«روزی به شاه عرض کردم تمدنی که آوازه اش عالم گیر است، دو تمدن است ; یکی تظاهرات در بولوارها، یکی تمدن ناشی از لابراتوراها: تمدنی که مفید است و قابل تقلید، تمدن ناشی از لابراتوارها و کتابخانه ها است . گمان کردم به این عرض من توجهی فرموده اند، آثاری که بیش تر ظاهر شد، تمدن بولوارها بود که به کار لاله زار می خورد و مردم بی بند و بار خواستار آن بودند .»
مخبر السلطنه هدایت (1)
اندیشه ی تجدّد خواهی و توسعه
این فصل را با گفتۀ مخبرالسلطنۀ هدایت شروع نمودم زیرا جامعه ملی ما همچنان دچار«تمدن بلواری» است واساس زندگی سیاسی، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی اش را «مصرف محور» تشکیل می دهد!
در ذهنیت بیاد می آورم که مهدیقلی هدایت ( مخبرالسلطنه) از رجال عصر قاجار و پهلوی و مامور تدوین قانون اولین انتخابات مجلس و انتخابات دور نخست قانون گذاری بود و در اولین کابینه قانونی ایران به وزارت معارف منصوب شده بود، و در مقاطع مختلف متصدی مناصب مختلفی ازجمله حکومت آذربایجان وفارس، نمایندگی مجلس در صدر مشروطه، وزارت علوم، وزارت فواید عامه، وزارت عدلیه، ریاست دیوان تمیز (دیوانعالی کشور) و بالاخره نخست وزیر از سال 1306 شمسی تا سال 1312 در دوران پهلوی اول بود. مخبر السلطنه تاریخ و فرهنگ ایران را می شناخت و همچنین « زبان وادبیات فارسی، عربی، آلمانی و فرانسه را خوب می دانست، تا حدی به زبان انگلیسی هم آشنا بود. در فن گراور سازی و کلیشه سازی سررشته داشت و به موسیقی علاقه بسیار داشت و از نظر علمی آن فن را آموخته بود. در ریاضیات ، هیئت و فلسفه هم فضلی داشت.» ( 2)
دیگراینکه ، دراین فصل دو رسالۀ اندیشه تجدّد خواهی از دو روشنفکردراواخر دوران قاجارو اوائل عصر پهلوی یعنی ابوالحسن فروغی و سید حسن تقی زاده را می آورم .
این دورساله از چهار رساله ای که بکوشش امیر هوشنگ کشاورز در یک کتاب جمع آوری کرده است را انتخاب نمودم.
هوشنگ کشاورز در مقدمۀ این کتاب می نویسد:
« آنچه پیش روست چهار رساله است در بارۀ مقوله هایی چون ملیّت و دین، تجدّد و آزادی، تساهل و ویژگی های تمدّن دنیای غرب و لزوم توجّه عاجل و بهره گیری ما ایرانیان ازآن ، از نیم تا یک قرن پیش.
اشتراک نظر نویسندگان این چند اثر در باور آنها به ضرورت دگرگونی اساسی در زندگی اجتماعی و اقتصادی ِ جامعۀ آن روز ایران است. الگوی این « دگرگونی » نیز اروپایی است که رنسانس و انقلاب صنعتی را پسِ پشت دارد. ناگفته پیداست که ریشه ی فکر و ضرورت اندیشیدن به آن در تحوّل های سال های پایانی قاجارها و طلوع مشروطیت نهفته است، دورانی که رابطه ی ایران با غرب روز افزون و اجتناب ناپذیر است.
اما پراگندگی یِ دل و نگرانی آنها در چگونگی به کارگیری این مدل و سرمشق است، پس از این نظر در افتراق اند.
یکی را برا ین باور است که« از سرتا پا باید فرنگی شد»( تقی زاده )، هرچند حدود چهار دهه بعد خود این نظر را نقد و تعدیل کرد.
دیگری ( شادمان ) برای احتراز از اشاعۀ ظواهر و پوستۀ تمدّن غرب ، بر این باور است که باید به مدد فرهنگ غنی و دیرپای ایران ، تمدّن غرب را « مسخّر» کرد.
کاظم زاده ایرانشهر ضمن تاکید بر ضرورت « دگرگونی » ، دل نگران عوامل مُخّل بومی است و بیش از همه به نظام اجرایی مذهب رایج ما یعنی نظام حاکم روحانیون توجّه دارد. از این روی برای متحقّق شدن دگرگونی های ِ لازم و قرار گرفتن در مدار تحوّل هایِ جهانی ، پالایش دین و زدودن خرافه را از اذهان تودۀ ایرانی، از راه کوتاه کردن دست این متولّیان دین پیشنهاد می کند. راه عملی آن را نیز « تفکیک امور جسمانی از امور روحانی » (جدائی دین از سیاست ) می داند.
ابوالحسن فروغی ، بر باور تلفیق تمدّن غرب با فرهنگ ایران است. او ایران و فرهنگ آن رابه درختی کهن تشبیه می کند که باید تمدّن غربی را بدان پیوند زد و با استدلالی فیلسوفانه این راه را وسیله ی پذیرش و شرکت مردم در امر تغییرات می داند.
محتوای نوشتارها چنان که ملاحظه خواهید کرد، طرح نیازهای مبرم جامعه ی ایران در صد سال پیش است به زمانی که بانک ناقوس های مشروطه، ما را از خواب گرانِ تاریخی بیدار می کند . حالا رو در روی ما پاسخ هائی به این سئوال اساسی است که : ما که هستیم، چه می خواهیم و تحقّق این خواست ها چه زمینه ی اجتماعی را طلب می کند. مباحثی در حکایت هویت ما ، ملاحظاتی در فرهنگ و ساختار اجتماعی ما و بالاخره جستجو برای یاقتن راهی در برون رفت از این باتلاق اجتماعی.
سبب انتشار مجدّد رساله های مذکور آن است که بعد از گذشت یک قرن جامعۀ ما با همان معضل ها و به یقین با دشواری های بزرگتر روبروست و به تعبیری همان پرسش ها که تأمّل و تفکّر و نگرانی ها ی صاحبان اندیشه را به خود معطوف داشته بود امروز نیز در مقابل جامعه ی ایران، روشنفکران و پاک باختگانی که سربر آرمان استقرارنظامی که راه رسم آن آزادی و سعادت مردم است گذاشته اند. قرار داد.
به نظرمی رسد آگاهی بر چگونگی راه تاریخی طی شده ، و استمرار آن، به ویژه برای نسل جوان کشور ما که دل و جان در گرو ایرانی آباد و آزاد و به ویژه انسانی که در این بوم، از قید و بند فردی و اجتماعی رها شده باشد دارند، در خور اهمیت است.» (3 )
درمتن رسالۀ فروغی آمده است « باری نتیجۀ عملی این عقیده و نظر یعنی این گمان که کوشش درتجدّد برما واجب گشته و آن سعی در تقلید محض از ملل متمدّنۀ اروپاست ناچار اهتمام تمامی می شود درمحوآثار و حیثیات خاصّۀ خودمان و درآمدن در لباس تمدّن و آثار واحوال دیگران، اما درعین این عقیده و میل با عزم جزم برتجدّد تقلیدی که فراموشی ذات خودش وفنا شدن در وجود سایرین باشد» وی هوشیارانه به این تناقض درراه و روش مقلّدین اشاره می کند که :« اگرچه در نفوس خود ما هیچ علاقه به ملّیت و آثارملّی خودمان نباشد، بازاین مشکل برای ما پیش می آید که نزد اروپائیان یکی از اشرف احساسات بلکه سرآمد همه و متفّق علیه بیشتر جماعت ها حسّ وطن خواهی و حفظ ملّیت را می بینیم، پس درمقام تقلید کامل باید واجب بشماریم که از این صفت ایشان نیزبه درستی پیروی کنیم لیکن حسّ ملّیت و وطن خواهی درهر قومی عبارت است از بستگی به استقلال و اسم و اعتبار یا تفرّد قوم وملّت خود در میان اقوام دیگر. لهذا چنان که نزد ملل متمدّنه که اخلاق و احوال ایشان را سرمشق خود قرار داده ایم مشاهده می کنیم این حسّ متضمّن بستگی کلّی است از جانب دارندۀ آن به جمیع حیثیات مشخّصه و ممیّزۀ قوم خویش»
سید حسن تقی زاده بعد از چهار دهه از این گفتۀ معروف « سرتا پا باید فرنگی شد!» می گوید : من باید اقرار کنم که فتوای تند و انقلابی من در این امر در چهل سال قبل از روزنامۀ کاوه و بعضی مقالات بعدی مبنی بر دعوت به تغییرات کلّی انقلابی نیز متضمّن مقداری از این نوع افراط بوده، خاصّه که به تجربه دیده شد که بعضی از تبدّلات در آداب ملّی گاهی موجب بعضی تسلسلهای نامطلوب میشود و حتّی منتهی به خلل در زبان هم که اختلال آن باعث تزلزل ارکان ملّیت تواند شد میگردد، و این اندیشه باید عایقی جلو سستی و مسامحه در حفظ و حتّی تندروی در ترک آداب ملّی دیگر گشته و محرّک اعتدال باشد. من هم در آن موقع در حکم به لزوم اخذ کامل تمدّن و آداب فرنگی زبان را استثناء کرده بودم. در اینجا این دورساله و خطابه را در اختیار خوانندگان ارجمند قرار می دهم :
◀ ابوالحسن فروغی : تحقیق درحقیقت تجدد و ملیت
« ابوالحسن فروغی متفکروشخصیت فرهنگی ایران ( 1301هـ.ق.- 1338 هـ.ش.) مدیردارالمعلمین ( 1397 هـ. ش.) مدرّس مدرسۀ حقوق و سیاسی ، مؤسّس مجلۀ ماهانۀ فروغ تربیت نمایندۀ ایران درجامعۀ ملل در1310 شمسی) وظاهراً وی نخستین کسی است در ایران که نمایشنامۀ منظوم «شیدوس وناهید» راتصنیف کرده است(دانشنامۀ فارسی مصاحب). فروغی به زبان فرانسه اشراف داشته و کتابهایی درحکمت و فلسفه به زبان فرانسه تآلیف نموده است. او مسلّط به حکمت، فلسفۀ عرفانی بود و در زمینۀ ادبیات فارسی و عربی هم مطالعات زیاد داشت. آثاراوعبارتنداز: سرمایۀ سعادت یا علم وآزادی، تهران1327 ق.،اوراق مشّوش یا مقالات مختلفه، تهران1330 ق.، مجموعه ی اشعار، تهران1330ق.،تاریخ شعرا، با مشارکت محمّدعلی فروغی،تهران 1335ق.،نمایشنامه ی منظوم شیدوش وناهید ،تهران1340ق. ، تحقیق درحقیقت تجدّد وملّیت و تناسب ایندو معنی با یکدیگر ، تهران 1309.و…)
ابوالحسن فروغی در رسالۀ « تحقیق درحقیقت تجدّد وملّیت» می نویسد:
بسم الله الرحمن الرحیم
« رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی»
چندی است که منظور و مطلب ملل مشرق عموماً و ما ایرانیان خصوصاً طرزاصلاحی در اوضاع عمومی شده که به نام تجدّد می خوانیم وتجدّد را کوشش دراخذ تمدّن جدید می دانیم. تمدّنِ جدید را نیز تمدّنِ مخصوص به اروپا یا ممالک مغرب شناخته ایم و از این جهت درنظرما تجدّد عبارت شده است از تقلید رسوم و آداب واخلاق و آثار ملل مغرب ، اعم از علم و صنعت و تربیت زندگی و آداب معاشرت و غیرها. به عبارت آخری، چنین فرض می کنیم که تمدّن ما ازهرجهت ناقص وناقابل است. بلکه به طورمبالغه می گوئیم ما وحشی هستیم و اروپائیان متمدّن و چون برتری تمدّن را بر توحّش واضح می دانیم برخود واجب می شناسیم که از هر حیث مقلّد اروپائیان شویم و از راه این تقلید خود را به ایشان برسانیم غافل که هیچ مقلّدی دررتبه و مقام بیانیۀ مخترع و مبتکر اوّل نمی رسد و با اصل هم سر وهم دوش نمی شود. لیکن به همین سبب همّت ما چنان پست شده که دیگرمنظور ما در باطن وظاهر، رسیدن به رتبۀ ترّقی اروپائیان نیست. بلکه به نزدیک شدن صوری و تشبّه به ایشان راضی و قانعیم.
باری نتیجۀ عملی این عقیده و نظر یعنی این گمان که کوشش درتجدّد برما واجب گشته و آن سعی در تقلید محض از ملل متمدّنۀ اروپاست ناچار اهتمام تمامی می شود درمحوآثار و حیثیات خاصّۀ خودمان و در آمدن در لباس تمدّن و آثار واحوال دیگران، امّا درعین این عقیده و میل با عزم جزم برتجدّد تقلیدی که فراموشی ذات خودش وفنا شدن در وجود سایرین باشد (مثل عرفای قدیم که طالب فنای فی الله و فی المراد می شدند) اگرچه در نفوس خود ما هیچ علاقه به ملّیت و آثارملی خودمان نباشد، بازاین مشکل برای ما پیش می آید که نزد اروپائیان یکی از اشرف احساسات بلکه سرآمد همه و متفّق علیه بیشتر جماعت ها حسّ وطن خواهی و حفظ ملّیت را می بینیم،پس درمقام تقلید کامل باید واجب بشماریم که از این صفت ایشان نیزبه درستی پیروی کنیم لیکن حسّ ملّیت و وطن خواهی درهر قومی عبارت است از بستگی به استقلال و اسم و اعتبار یا تفرّد قوم وملّت خود در میان اقوام دیگر. لهذا چنان که نزد ملل متمدّنه که اخلاق و احوال ایشان را سرمشق خود قرار داده ایم مشاهده می کنیم این حسّ متضمّن بستگی کلّی است از جانب دارندۀ آن به جمیع حیثیات مشخّصه و ممیّزۀ قوم خویش. پس اگرتجدّد ما باید به همان معنی تقلید صرف ازملل اروپا باشد ناچارشامل تناقض صریحی خواهد بود. چه ازیک طرف این تجدّد چون تقلید صرف از دیگران است مقتضی تغییر و محو آثار خود ماست از طرف دیگر چون آن دیگران حفظ ملّیت و آثارملّی را واجب می داند ما هم باید همین کار را بکنم به عبارت آخری برای تجدّد باید در ترک آثار و حیثیات خویش بکوشیم و در همان حال برای وطن خواهی و حسّ ملّیت که جزو لازم همان تجدّد است نگاهبان همان آثار و حیثیات حاصل خود باشیم و پیداست که این دو وظیفه متناقض و جمع هردو با هم محال است.
حال مسئله این است که این تناقض وتکلیف محال راباید ازحقییقت تجدّد وملّیت، و ناسازگاری این دو معنی با یکدیگر دانست یا از نقص فهم و خطای فکر ما ؟
شک نیست که اگر نقص فهم و خطای فکری به این درجه فاحش هست در فکر و فهم عامّه یا عوام تجدّد مآب ماست نه در علم خواص پس باید گفت صورت تناقض مزبور یا عقیده ای که حاوی این صورت است از بی تصرّفی و میل تقلید مخصوص به عوام ناشی شده که علامت پستی نظرو نقض همّت و بی مغزی و نادانی است و همه بالاخره نتایج فساد اخلاق و طلب زرق و برق ظاهر و مفتون و مرعوب شدن نسبت به صاحبان قدرت و غلبه می باشد. پس قابل آن نیست که وضع تحقیق و ردّ و قبول به مباحثۀ علمی شود و اگرفی الحقیقه ، شبهۀ مزبورفقط دراین مرتبه می بود کافی می بود که از جانب عقلای قوم تقلید بی تحقیق اخلاقاً مورد مذمّت و سرزنش گردد و به حسن تربیت، این خُلقِ زشت را به قدرِ مقدور از نفوس تربیت پذیر دور نماییم تا تناقض مزبور از فکرها بیرون رود و امکان جمع تجدّد و حفظ ملّیت با هم به خوبی دانسته شود. و البتّه باید سران قوم این نظر تربیتی را فراموش نکنند و همواره به کار داشته باشند تا در نتیجۀ دون همتی و نادانی عوام یک باره خلق را تقلید شان بر باد ندهد. لیکن علاج تمام درد به این یک دوا نخواهد شد چه باز در مرتبۀ بالاتری یک اشتباه نظری هست که ممکن است برای خواص نیز تجدّد و حسّ ملِّی با حفظ خصایص قومی را در درجۀ اعلای آن با یکدیگر منافی به نظر آورد و لزوم رفع آن اشتباه علاوه برذمّ تقلید جاهلانه ، تحقیق در حقیقت ملّیت و تجدّد و تناسب این دو معنی را با یگدیگر واجب می گرداند.
اگر تمدّن را یک حقیقت واحدۀ خالی از تنوّع بدانیم که هر قوم و جماعتی درهرجا وهر محیط در راه ترقّی درآید به آن حقیقت واحدۀ بسیط خواهد رسید نتیجه این خواهد بود که همۀ اقوام متمدّنه بالاخره باید به یک شکل و یک حال در آیند. مثلاً اگر تمدّن حقیقی دراین زمان چنان که معتقد شده ایم تمدّن اروپایی است و مقابل و هم عرضی ندارد، همۀ ملل عالم باید بکوشند تا خود را به صورت ملل اروپایی در آرند. به این فرض، ترقّی و تعالی یِ همه دراین هم شکل شدن با اروپائیان خواهد بود و برگشت از شکل اصلی خود به این یکسانی یِ حال و صورت با اقوام متمدّنه ، تجدّد خوانده خواهد شد. پس به فرض این عقیده که تمدّن یک حقیقت واحدۀ خالی از تنوّع است در درجۀ نظر خواص نیز تناقض و تخالفی که گفتیم بین دو معنی تجدّد و ملّیت اثبات می گردد و این گمانی نیست که از عدم تحقیق برای ما آمده باشد بلکه اگر قدری دقیق شویم می بینیم این مشکل در طرز فکر محقّقین اروپایی و غیر اروپایی دخیل است چه اختلافاتی که در آراء و اقوال علماء در معنی ملّیت و بنیان آن هست ( یعنی بحث های معروف در این که آیا بنیان ملّیت یک قوم ، اشتراک نژاد یا زبان احساسات یا ساکن بودن در یک خاک یا امر دیگری را باید دانست). همچنین عقیده ای که اخیراً نزد بعضی جماعت ها بر ضدّ وطن خواهی و ملّیت یا نزد بعضی از خود متمدّنین جدید بر ضدّ تمدّن جدید دیده می شود ، در معنی ناشی ازهمین اشکال است. پس واقعاً مشکلی در معنی تجدّد و ملّیت و تناسب این دو امر با یکدیگر موجود است که باید به حلّ آن پرداخت و بالاختصاص برای ما که باید راه حقیقی ترقّی را بیابیم تا تکلیف خویش را در اصلاح ضروری احوال و تهیۀ شرایط و لوازم رستگاری خود بدانیم حلّ این مشکل و شناسایی حقیقت امر در نهایت وجوب می باشد .
اگرچنین است و مطلب فی الحقیقه به این درجه مهم و دقیق ، پس باید درحلّ این مسئله برای رنج دماغ و صرف همّت درتأمّل و تدقیق حاضرشد. واگرنکته نیز راست باشد که همین مشکل در اختلافات آراء و اقوال محقّقین و علمای اروپا موضوع ملّیت و اساس قومیت دخیل است پس حقیقت امر بر همۀ ایشان نیز روشن نگریده و این حال باید علّت خاصیّ داشته باشد.
به عقیدۀ ما علّت این است که به اقتضای روش تحقیق و اسلوب عادی بحث در علوم جدیده یعنی روش استقرایی معمول در این علوم، مسئله را چنان که باید از ریشه یعنی مبانی و مبادی حکمتی آن شروع نمی کنند. لهذا اگر ما بخواهیم واقعاً به حلّ این مسئله که برای ما به اصطلاح روز ،از اوّلین مسائل حیاتی و مماتی است برسیم باید مطلب را از جایی شروع کنیم که نکرده اند، یعنی از اعلی مرتبۀ مباحث حکمتی ابتدا کنیم اگر چه این کار بدواً فوق طاقت و استعداد ما به نظر آید چه حال از دو بیرون نیست یا استعداد و قوّۀ کشف این حقیقت را که مقدّمۀ هر اصلاحی است خواهیم یافت و در طریق این تحقیق کوشش ما مفید فایده خواهد بود پس از این راه روزنۀ امیدی برای نجات و فلاح ما گشوده خواهد شد یا به کلّی از این قوّه و استعداد محرومیم و در آن صورت از فلاح و نجات محروم و به فنا و زوال محکوم خواهیم بود. پس چون امر دایر بین امید نجات و بقا ویقین برهلاک و فناست شرط عقل آن است که کاری را فوق طاقت و مایل توانایی خود نکنیم و به تصوّرضعف ونقص خویش از صرف فکر درهیچ تحقیق و تدقیق عالی و مطالعۀ سخت و صعبی تن نزنیم تا رشتۀ امید را از دست نداده باشیم.
* مقدمۀ حکمتی امر
بلی چون دومعنی تجدّد و ملّیت هرکدام امری است که در امور بشری دراوّل درجۀ اهمّیت و اصالت است و بشرنیزدر دنیای ما خلاصه ی عالم وجود به شمار می آید ، لهذا حقیقت هر دو به احکام و اصول اوّلیۀ عالم وجود به شمارمی آید، لهذا حقیقت هردو به احکام و اصول اوّلیه وجود بستگی دارد یعنی مقدّمات آن باید از بالاترین اصول فلسفه گرفته شود.
حقیقت و ضرورت وجود ملّیت و تجدّد شناخته نخواهد شد جزبه این که دخالت وجود و کثرت را در معنای هستی و وجود بدانیم . همیشه حکما و اهل تحقیق ، خصوصاً عرفای مشرق از وحدت و کثرت و مقابلۀ این دو معنی گفتگو کرده اند و نزد اهل عرفای عموماً مسّلم است که اصل و مبدأ هستی یا حقیقت غیبیۀ وجود ، متّصف به وحدت و یگانگی است ( و این معنی توحید است). امّا چون وجود ازغیب به شهود، و بود به جلوه و نمود می آید لباس کثرت می پوشد. پس حاصل نظرعُرفَا و حکمایِ صاحب نظر چنین می شود که وحدت و کثرت هردو درعالم وجود واجب است ، یکی در طرف ذات و هستی و دیگری در طرف صفات و نمود به عقیدۀ ما علّت این حال این است که کمال وجود را باید در ترکیب دو امر شناخت یکی قوام یا قیام یعنی بنیان و ثبوت هستی دیگر فزونی و بیشی یعنی آنچه در فرانسه به لفظ دارایی یا دارندگی richesse) ) تعبیرمی کنند چه پر واضح است که وجودی که در صفات و آثارفقیر باشد پست و حقیراست و آن که علیل در قوام و ثبوت باشد سست و ضعیف خواهد بود. امّا قوام و قیام هر وجودی به یک حیث وحدت و یگانگی است . چه اجزایی که به هیچ وجه یگانگی ، یا بستگی به یکدیگر که وجهی از یگانگی است، نداشته باشد به کلّی پراکنده خواهد شد و پراکندگی علّت ضعف و سستی است بلکه فنا و نیستی همان نهایت پراکندگی است. در مقابل ، فزونی و دارندگی یا پرمایگی richesse) ) به کثرت و بسیاری است. لیکن وجه کامل آن ، بسیاری و کثرتِ ناشی از تنوّع را باید دانست زیرا که زیادتیِ شماره با یکسانیِ حال ، چون از حدّ تجاوزکند به همان پراکنگی برمی گردد ونشان نقص و ضعف می شود. درحقیقت تقسیم یک نوع واحد به افراد کثیره بی آن که هر فرد از خود اختصاصی داشته باشد در حکم تفرقه در یک حقیقت است نه به وجود آمدن حقایق عدیده که نمایندۀ فزونی و پرمایگی شمرده شود و به هر حال خیلی روشن است که در کثرتِ همراه با تنوع و زیادتیِ خصایص و مزایای متنوّعه، پرمایگی و بیشی یا فزونیِ وجود بیشترنمایان است پس این حال به کمالِ هستی نزدیک تر می باشد.
شگ نیست که برای فهم و ذوق انسان نیکی و زیبایی برترین شرایط و نشان های کمال است. و زیبایی خصوصاً مشروط به همین ترکیب دو حیث وحدت و کثرتی است که همراه با تنوّع یا بیشی و پرمایگی وجود باشد. پس از این راه می توانیم مقصود و مطلب فوق را به چند مثال ذیل روشن سازیم:
صحرای لوت یا ریگسان های مسطّح از صحرای کبیرآفریقا بسیار وسیع و شامل مقدار بی شماری از دانه های ریگ و خاک است. پس از حیثی مظهر بزرگی و بسیاری است. لیکن به سبب یکسانیِ حال وعدم تنوع شکل ، منظر زشتی دارد و چون به علّت این یکسانی ویک هوایی خالی به نظر می آید برای بیننده وحشت می آرد . امّا منظر کوهستان هرچه باشد چون تنوّع اشکال دارد زیباتراست و بیشترنمایش بزرگی و فزونی می دهد. با این که منظرسبزی برای انسان بسیارمطلوب و چمنِ سبزِ گشاده محلّ فرح و صفاست، هرگاه چند فرسخ راه در چمن بی گُل و همواری حرکت کنیم که سبزۀ آن تمامأ به یک اندازه و از یک گیاه یا برگ ساده باشد خسته خواهیم شد و صفای آن زمین را کم و طبیعت آنجا را فقیرخواهیم یافت. اگرباغبانی یک باغ را تماماً یک درخت بی شکوفه و گل بکارد وبی صفا خواهیم دانست. زیباتر و مصفّا ترباغ وچمن درنظر ما آن است که آب و سبزه و انواع و اقسام درخت وگل و گیاه را با الوان واشکال گوناگون در هم داشته باشد و درهرجا کمال قوّت وگرانبهایی خاک و زمین را به کثرت آثار متنوّعۀ آن ازاقسام معدنیات و نبات و حیوان می شناسیم.
این ها همه شواهد آن است که کمالِ وجود ، بسته به فزونی و بسیاری است و کمالِ افزونی یا پرمایگیِ حقیقی، در بزرگی و کثرتِ شماره در یک قسم اشیاء یک سان وهم شکل نیست بلکه در تنوّع اقسام و کثرتِ انواع و افراد متفاوته است. لهذا آن حیث و حدت نیز که قوام و قیام هستی به آن باشد، در این عالم یگانگی یک ذات بسیط وعاری ازتعدّد صفات نخواهد بود، بلکه در یک جهتِ یگانگیِ خاصی خواهد بود که عدّۀ کثیری از اجزای متنوّعه را به هم بستگی داده یک هیئت بسازد، و این بستگی اجزاء به یکدیگر سبب قوام و ثبوت هستی مجموع گردد یعنی ازآفت پراکندگی محفوظ دارد . یک یک چیزها در حکم دانه های پراکنده از یک تسبیح گسیخته که در کار گم شدن است نباشد، بلکه دانه هایی باشد که به توسّط یک رشتۀ درونی به هم پیوسته ومجموعاً در حکم یک تسبیح یا گلوبند تمام در آمده باشد.
امّا درعالم وجود ، محکم تر رشتۀ پیوند رشتۀ معنوی است و به سبب همین معنویّت که بستگی و پیوندی که بین اجزاء و اشیاء می دهد. بست و بند جسمانی نیست به وحدت و یگانگی تعبیر می شود و نمایش آن در ظاهر به امری است که تناسب (harmonie ) می گوییم و از این رو زیباترین و با قوام ترین مجموعه ها آن است که اجزای آن کاملاً متناسب باشد. از این سبب است که نظم و اتّخاد شکل، در جای خود هم علّت قوّت و استحکام هم موجب زیباییِ ظاهربه نظرمی آید. و حق این است که زیبایی و قوّت ، هر دو نه درکثرت و اختلاف اشکال ، نه دراتّخاد شکل تنهاست بلکه در وجود یک مجموعۀ متناسب و منظّم است که کثرت و وحدت هر دو را شامل می باشد . یعنی کثرت اشکال با رعایت نظم و قرینه که درعین حالِ جلوۀ فزونی و بسیاری، نمایش اتّخاد شکل را نیز می دهد یا در عین وحدت نظم و تناسبِ اجزاء تنوع اشکال و فزونی آثار را به جلوه و ظهور در می آورد.
تنوع اشکال اگر چه درنظر بَدوی ، کثرت و اختلاف است، در واقع نزدیک تر به قوام و قیام و حقیقتِ وحدتی می باشد که قوام و قیام وجود را به آن دانستیم زیرا که تناسب بین اجزای متنوّعه دقیق تر می شود و آن اجزا را بیشتر به یکدیگر بستگی می دهد چنان که دانه های تسبیح یا گلو بند را که همه هم شکل است بدون رشته بندی اضافی نمی توان به هم پیوند داد لیکن اجزای یک خاتم کاری یا یک زیور مرصع و امثال آن را می توان طوری ساخت که همان تناسب اجزاء با یکدیگر سبب بستگی و پیوند آنها با هم شود چه هر جزء ، متمّم جزء دیگر است وعلّت قیام آن را تکمیل می نماید. به عبارت آخری ، درک هیئت مرکّبه از اجزایِ متنوّعه و متناسبه با یکدیگر ، چون هر جزء متمّم جزء دیگرمی باشد صورتِ مجموعِ دارای وصف یگانگی و وحدت می شود . از این رو ، تنوّع اشکال به شرط تناسب، پیوند میان دو حقیقت وحدت و کثرت است نه فزایندۀ اختلاف و پراکندگی . و درمقابل هم شکلی ویکسانی که فقط نمایندۀ فقر وجود است از کمالات هستی ، که چون فرد ازهرافراد متشابهه متمّم فرد دیگرنیست ، همان یکسانی و تشابه درمعنی سبب بیگانگی و دوری آن افراد و استعداد دشمنی و فرار از یکدیگر می گردد ( گریزندگی دو الکتریستۀ منفی و مثبت را می توان داخل در شواهد این حکم دانست).
عقیده ای که درطبیعی ، به پیروی ازمذهب داروین، بر تنازع بقا و جنگ عموم موجودات با یکدیگرپیدا شده، ناشی ازهمین فرضِ عدم تنوع بین ساختمان اصلی وجودها وحوائج موجودات است . زیرا که چون بین انواع موجودات احتیاجات مشترک شد بر سر وسایل رفع آن قهراً کشمکش و نزاع پیش آید ( اگرچه آن وسایل و مواد آن محدود نباشد چه در بسیاری از موارد ربودن نعمت حاضراز دست غیر سهل تر از تحصیل و به دست آوردن آن به راه دیگر است). اما اگرموجوداتی باشند با حوائح متفاوته و استعدادات متنوّعه به طوری که استعدادات خصوصاً متمّم ومکمّل یکدیگرشمرده شود، به جای جنگ و تنازع طبعاً تجاذب و تعاون پیش خواهد آمد. و این است سِرّ آن که در مقابل مذهب مبارزه و تنازع بقأ ، اخیراً مذهب تعاون وبستگی موجودات نیز نزد حکماء و محقّقین معاصراعتباری حاصل نموده ودر نقّادی ومقایسۀ دو مذهب با یکدیگر، باید گفت کسانی که بیشتراحوال مشترکه یا اشتراک حوایج را بین موجودات دیده اند جهت تفرقه و نزاع را بیشتریافته وبه عمومیت تنازع بقا معتقد گشته اند ، و کسانی که آثار تنوع دراستعدادات و حوائج وامکان تناسب بین آنها را بیشترملتفت شده راه تجاذب بین موجودات را کشف نموده وازاین راه قابل به اصالت تعاون وهمدستی درعالم وجود گردیده اند. و به عقیدۀ ما حق این است که هرچه مرتبۀ وجود پست ترباشد تنوع در احوال موجودات و حوائج و استعدادات آنها کمتراست و صفات و قوای هرموجود کمتر و متمّم و مکمّل قوای دیگران به شمارمی آید لهذا تنازع بقاء بیشترقوّت دارد. هر چه موجودات در مراحل کمال بیشتر آیند چون فزونی و پرمایگی وجود بیشتر می شود بر تنوّع حوائج و استعدادات هر دو می افزاید و صفات و قوایی که متمّم و مکمّل یکدیگر باشد در افراد وانواع مختلفه بیشتر یافته می شود به این سبب تنازع بقاء به تجاذب بین وجودها و تعاون وهمدستی مبدّل می گردد و این حال نمایندۀ کمال هستی است چه تناسب بین استعدادات و قوای افراد و اصناف مختلفه و تعاون وهمدستی ایشان جهت وحدت و قوام و قیام وجود را فراهم می سازد و تنوّع احوال و آثار، حیثِ بیش و فزونی یا پرمایگی هستی را موجود دارد.
حاصل آن که ازهر وجه نظر کنیم ، کمال هستی با وجود تمام وحدت و کثرت هر دو را شامل می باشد، و وجود به حیث وحدت ، قوام و قیام می یابد وبه کثرت ، فزونی و بیشی یا پرمایگی خویش را ظاهر می سازد. ازاین رو درعالم ما، کمال درهیئت یا مجموعه ای است که دارای اجزای متنوّعه متناسب با یکدیگر باشد تا دو شرط لازم با دو بنیان واجب کمال را جمع دارد و این حکم است که در جمعیت بشری نیز دو معنی تجدّد و ملّیت را توأماً واجب ساخته و تشریح این کلام به توضیح ذیل خواهد شد.
* حل مسئله
به حکم جمیع آثار و جمیع اقوال پسندیده جمعیّت بشری بالاتر مجموعۀ وجودی است که ما در عالم خود می شناسیم پس از آنچه را شرط کمال وجود است به الضروره باید شامل باشد یعنی از دو حیث وحدت و کثرت به وجهی که گفته شد نمی تواند خالی گردد مگر آن که در حال تنزل درآید و رو به فنا رود امّا حیث وحدت و یگانگی بین جماعت های مختلف بشردرصفات مشترکۀ انسانیت است و شک نخواهد بود که منظور ازاین صفات اوصاف جسمانی نیست چه طبیعت به اختلاف نژاد و تأثیر مختلف اقلیم و آب و هوا خلقت ظاهر بشر را از رنگ و قد و قامت و ظاهرچهره و قیافه و غیرها متفاوت ساخته و این تفاوت صوری هیچ جماعت را از بشر بودن نینداخته است بلکه مراد صفات معنوی و روحانی است از عقلیات و ذوقیات و اخلاقیات به این معنی که هرگونه تفاوتی به اقتضای اختلاف محیط و استعداد اقوام جسماً و روحاً بین جماعت های مختلف بشرموجود و وجود آن جایزباشد هیچ جا سزاوارمقام انسانیت نیست که خلق انصاف یا عدل یا راستی را مذموم دانند و ترک کنند و عدم انصاف یا ظالم یا دروغ مقبول و معمول باشد همچنین همه جا و درهرحال دانش وکار کردن از روز دانایی مفید و واجب است و نافهمیده کارکردن مضر و منافی شأن انسانیت به شمارمی آید بنابراین انسانیت مستلزم پاره ای صفات مشترکه بین افراد و اصناف نوع انسان است و آن صفات مشترکۀ واجبه را می توان حیث وحدت و مایۀ قیام و قوام جمعیت بشری دانست. اما اگر بخواهیم حیث وحدت یا جهت جمع بین مجموع این صفات را نیز به دست آریم یعنی بخواهیم رشتۀ پیوند حقیقی را که قوام و قیام وجود هر جماعت و بستگی و پیوستگی همۀ جماعت های بشری به آن باشد و همۀ صفات معنوی انسانیت جزء یا فرع آن محسوب گردد معلوم کنیم باید بگوییم آن رشتۀ پیوند معنوی داشتن یک کمال مطلوب کلّی ومشترک است (commum et ideal universel) یعنی در نظر داشتن یک مرتبۀ بلندی از کمال معنوی برای نوع انسان که جمع ازافراد و اقوام به جمیع قوای خود ازعقل واحساس و ذوق و اراده باید به سوی آن سیر نمایند تا بر طبق ناموس کلّی ارتقاء قابل دوام و بقاء و پیشرفت در راه سعادت حقیقی باشند و از کاروان هستی که خواهی نخواهی در گردش و جویای برتری است واپس نمانند.
واضح است که این کمال مطلوب کلّی هنوز برای همۀ اقوام به خوبی روشن نشده وبه طور آشکارمنظور و مطلوب مطلق جماعت ها نگردیده ولی باید گفت به همین سبب است که هنوز اقوام عالم، آن بستگی را که باید بین جماعت های انسانی باشد دشمنی های غیرمعقول وجنگ و بدبختی های عظیم فعلی را مرتفع کند حاصل نکرده اند و هنوز قوام و قیام نوع بشرکامل نیست اما درهمین حال آن چه ازمکارم اخلاق و کمالات صوری و معنوی وآثارترقّی درعالم دیده شده نتایج تصویرهای جزیی است که از کمال مطلوب انسانیت میان هر قوم دردماغ افراد با استعداد یا دراذهان عامۀ ناس مصوّر بوده و مقدّمۀ ظهور و تشکیل کمال مطلوب کلّی به شمارآمده و می آید که بالاخره باید نمایندۀ سرمنزل سعادت وقوام هستی نوع یا غایت وجود انسانی باشد.
اکنون که با جمال رشتۀ پیوند معنوی و حیث وحدت را در نوع بشرشناختیم و این معنی را درتوجّه به سوی کمال مطلوبی کلّی و مشترک یافتیم می توانیم متذکّر شویم که تمدّن همان طرز جمعیت بشری و آثار و کمالاتی است که متناسب با سیر به سوی آن کمال مطلوب کلّی باشد چه بدون منظور و مقصود مشترکی جمعیت فراهم نمی آید و نیز سیر به سوی مقصود و مطلوبی که فزایندۀ کمالی نباشد ترقّی محسوب نمی شود و حال آن که ما تمدّن و ترقّی را لازم و ملزوم یکدیگر می دانیم پس حکمت وجود جمعیتی که به وصف تمدّن شناخته شود توجّه یا سیر به سوی کمال مطلوب انسانیت است و این نکته به خوبی مدلّل می کند که قوام و قیام جمعیت وحیث وحدت یا پیوستگی بین جماعت های بشری که عین معنی تمدّن است(از وجه مقابلۀ با توحّش که متضمّن پراکندگی است) باید توجّه به کمال مطلوب کلّی و سیر عمومی به سوی آن باشد و نیز روشن می سازد که ترقّی واقعی همۀ نوع دراین سیراست و به این سبب باید گفت ترقّی نیز فی نفسه شرط واجب قوام وقیام جمعیت بشری می باشد .
اما جریان ترقّی نیزبه یکی از دو صورت خواهد بود: یا دائم است یعنی بدون آن که توقّف و تنزّلی برای قوام و جمعیت حاصل شود مستمرّاً پیش می رود و در این صورت احوال قوم ترّقی کننده دائماً درتجدید است چه هر روز از مرتبۀ پس تری به مقام بالاتری منتقل می گردند و درحال نوی در می آیند یا سیر ترقّی منقطع است و به دفعات واقع می شود یعنی درضمن سیر گاهی تنزّل و توقّف اتّفاق می افتد گاهی دوباره جنبش و ترقّی بازگشت می کند پس دراین بازگشت باید احوال دور و زمان عقب ماندگی بالنسبه به طور ناگهانی تغییریابد و از این رو دفعات ترقّی قابل نامیدن به نام تجدّد می گردد و چون ترقّی دائم درعالم نقص امکانی تقریباً محال است هر سیر ارتقاء ناچار شامل ادوار تنزل و اوقات تجّدد خواهد بود پس از همین راه هر وقت در یک جماعت آثارتوقّف وعقب ماندگی دیده شد باید گفت برای آن جماعت نهضت به سوی تجدّد واجب گشته و اگر چنین نهضتی پیش نیاید جمعیت مزبوراز آنچه مایل قوام و قیام است محروم خواهد ماند یعنی نه فقط از پیشرفت وعزّت برتری بی بهره خواهد بود بلکه قهراً به سوی فنا و هلاک خود نزول خواهند نمود.
به این بیان تجدّد امری است که از حیث وحدت و قوام ترقّی و تمدّن ناشی می گردد معذالک از هر دومعنی وحدت و کثرت نمی تواند خالی بماند تجدّد حقیقی ازاین حیث که تجدّد سیربه سوی کمال مطلوب کلّی و مشترک انسانیت است جهت و حدت را شامل می باشد و جمیع اقوام وجماعت های متجدّد را در معنی به سوی یک منظور واحد سیرمی دهد امّا اگر در وجه ظهورآن تنوّع و تفنّن اشکال و آثارنباشد حیث فزونی و بسیاری در مایۀ وجود انسانی و جمعیت بشری ازمیان می رود . دارندگی و پر مایگی هستی richesse) ) مبدّل به فقرمی گردد و کمال وجود که منظور اصلی بود حاصل نمی آید به عبارۀ آخری یکسانی و بی فرقی در آثار یا عدم تنوّع که نمایندۀ کسر و نقض است حیث وحدت معنوی را به جای آن که علّت قوام و قیام باشد مبدّل به رشتۀ جامد یا چوب بست خشکی می کند که آزادی حرکت و نرمی حیات را از پیکر تمدّن گرفته شجر ترقّی و برتری را بالاخره از نو و رسیدن به شکوفه و ثمر باز خواهد داشت.
چنین یکسانی و بی فرقی در آثار نه فقط منافی ذوق و دوراز قبول عقل و روح است بلکه در همین عالم ناقص جسمانی و کرۀ خاکی ما خلاف طبیعت نیزخواهد بود چه طبیعت به ذات خویش یعنی به تصرّف قدرتی که وجود دهندۀ ذات اوست جنبۀ کثرت و تنوّع را بیش از حدّ تصوّر ما بزور و ظهور داده و از این راه نهایت فزونی و دارندگی را در مایۀ هستی خود به نمایش در آورده است. بر اثر این جلوۀ بیشی و پرمایگی کرۀ مسکونۀ ما با آن که در جنب باقی و عا لم وجودی صغیر و حقیر است شامل محیط های بی شمارمختلف الاحوال گردیده چه از حیث وضع اراضی و جنبش معدن و چه از حیث آب و هوا و اقسام حیوان و نبات و به وسیلۀ همین تنوّع و اختلاف درمحیط های طبیعی که با فرق استعداد در اقوام و افراد بشر ترکیب می شود کثرت و تنوع آثار را در احوال و امور متعلّقه به انسان نیز داخل نموده است. این حال به حکم مقدّماتی که دیدیم بی تردید عین صلاح و خیر بشر است زیرا که معلوم شد کمال وجود و سعادت نوع بشرنیز در تعدّد و تنوّع آثار وجودیۀ این نوع می باشد پس هر جماعتی در عین آن که درتوجّه و سیر به سوی کمال مطلوب کلّی و مشترک نوع بشرکه حیث وحدت و وسیلۀ بستگی هر جمعیت به وجود نوع است باید در هر زمان با پیش قدمان راه ترقّی هم آهنگ باشد موظّف است که خصایص و مزایایی را که هم طبیعت برای آن جماعت پیش آورده است و طبعاً طرز و طور خاصیّ در وجه اظهار و ابراز کمالات فراهم می سازد با نهایت علاقه حفظ نماید بلکه باید به جدّ تمام بکوشد تا در میدان هنر و بازار تعالی روز به روز کمالات خاص تر به خود و متمایز تر از آثار دیگران به جلوه در آرد تا در جمعیت کلّ بشر از وجود خود فایده و نفع مخصوصی ظهور داده باشد و عضو زیادتی بی ثمرکه مستحقّ قطع یا بی اعتنایی و کنار گذاشتن باشد به شمارنیاید و این امتیاز ضروری و مفید عین فرق و فصلی است که امروز به نام ملّیت خوانده میشود بلکه صورت حقّانی ملّیت و بنیان معقول و مرغوب آن را باید در این وجه از امتیاز و اختصاص در حیثی از کمال دانست که فزونی دهندۀ کمالات و آثار وجودیۀ نوع و جمعیت بشری باشد…