اعتماد بنفس دارد، نسبت به توانائیهای خویش در شک و تردید دائمی بسر میبرد. این امر باعث میشود که او یا اصلاً بکارها و مسئولیتهای سخت و دشوار و طبیعتاً بزرگ دست نزند، و یا آن کارها و مسئولیتها را مدام به عقب اندازد. اینگونه افراد در اثر شکستها و ناکامیهای مرحله ای که در هر کار و فعالیتی اجتناب ناپذیرهستند، سخت دلسرد و نا امید میشوند. در واقع عدم موفقیت زودرس در هر کار و فعالیتی سبب میگردد که این افراد نسبت به آن کارها و فعالیتها بی میل و بی رغبت شوند. دلیل این امر اینستکه آدمی که اعتماد بنفس ندارد، دلیل شکستها و نا کامیهای خویش را اساساً و بطور کلّی، همیشه به گردن ناتوانیهای خویش می اندازند. شعار همیشگی آدمهای ضعیف النفس اینست:
“این کار از من (و یا ماها) ساخته نیست. من (و یا ماها) قادر بانجام این عمل نیستیم.”
اینگونه پندار و کردار و گفتار که ناشی از عدم اعتماد بنفس هستند، سبب میشوند، افراد فوق هیچ اعتماد و اطمینان و تکیه ای به توانائیهای خویش نکنند. بهمین خاطر نیز این افراد در غالب امور زندگی خویش خیلی زود قطع امید میکنند. آنها تمامی تلاشها و کوششهای خویش در رسیدن به اهداف دلخواه خود را در نیمه راه رها میکنند. ضعیف النفس ها معمولاً از زیر بار پیگیری، پایداری، استقامت و ثبات قدم در هر کار و فعالیتی خیلی زود شانه خالی میکنند.
از جنبۀ روانشناسی نتیجۀ این گونه پندارها و کردارها سبب میشوند که انسانهای ضعیف النفس از نظر روحی غالباً در یأس و نا امیدی بسربرند. زیرا که به هیچگونه تغییر و تحولی که سبب بهبود زندگی آنها و جامعه شان شود، اصلاً باور ندارند.
فردی که فاقد اعتماد بنفس است، دلش میخواهد نزد دیگران مدام محبوب و دلپسند باشد. باصطلاح بطور شدیدی مهرطلب است. چرا که خویشتن خویش را در خور احترام و ستایش و تحسین دیگران نمی بیند. بهمین خاطر نیز آدمهای ضعیف النفس غالباً روح نوکری، مداح گوئی و چاپلوسی دارند. مهرطلبی آنان باعث میشود که از نقد دیگران و یا مورد انتقاد دیگران قرار گرفتن، سخت بترسند و در وحشت و نگرانی بسربرند.
انسانهای کم اعتماد بنفس تا جائیکه ممکن است، از خود، خودی نشان نمیدهند. حتی اگر بیشترین استعدادها و توانائیها را نیز داشته باشند. آنها جرأت و شهامت عرضۀ توانائیهای خویش در جمع ها و جامعه را ندارند. این رفتار سبب میگردد که دیگران، (اذهان و افکار عمومی) روی آنها یا اصلاً حساب نکنند و یا وجود آنها را دست کم گیرند. چرا که دیگران و جامعه توانائیها و استعدادهای آنها را نمی بینند و نمی شناسند. یکی از دلائل بسیار مهم ناشناخته ماندن آدمهای توانا و با استعداد، بخصوص در جوامع استبدادی که خطر حمله و توهین و تجاوز به آنان خیلی زیاد است، ضعف اعتماد بنفس خود مستعدین نیز هست. چون از نقد شدن میترسند، دانشها و استعدادهای خودشان را بجامعه عرضه نمیکنند.
خانم شوتز در یکی از پژوهشهای خود تعدادی از دانشجویان رشته هنرهای دستی را از جنبۀ داشتن و یا نداشتن اعتماد بنفس، به دو دسته تقسیم میکند. سپس آثار هنری گوناگونی را به هر دو دسته نشان میدهد و از آنها میخواهد نظرات و ارزیابیهای خویش را نسبت به این آثار بیان کنند.
آن دسته از دانشجویانی که اعتماد بنفس قوی دارند، داوریها و ارزیابیهای خویش در مورد آثار هنری را یک به یک و به تفصیل بیان و تفسیر میکنند. در حالیکه دانشجویانی که اعتماد بنفس ضعیفی دارند، یا خیلی با احتیاط و هراس نظر خویش را اظهار میکنند و یا غالباً سکوت کرده و از ابراز نظر خویش پرهیز میکنند. علاوه بر این دستۀ کم اعتماد بنفس ها، از کارهای هنری بیشتر تحسین و ستایش، و کمتر انتقاد و خرده گیری میکنند.
این تحقیق بطور کاملاً روشنی ثابت میکند: افراد ضعیف النفس دلشان میخواهد همیشه دوست داشتنی، دلپذیر و مطلوب دیگران جلوه کنند. با این امید که مورد توجه و مهر آنان قرار گیرند. زیرا کسی که اعتماد بنفس ضعیفی دارد، اولاً خود و نظرات خویش را اصلاً مهم نمیداند. ثانیاً از اظهار و ابراز آنها می هراسد. چرا که نزد خود گمان میبرد، نظرات او ممکن است بدیگران برخورد و آنها را آزرده خاطر کند. بهمین دلیل نیز شعار اصلی و همیشگی آدمهای ضعیف النفس این شعر است:
“تا مرد (یا زن) سخن نگفته باشد – عیب و هنرش نهفته باشد.”
در حقیقت آدمهای ضعیف النفس دلشان میخواهد، همیشه مورد توجه و قبول دیگران قرار گیرند. ولی مهمتر از این امر، بیشتر ترس و گریز آنان، از نقد کردن و بد تر از آن، مورد انتقاد دیگران قرار گرفتن است. اما از این دو بیشتر، از این امر وحشت دارند که در اثر اظهار نظر خویش، مورد رد، امتناع، بی اعتنائی و بی مهری دیگران واقع شوند. در حالیکه تحقیقات متعد روانشناختی پیرامون اعتماد بنفس ثابت کرده اند:
هر کس نسبت به استعدادها و توانائیهای خویش در شکّ و تردید بسر برد و آنها را بکار و فعالیت نیندازد، و بخصوص عرضه نکند، از جنبۀ روانشناسی اجتماعی کمتر مورد توجه، اعتناء و حتی علاقۀ دیگران قرار خواهد گرفت. چاپلوسی و تملق گوئی، و مدام ماشین بله، بله گفتن و تصدیق صد در صد دیگران بودن، دارندگان ضعف اعتماد بنفس را محبوب و عزیز نمیکند، بلکه برعکس در چشم دیگران و جامعه، آنانرا بیشتر بی اعتبار و بی عزت میکند.
از جنبۀ روانشناسی فردی و اجتماعی فردی که ضعف اعتماد بنفس دارد، بجهت شک و تردید دائمی خود نسبت به توانائیهای خویش، همیشه به تأیید و تصدیق و تمجید دیگران نیازمند است. او به تعریف و تمجید این و آن وابسته میشود. یکی از علائم بسیار بارز این وابستگی اینستکه اینگونه افراد بهنگام مصاحبت با دیگران، مستقیم و غیره مستقیم، از کارهای مهم و اهمیت خویش گفتگو میکنند. با این امید که شنوندگان آنان نیز بزرگی و با اهمیت بودن آنان را هم تصدیق، هم تأیید و هم تکرار کند. بهمین خاطر نیز معاشرت و گفتگو با اینگونه افراد برای دیگران فوق العاده خسته کننده و نامطلوب است.
حال آنکه افراد صاحب اعتماد بنفس، نزد دیگران جذابیتی فوق العاده دارند. هر کس اعتماد بنفس قوی داشت، بهر جمع و جامعه ای که وارد شود، بلافاصله مورد توجه و علاقۀ دیگران قرار خواهد گرفت. چرا که نوع رفتار، شیوۀ گفتار و ارائۀ نظرات فرد قوی النفس نشان میدهد که او آزاد و مستقل می اندیشد و مهمتر از آن، شهامت ابراز نظرات شخص خویش را نیز دارد. این شیوه از رفتار معمولاً برای اکثر انسانها جالب، تحسین آمیز و بسیار مطلوب است. بهمین خاطر نیز دیگر انسانها روی توانائیهای صاحبان اعتماد بنفس بطور جدّی حساب میکنند.
حال آنکه بر عکس افراد کم اعتماد بنفس خیلی بندرت مورد توجه و علاقۀ دیگران قرار خواهند گرفت. آنها در زندگی خویش کمتر احساس رضایت، خشنودی و بهروزی میکنند. در شغل و حرفۀ خویش نیز پیروزی و موفقیت چندانی بدست نمی آورند. نتیجه اینکه ضعیف النفس ها بندرت در زندگی خویش تحسین و تمجید و تشویق دیگران را تجربه میکنند.
از جنبۀ روانشناسی تجربۀ و یا عدم تجربۀ تحسین، تمجید و تشویق دیگران، برای روحیۀ انسان اهمیتی فوق العاده دارد. تجارب شخصی خود من چه در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و خواه در کار درمان بیماران روانی برایم کاملاً روشن و مبرهن کرده اند:
عدم تجربۀ مورد توجه و تأئید، و تحسین دیگران قرار گرفتن در محیط اجتماعی، یعنی در بیرون فرد، سبب خواهد گردید که در درون او انگیزۀ کار و فعالیت کاهش یابد. در نتیجه فرد مزبور در زندگی خویش رشد و موفقیت را کمتر تجربه خواهد کرد. عدم تجربۀ رشد و موفقیت در زندگی، چه نزد افراد و خواه پیش ملتها، سبب کاهش روزافزون احساس شادی و بهروزی در آنان خواهد گردید. در این صورت اینگونه افراد و یا جوامع در دور باطلی از احساس ضعف و ناتوانی، یعنی کمبود اعتماد بنفس، عدم دستیابی به تجربه و یا تجارب موفقیت آمیز در زندگی، بسر میبرند. این امر سبب میشود که آنها بندرت احساس شادی و شعف را تجربه کنند. این دور باطلِ ضعف اعتماد بنفس، شکستهای مکرّر و اندوه و غم، در دراز مدت، مشکلات بسیار جدّی جسمی و روحی برای هم برای فرد و هم برای جامعه ایجاد خواهد کرد.
چرا اینطور میشود؟ چون از جنبه روانشناسی در درون هم خود آگاه و هم ناخود آگاه هر کدام از ما انسانها حسابداری دقیق نشسته که کار و وظیفه اش ارزیابی موفقیتها و شکستهای روزمرۀ شخص ما است. این حسابدار با دقت کامل سودها و زیانهای موفقیتها و شکستهای ما را با هم مقایسه میکند. او هزینه های موفقیتها و دستاوردها را یادداشت میکند. درآمدهای ما را نیز بازرسی میکند. درآمدهائی چون بدست آوردن تشویقها و تحسین های دیگران و کسب مقبولیت و محبوبیت، و یا زیانهائی مثل خرده گیریها و نکوهشها و یا بی اعتنائیها و بی تفاوتیها و بالاخره دستاوردهای پایدار و ماندنی چون یافتن نام نیک و یا ضرّرهای جبران ناپذیر چون بی حرمت و بی آبرو گشتن ما را بطور دقیق می سنجد.
حسابدار فوق بیلان و ترازنامۀ این سود و زیانها را به مرکز اصلی، یعنی مغز و عقل ما منتقل میکند. در آن مرکز حاصل نفع ها و ضرّرهای ما با احساسی بشدت نازک طبع و زود رنج، بنام احساس ارزشمند شمردن خویش، از خود واکنش نشان میدهد.
در اینجا این پرسشها بوجود میآیند: تا چه اندازه ترازنامۀ بها دادن ما بخودمان میتواند ثابت بماند؟ و ثبات آن به چه چیزهائی وابسته است؟ آیا ما میتوانیم بطور دائم و پایدار نظری خوب و دلپسند در مورد خودمان داشته باشیم؟
همگی این امور بستگی به معیارها و مقیاسهائی دارد که ما در زندگی خویش برای خودمان در نظر میگیریم. تحقیقات روانشناختی بیشمار ثابت کرده اند: اگر معیارهای ما تنها معیار مادی باشند، مثل پول هنگفت بدست آوردن و ثروتمند شدن، یا به قدرت و شهرت و مقامهای بلند پایۀ اجتماعی رسیدن. یعنی تمامی معیارهای زندگی ما تنها در مادیت خلاصه شوند. این امر سبب میگردد که ما مدام در حال مقایسۀ خویش با دیگران باشیم. علاوه بر آن همۀ کوشش و فعالیت ما را حفظ اموال و شهرتها و مقامهای بدست آورده، تشکیل خواهند داد. این امور نه تنها در ما ترازنامه ای باثبات، از ارزشمند شمردن خویش و اعتماد بنفس قوی و ثابتی را ایجاد نخواهد کرد، بلکه هرگز نیز آرامش درونی و شادی و خوشبختی واقعی حاصل ما نخواهد شد.
اما اگر مقیاس و یا ارزش سنجهای ما معنویت باشند. بدین صورت که هدف زندگی خود را رسیدن به آرمانهای والای انسانی، همراه با همت و عزمی قوی در توانا کردن روز افزون خویش در اندیشیدن و عمل کردن در راه این آرمانها، و میل به توانا و بهروز کردن همۀ انسانهای دیگر باشد، ترازنامۀ ارزشمند شمردن ما ثابت میماند. در اینصورت شادی و شعف ما نیز هم دائمی و هم روز بروز بیشتر افزایش خواهند یافت.
ابوالحسن بنی صدر فراوان نوشته ها و سخنرانیها در مورد “مدار بستۀ مادی/ مادی” و خسارات بیکران آن برای فرد و جامعه، و” مدار باز مادی/ معنوی” و موفقیتها و شادیهای حاصل از آن، برشتۀ تحریر درآورده و بیان کرده است. مطالعه و درک این موضوع برای رهائی از دور باطلی که اندیشۀ استبدادی و بخصوص سرمایه داری به جوامع بشری تلقین و تحمیل میکند، اهمیتی بسزا دارد.
بهر حال همۀ ما انسانها میدانیم که هیچ کس کامل و بی عیب نیست. با اینوجود احساس ارزشمند شمردن خود نزد غالب انسانها سخت سُست و ناپایدار است. بخصوص در جوامعی مثل جامعۀ امروز ایران که مردم گرفتار استبداد تمامیت خواه (توتالیتر) ولایت مطلقۀ فقیه است.
در گذشته های نه خیلی دور، یعنی در اوایل قرن بیستم مسیحی، در کشور محل اقامت من آلمان، نیز بجهت وجود استبداد توتالیتر نازیها، مردم این جامعه در دور باطل عدم اعتماد بنفس و شکستهای مکرّر و عدم تجربۀ شادی و بهروزی، بتدریج مبتلاء به انواع بیماریهای جسمی و روحی میشدند. این بیماریها در بعضی از مردم آلمان نسل در نسل ادامه یافتند. من خود بیمارانی داشته ام که پس از تفحص های عمیق طولانی، ریشه های مشکلات روانی آنها را از زمان حاکمیت نازیها بر آلمان و خشونتهای آنها یافتم.
امروز این واقعیت بس با اهمیت را به هموطنان خودم گوشزد میکنم:
اگر ما ایرانیان خیلی سریع در رفع علاج بیماری فردی و اجتماعی گرفتار آمدن در دور باطل ضعف اعتماد بنفس، شکستهای مکرّر و عدم تجربۀ شادی، کوشش نکنیم. اثرات ویرانگر آن در شکل انواع بیماریهای تنی و روانی، شبیه به جامعۀ آلمان، گاه چندین و چند نسل باقی مانده و ادامه خواهند یافت. این بیماریها از دید روانشناسی محصول گرفتار شدن و گرفتار ماندن ملتی در این دور باطل و رخت بربستن شادی و خوشبختی نزد فرد و ملت است.
چرا که کار اصلی و واقعی حاکمان توتالیتر در هر جامعه ای ترویج و تجویز و تزریق ترس و ناامیدی به مردم تحت حاکمیت خشونتهای خویش است. ترس و ناامیدی، همانطور که قبلاً نیز آمد، محصول عدم اعتماد بخود و توانائیهای خویش است. بهمین خاطر نیز جامعۀ امروز ایران نیازی مبرم به انسهائی دارد که اعتماد بنفسی سخت قوی و کارساز داشته باشند. تا این دوره باطل شکستها و غمخواریها را پاره کرده، از آن بیرون آیند.
هر ایرانی هموطنی که خودی قوی داشته باشد و یا برای خویش بتدریج ایجاد کند، از بیم طوفان بحرانهائی که مدام برایش میسازند، نه میترسد و نه ناامید میشود. صاحبان اعتماد بنفس هرگز صحنۀ نبرد با مشکلات و یافتن بدیلی توانا برای حلّ آنها را رها نخواهند کرد. این هموطنان قادر میشوند به یمن اعتماد بنفس خویش هم خود و هم موطن خویش را براه رشد و سازندگی، در اینصورت شادی و امید راهبر شوند.
حال، همانطور که در بالا قول دادم، به بیماریهای جسمی و روحی می پردازم که در اثر کمبود اعتماد بنفس یا بزبانی دیگر بجهت ترس و ناامیدی انسانها به آن مبتلاء میشوند. ناتانیل براندن، Nathaniel Branden روانشناس کانادائی پژوهشگر اعتماد بنفس، مینویسد: (1)
“گذشته از اختلالاتی که ریشه و منشأ، و طبیعت زیست شناسی و ارثی دارند، من هیچ نوعی از بیماری روحی و روانی را نمی شناسم که – دستکم بخش مهمی از آن-، ربط مستقیم با مسئلۀ فقدان احساس اعتماد بنفس، نداشته باشد.”
نظر روان درمانگر مزبور اینست: انواع گوناگون ترسها، کزکردگی ها (دپرسیون)، عدم موفقیت در درس و تحصیلات، شکست در شغل و حرفه، مشکلات زناشوعی، از بین رفتن دوستیها مابین انسانها، اعتیاد به الکل و یا مواد مخدر، اختلالات آمیزشی، انواع گوناگون کارپذیریها و بی تفاوتی ها در هر زمینه ای، اعمال خشونت و گرایش به خشونت و بالاخره خود کشی ها، ریشه و منشأ همگی این معضلات و مشکلات را بایستی به پای عدم اعتماد بنفس نوشت.
روانشناسان پژوهشگر دیگری همچون ماتیو مکی، Matthew McKay و پاتریک فانینگPatrick Fannig از آلمان نیز بر اهمیت فوق العادۀ اعتماد بنفس برای سلامتی روح و جسم، تأکید فراوان دارند. آین دو روانشناس در کتابی که در سال 2004 تحت عنوان “اعتماد بنفس. قلب شخصیتی سالم”، انتشار داده اند، مینویسند: (2)
“داشتن اعتماد بنفس برای ادامه حیات روانشناسی انسان غیر قابل اغماض و چشم پوشی است. بدون دارا بودن مقدار مشخصی از اعتماد بنفس، زندگی افراد فوق العاده دردآلود و رنج آور خواهد شد. علاوه بر اینها بیشترین و مهمترین نیازهای اساسی ما انسانها، نه تنها تأمین نمیشوند، بلکه تا آخر عمر نیز نابرآورده باقی خواهند ماند.”
انسانی که بخود و نفس خویش اعتماد و تکیه نکند، خویشتن خویش را مدام تحت حاکمیتِ احکامِ عواملی بیرون از خود، قرار میدهد. این فرد سخت انطباق طلب میشود. زیرا که فقدان ارزشمند شمردن خود، سبب میگرد که او برای خود معیاری جهت سنجش خوب از بد پیدا نکند. این امر بدین معنی است که هر چه جامعه و دیگر انسانها از او خواستند، او مجبور است، خود را با خواسته ها و هوسهای آنها انطباق دهد. این فرد همانند خری است که جباران جوراجور تا آخر عمرش ازش سواری کشند. از جنبۀ روانشناسی فرد انطباق طلب در درون خویش عمیقاً احساس میکند، که او خود نیست. بسیار بیشتر و بد تر این، بعضی مواقع دقیقاً میدانند که او، در حقیقت خودش نیست.
چرا فردی که اعتماد بنفس ندارد، این احساس و شناخت را نسبت بخود را پیدا میکند؟
زیرا علائم بیشماری در درون و بیرون او، بفریاد میگویند، زندگی که او میکند، زندگی نیست. در زبان آلمانی روانشناسان برای اینگونه زندگی کردن اصطلاحی دارند به این عنوان، “زندگیِ، زندگی کرده نشده.”ungelebtes Leben . در زبان فارسی نیز فراوان تشبیهات در این مورد وجود دارند. برای مثال ابوالحسن بنی صدر به آن، “حق زندگی را بجا نیاوردن” میگوید. در زبان عامه به آن “تبدیل به مردۀ متحرک شدن”، میگویند.
زندگیِ، زندگی کرده نشده، بجا نیاوردن حق زندگی و یا تبدیل به مردۀ متحرک شدن، علائم و زنگ خطرهای گوناگون بیشماری دارد. این زنگ خطرها بمرور زمان در شکل ناراحتیهای جسمی و روحی، و پس از مدتی بصورت انواع بیماریهای “روان تنی” Psychosomatik خود را بروز میدهند. من در ذیل به چند نمونه از آنها اشاره میکنم:
ابتدا از جنبۀ روانی، افرادی که اعتماد بنفس ندارد، بطور دقیق نمیدانند، که از خود و زندگی خویش، چه انتظاری دارند و چه میخواهند. ولی این امر را بطور کاملاً روشنی میداند که نوع زندگی که میکنند، حقیقتاً مورد پسند آنها نیست و آنرا نمیخواهند. معنای روانشناختی این امر اینستکه افراد فوق بطور مزمنی از خود و زندگی خویش ناراضی هستند.
حال عدم رضایت و خشنودی از زندگی خویش، آنهم در دراز مدت، آثاری بشدت مخرب و ویرانگر برای تن و روان انسان با خود بهمراه خواهد آورد. از جنبۀ سلامت جسمی، در طی زمان ناراحتیها و ناخوشیهای مزمنی در شکل امراضی مثل سردردهای متواتر (میگرن)، کمر درد، فشار خون و ناراحتیهای قلبی و یا انواع ناراحتیها و عوارض پوستی، بروز میکنند. از دید روانشناسی اینگونه بیماریهای روان تنی علائم و نشانه ها و زنگ خطری هستند بر این مبنی و با این پیام، زندگی که من میکنم، زندگی حقیقی و درستی نیست. بقول بنی صدر “من حق زندگی خودم را بجا نمی آورم”. در حقیقت این من نیستم که زندگی میکنم، این دیگران، انواع جبرها و جباران مرئی و نا مرئی اند که رمق از زندگی و حیات من گرفته اند و میگیرند. باصطلاح عامیانه، من زندگی نمیکنم، من مردگی میکنم.
علاوه بر بیماریهای جسمی فوق، روح و روان انسان نیز در اثر عدم رضایت و خشنودی متمادی و مستمر، از خود علائم و زنگ خطرهای ذیل را بصدا در می آورد: بیماریهای روحی مثل، ملال و اندوه و غصه خوردنهای غالباً نیز بی دلیل، بی حوصلگی های بشدت ناگوار، ترشروئی و بد اخلاقی، آنهم بخاطر مسائلی کاملاً جزئی و بی اهمیت، پرخاشگریهای بی اساس و فاقد دلیل و برهان و بالاخره و بیش از همه، کزکردگیهای موقتی که معمولاً نیز غیره قابل توضیح اند.
در پایان این مقاله چند نکته نیز در مورد انسانهائی بگویم که اعتماد بنفس قوی دارند:
هر کس با اعتماد بنفس قوی زندگی کند، آزاد و مستقل اندیشه و عمل میکند. در اینصورت او خود صاحب اختیار زندگی و سرنوشت خویش است. این فرد بر اساس ارزشها و اصول مورد قبول خویش، در کمال آگاهی و با شجاعت و شهامت برای زندگی و سرنوشت خویش، تصمیم میگیرد. مهمتر از آن، تمامی تصمیمهائی را که در زندگی خویش میگیرد، حتماً باجراء میگذارد. فردی که صاحب اعتماد بنفس است، همۀ تصمیمات خویش را نیز بر اساس آزادی و استقلال درونی خویش میگیرد. آدمی که اعتماد بنفس دارد، بقول ابوالحسن بنی صدر: “مستقل است در تصمیمی که میگیرد و آزاد است در انتخاب نوع تصمیم خویش”.
این فرد در هر زمان و دوره ای از زندگی خود، بالاترین اولویتها، بیشترین جا و وقت و اهمیت را برای ارزشها و اصول درونی خویش، یعنی اعتقادات و علایق خود، قائل میشود. انسانی که اعتماد بنفس قوی دارد، بشدت نسبت به آیندۀ خود و جامعۀ خویش خوشبین است. او اصلاً و ابداً یأس و ناامیدی بدرون خویش راه نمیدهد. مغز و اندیشه ها و تفکرات او همواره بازند. بدین معنی که او هر لحظه آمادۀ دریافت و شناخت هر آنچه نو، جدید و تازه است، میباشند. زیرا که میخواهد توانائیهای خود را بیشتر و بهتر کند.
صاحبان اعتماد بنفس سخت حواسشان جمع خودشان است. البته نه بمعنای خود پسندی و خودخواهیهای زورمدارانه، بلکه بصورت حفاظت از تن و روان خویش و مواظبت کامل از شادمانی روحی و سلامت جسمی خود. این افراد هم به استعدادها و توانائیهای خودشان باوری استوار دارند، هم گوش شنوائی نیز برای احساسات خویش دارند. آنها با وسواسی زیاد احساسات و عواطف خودشان را از گزند این و آن آدم خود خواه و زورمدار، و توهین و پرخاشگریهای مخرب آنها، حفظ میکنند. کسی که اعتماد بنفس دارد، قبول هر مسئولیتی، چه در قبال خویشتن خویش و خواه برای جامعه و میهن خود را نه تنها بیش از اندازه دوست میدارند، بلکه پذیرفتن هر مسئولیتی، به زندگی او هم هدف و هم معنی میدهد.
دارندگان اعتماد بنفس نسبت به حقوق ذاتی خویش نیز کمال معرفت را دارند. آنها نه تنها از حقوق ذاتی خویش سخت پاسداری میکنند، بلکه برای حقوق دیگر انسانها نیز احترام قائلند و از آنها حفاظت و دفاع میکنند. در پایان این نوشته باین نکته نیز اشاره کنم:
از زاویۀ دید روانشناختی، تمامی صفات و مشخصاتی که در بالا در مورد صاحبان اعتماد بنفس آوردم، بارزترین خصلت شخصیتی هر انسان آزادیخواه و مستقل و مردمسالار است. چرا که صاحبان اندیشۀ مردمسالاری هرگز ترس و ناامیدی را به دلهای خویش راه نمیدهند.
در نوشتۀ بعدی پیرامون محل پیدایش، تقویت و یا تضعیف اعتماد بنفس، خواهم نوشت.
منابع و مأخذها:
1. Nathaniel Branden: Die sechs Säulen des Selbstwertgefühl, Pieper, München 2003
2. Mathew McKay, Patrick Fanning: Selbstachtung. Das Herz einer gesunden Persönlichkeit. Jun Fermann, Paderborn 2004