back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری: عباس میرزا نایب السلطنه ازپیشروان اصلی تجدّد خواهی و...

جمال صفری: عباس میرزا نایب السلطنه ازپیشروان اصلی تجدّد خواهی و اصلاحات در ایران (بخش دوم)

جواد طباطبایی در ادامۀ آن می نویسد : « مرگ عبّاس میرزا به معنای پایداری « بساط کهنه» بود و این نکته را می توان آشکارا از نامه های قائم مقام دریافت او ،  به دنبال مرگ عبّاس میرزا ، در نامه ای  از خراسان به همسر خود « شاهزاده خانم ، خواهر  ولیعهد، می نویسد :

«شاهزاده جان قربانت شوم!

ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم

که خاک بر سر من باد و مهربانی من

اما یقین بدانید که در این واقعه‌ی هایله که خاک بر سر من و ایران شد، تلف خواهم گردید … دریغ و درد که آسمان نخواست که ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. در این اعصار و اعوام کسی مثل ولیعهد جنت‌ْمکان یاد ندارد؛ عدل محض بود، محض عدل بود. حق خدمت خوب می‌دانست و قدر نوکر خوب می‌شناخت. به خدمت جزئی نعمت کلّی می‌داد، ایتام را پدر بود و ارامل را پسر. اهل آذربایجان در مدت ۳۰ سال، پرورده‌ی احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال، چنان بنده‌ی عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیع‌تر از اهل آن سامان شده بودند. این غلام پیر به چه زبان بگوید و به چه بیان بنویسد؟ خدا نخواست که جهان در عهد جهان‌داری او زنده و نازنده شود!»(9 ) 

842 Safari-Jamal-3در بارۀ عباس میرزا نایب السلطنه بنا به  روایت‌ دکتر کریم‌ مجتهدی در نوشتۀ پژوهشی خود بنام «عباس‌ میرزا و مسئله‌ تجدّد» :

– ‎ایران‌ بعد از استقرار سلسله‌ی‌ قاجار و با آغاز فتحعلیشاه‌ و ولایتعهدی‌ عبّاس‌ میرزا ، به‌ مدّتی‌ ‏نسبتاً طولانی‌، دفعتاً به‌ چنان‌ رقابتهای‌ سیاسی‌ بین‌المللی‌ و دخالت‌ مستقیم‌ قدرتهای‌ بزرگ‌ وقت‌ در ‏مرزهای‌ مختلف‌ خود روبه‌رو شد که‌ دیگر باور نمی‌رفت‌ که‌ ایرانیان‌ بتوانند استقلال‌ حکومت‌ خود ‏را حفظ‌ کنند. وقایع‌ و حوادثی‌ که‌ در این‌ دوره‌ از تاریخ‌ رخ‌ داده‌ نه‌ فقط‌ منجر به‌ تفکیک‌ قسمتهایی‌ از ‏خاک‌ ایران‌ شده‌، بلکه‌ به‌ سبب‌ عهدنامه‌هایی‌ که‌ در واقع‌ یک‌ طرفه‌ توسّط‌ دول‌ قوی‌تر به‌ این‌ مملکت‌ ‏تحمیل‌ کرده‌اند، عملاً خطِ مشی‌ سرنوشت‌ نسلهای‌ بعدی‌ را نیز تعیین‌ کرده‌ و اجتناب‌ از آن‌، مشکل‌ و ‏احتمالاً ناممکن‌ شده‌ است‌. دراین‌ جریانات‌، شاهزاده‌ عباس‌میرزا و سعی‌ و کوشش‌ مستمر او را ‏می‌توان‌ تصویری‌ گویا از وطن‌پرستی‌ ایرانیان‌ آن‌ دوره‌ به‌ حساب‌ آورد. در هر صورت‌ سرنوشت‌ ‏شخصی‌ او- همان‌طور که‌ در نوشته‌ ی‌ حاضر به‌ مرور روشن‌تر خواهد شد – با سرنوشت‌ ایران‌ آن‌ ‏عصر عجین‌ و توأم‌ بوده‌ است‌. البتّه‌ او در آن‌ موقع‌ بسیار جوان‌ و در واقع‌ بی‌تجربه‌ بوده‌ است‌؛ اگر ‏شجاع‌ بوده‌، در عوض‌ غافل‌ از قدرت‌ دشمن‌ هم‌ بوده‌، اگر خود صادق‌ بوده‌، در عوض‌ ضعف‌ ‏خوش‌باوری‌ داشته‌ است‌، خاصّه‌ آنکه‌ کلاً در جریاناتی‌ که‌ آن‌ موقع‌ به‌ وقوع‌ می‌پیوست‌، دوست‌ و ‏دشمن‌ چهرۀ‌ مشخّص‌ و معیّنی‌ نداشته‌اند و همه‌ی‌ آنها در واقع‌ نقاب‌دار بوده‌اند و به‌ نوبت‌ در شرایط‌ ‏مختلف‌، دوست‌ و دشمن‌ می‌نموده‌اند و در هر دو صورت‌ نظرها صرفاً انتفاعی‌ بوده‌ است‌. تمام‌ ‏خارجیانی‌ که‌ در آن‌ عصر به‌ عبّاس‌میرزا نزدیک‌ می‌شده‌اند، چهره‌ی‌ دوگانه‌ و کلمات‌ دوپهلو ‏داشته‌اند؛ حرف‌ هیچ‌ یک‌ با عملش‌ برابر نبوده‌ و هدفش‌ با برنامه‌ای‌ که‌ پیشنهاد می‌کرده‌ مطابقت‌ ‏نداشته‌ است‌، خواه‌ روسی‌ و خواه‌ انگلیسی‌ و خواه‌ فرانسوی‌، خواه‌ آنهایی‌ که‌ از سوی‌ هندوستان‌ ‏می‌آمده‌اند و خواه‌ آنهایی‌ که‌ از قفقاز و عثمانی‌ در تبریز به‌ خدمت‌ عباس‌میرزا می‌رسیده‌اند. در واقع‌ ‏همگان‌ بدون‌ اینکه‌ ارمغانی‌ برای‌ او همراه‌ بیاورند و درد مملکت‌ را دریابند، خود از طلبکاران‌ ‏بوده‌اند و عباس‌میرزا بدین‌ ترتیب‌ به‌ نحوی‌ مظهر نجابت‌ و صداقت‌ ملّت‌ سنّتی‌ کهنسال‌ و ایلاتی‌ بوده‌ ‏است‌ که‌ ناخواسته‌ و از بد حادثه‌، با افراد تازه‌ به‌ دوران‌ رسیده‌ی‌ حریص‌ و فرصت‌طلب‌ و بالاخص‌ ‏مهاجم‌، روبه‌ رو شده‌ است‌. شاید حتّی‌ بیش‌ از این‌، زیرا آنها می‌خواسته‌اند به‌ عنوان‌ وسیله‌ از او ‏استفاده‌ کنند، اگرچه‌ ظاهراً به‌ عنوان‌ مشاور اسلحه‌سازی‌ و متخصّص‌ نظامی‌ و یا با ادّعاهای‌ مشابه‌ ‏دیگر به‌ حضور او می‌رسیده‌اند. ایران‌ قبل‌ از آن‌ دوره‌ نیز به‌ دفعات‌ با دسیسه ‌بازیهای‌ مشاوران‌ ‏خارجی‌ روبه ‌رو بوده‌ است‌. حتّی‌ در دوره‌ی‌ صفوی‌ و در زمان‌ شاه‌ عبّاس‌ اوّل‌ برادران‌ شرلی‌ با تمام‌ ‏متخصّصانی‌ که‌ همراه‌ داشته‌اند، باز در نهایت‌ نه‌ فقط‌ خدمت‌ زیادی‌ در مقابله‌ با عثمانی‌ به‌ ایران‌ ‏نکرده‌اند، بلکه‌ در هر صورت‌ طمع‌ و سعی‌ آنها برای‌ سودجویی‌ و سوء استفاده‌ از موقعیت‌، از هر ‏لحاظ‌  کاملاً محرز و انکارناپذیر بوده‌ است‌‏‎. ‎

البتّه‌ در مورد عبّاس‌میرزا، سهم‌ قائم‌ مقام‌ فراهانی‌ ، سرپرست‌ و مشاور او را نباید نادیده‌ گرفت‌. ‏درواقع‌ او بوده‌ که‌ عبّاس‌میرزا را راهنمایی‌ و هدایت‌ می‌کرده‌ است‌ و شاید بدون‌ او عباس‌میرزا در ‏تاریخ‌ عصر جدید ایران‌ نمی‌توانست‌ شهرت‌ و مقامی‌ که‌ دارد، به‌ دست‌ بیاورد‎. ‎

نگارنده‌ در اینجا نمی‌خواهد به‌ وقایع‌نگاری‌ دوره‌ی‌ فتحعلیشاه‌ و عبّاس‌میرزا بپردازد، خاصّه‌ که‌ در ‏این‌ زمینه‌ کتابهای‌ زیادی‌، اعم‌ از سطحی‌ یا عمیق‌، وجود دارد و موضوع‌ مورد نظر در این‌ تحقیق‌ ‏نیز چنین‌ اجازه‌ای‌ را نمی‌دهد، ولی‌ به‌ هر طریق‌ از آنجا که‌ عبّاس‌میرزا و اطرافیانش‌ در آن‌ دوره‌ ‏جزو اوّلین‌ کسانی‌ بوده‌اند که‌ در موقعیّت‌ بسیار حسّاسی‌ قرار داشته‌اند و عمیقاً نیاز مبرم‌ به‌ شناخت‌ ‏فنون‌ و صنایع‌ غربی‌ را درک‌ می‌کرده‌اند، لذا با تأمّل‌ در وضع‌ کلّی‌ آن‌ عصر و جوّ فکری‌ آنها و ‏شیوه‌ی‌ برخورد با اروپاییان‌ احتمال‌ دارد که‌ بتوانیم‌ سر نخی‌ برای‌ فهم‌ بهتر ریشه‌های‌ تجدّد و مسائل‌ ‏عدیده‌ آن‌ به‌ دست‌ آوریم‌، خاصّه‌ که‌ نگارنده‌ آن‌ دوره‌، سفرنامه‌های‌ زیادی‌ به‌ زبان‌ فرانسه‌ در اختیار ‏دارد که‌ در جای‌جای‌ این‌ نوشته‌ می‌تواند مورد استفاده‌ قرار دهد و بعضی‌ از این‌ سفرنامه‌ها قبلاً ‏هیچ‌گاه‌ به‌ نحوی‌ مستقل‌ در ایران‌ مورد استفاده‌ قرار نگرفته‌ است‌‏‎. ‎

زندگینامه‌ی‌ عبّاس‌میرزا کاملاً شناخته‌ است‌ و به‌ معنایی‌ می‌توان‌ تقسیم‌بندی‌ مراحل‌ مختلف‌ آن‌ را با ‏مقاطع‌ مهم‌ّ تاریخی‌ ایران‌ آن‌ زمان‌ مطابقت‌ داد و شاید به‌ همین‌ جهت‌ بی‌مناسبت‌ نباشد که‌ در آغاز و ‏با استفاده‌ از منابع‌ متداول‌ خطوط‌ اصلی‌ آن‌ را فهرست‌ وار در اینجا بیاوریم‌‏‎. ‎

عبّاس‌میرزا نایب‌ السلطنه‌ ، پسر دوّم‌ فتحعلیشاه‌، در چهارم‌ ذی‌الحجّه‌ 1203 ه.ق‌. (1788 م‌.) در ‏قصبه‌ی‌ نوای‌ مازندران‌ متولّد و در سنه‌ 1213 ه‏‎.‎ق‌. (1798 م‌.) در سن‌ یازده‌ سالگی‌ به‌ للگی‌ سلیمان‌ ‏خان‌ قاجار، اعتضادالدوله‌ و وزارت‌ میرزا عیسی‌ فراهانی‌ مشهور به‌ میرزا بزرگ‌ و سرداری‌ ‏ابراهیم‌ خان‌ ، سردار قاجار در مقام‌ حکمران‌ و ولیعهد مأمور شد که‌ به‌ آذربایجان‌ برود‎. ‎

   جنگهای‌ خانمان‌ بربادده‌‏‎ ‎

2- ‎در سال‌ 1218 ه.ق‌. (1803 م‌) سی‌ سیانوف‌‏‎ (Syssianoff) ‎که‌ ایرانیان‌ و اهالی‌ قفقاز وی‌ را ‏به‌ اسم‌ ایشپخدر می‌شناختند، مأمور تسخیر نواحی‌ قفقاز شد و پس‌ از گرفتن‌ شهر گنجه‌ سه‌ ساعت‌ ‏تمام‌ اهالی‌ آن‌ شهر را قتل‌ عام‌ کرد. عبّاس‌میرزا در سن‌ شانزده‌ سالگی‌، حدود سی‌ هزار سواره‌ و ‏پیاده‌ برای‌ جلوگیری‌ از قشون‌ دشمن‌ فرستاد‎. ‎

در سال‌ 1224 ه.ق‌. (1809 م‌.)، عبّاس‌میرزا برای‌ ممانعت‌ از تجاوزات‌ روسها به‌ طرف‌ شهر ‏گنجه‌ مأموریت‌ یافت‌، ولی‌ کاری‌ از پیش‌ نبرد. در سال‌ 1227 ه.ق‌. (1811 م‌.)، میان‌ دو دولت‌ ‏روسیه‌ و انگلستان‌ قراردادی‌ علیه‌ فرانسویان‌ منعقد شده‌ بود و اولیای‌ امور دولت‌ ایران‌ مانند همیشه‌ ‏از این‌ جریان‌ مهمّ‌ سیاسی‌ بی‌خبر بودند و در نتیجه‌ نایب‌السلطنه‌ غافل‌گیر شد و این‌ شکست‌ منجر به‌ ‏معاهده‌ی‌ گلستان‌ در 29 شوال‌ 1228 ه.ق‌. (12 اکتبر 1813 م‌) گشت‌. سرگور اوزلی‌ ، ‏‎(Sir Gore ‎Ouseley) ‎سفیر انگلستان‌ در ایران‌، به‌ سبب‌ اینکه‌ روسیه‌، متّحد انگلستان‌ علیه‌ ناپلئون‌ بود، توسّط‌ ‏میرزا محمد شفیع‌ صدر اعظم‌ و میرزا ابوالحسن‌ خان‌ شیرازی‌ که‌ هر دو روابط‌ بسیار نزدیک‌ با ‏انگلستان‌ داشتند، وارد میدان‌ شد و به‌ موجب‌ فصل‌ سوّم‌ عهدنامه‌ی‌ گلستان‌، ایران‌ مجبور شد، ولایات‌ ‏قراباغ‌، گنجه‌ شکی‌، شیروان‌، قبّه‌، دربند، بادکوبه‌، قسمتی‌ از طالش‌، تمامی‌ داغستان‌، گرجستان‌، ‏محال‌ شوره‌ گل‌، آچوقباش‌، کورنه‌، منگریل‌ و ابخاز را به‌ روسیه‌ واگذارد و به‌ موجب‌ فصل‌ پنجم‌ ‏معاهده‌ی‌ مزبور، ایران‌ از داشتن‌ کشتی‌ جنگی‌ در دریای‌ خزر محروم‌ گردید‎. ‎

در سال‌ 1237 ه.ق‌. (1822 م‌.)، عثمانیها با هفتاد هزار سرباز به‌ مرزهای‌ ایران‌ حمله‌ کردند که‌ ‏عبّاس‌میرزا به‌ کمک‌ ده‌ هزار سواره‌ و پیاده‌ که‌ از مرکز فرستاده‌ شده‌ بودند، موفّق‌ شد جلو تجاوز ‏ارتش‌ عثمانی‌ را بگیرد‎. ‎

جنگهای‌ دوّم‌ ایران‌ و روس‌ که‌ به‌ سال‌ 1241 ه.ق‌. (1826 م‌.)، آغاز شده‌ بود، با وجود دلیری‌ و ‏تهوّر زیادی‌ که‌ عباّس‌میرزا در این‌ ماجرا از خود نشان‌ داد، به‌ تاریخ‌ سوّم‌ ربیع‌الثانی‌ 1243 ه.ق‌. ‏‏(1828 م‌) با تصرّف‌ شهر تبریز توسّط‌ روسها خاتمه‌ یافت‌. در این‌ مدّت‌ عبّاس‌میرزا با ژنرال‌ ایوان‌ ‏پاسکیویچ‌‏‎ (Juan Paskievitch) ‎و یرمولوف‌‏‎ (Yermoloff) ‎به‌ سختی‌ جنگیده‌ بود و پس‌ از چند ‏شکست‌، امید ایرانیان‌ بیشتر به‌ سپاه‌ مقیم‌ در ایروان‌ بود و سرداران‌ ایرانی‌ این‌ منطقه‌، یعنی‌ حسین‌ ‏خان‌ و حسن‌ خان‌ ، مدّت‌ چهار ماه‌ در مقابل‌ روسها ایستادگی‌ کرده‌ بودند، ولی‌ از آنجا که‌ راههای‌ ‏ارتباطی‌ با قسمتهای‌ دیگر ایران‌ به‌ کلّی‌ قطع‌ بود و کمکی‌ به‌ آنان‌ نمی‌رسید، پس‌ شکست‌ خوردند و ‏همین‌ امر راه‌ روسها را به‌ سوی‌ تبریز باز کرد. عبّاس‌میرزا نیز به‌ ناچار از جنگ‌ دست‌ کشید و در ‏دهخوارقان‌ با ژنرال‌ پاسکیویچ‌، فرمانده‌ کل‌ّ قوای‌ روسیه‌، درباره‌ی‌ انعقاد قرارداد صلح‌ به‌ مذاکره‌ ‏پرداخت‌‏‎. ‎

از طرف‌ دیگر در همان‌ موقع‌، شاهزاده‌ حسنعلی‌ میرزا شجاع‌السلطنه‌ ، حکمران‌ خراسان‌ با سپاهیان‌ ‏خود به‌ تهران‌ آمد و بقیّه‌ی‌ دشمنان‌ عبّاس‌ میرزا نیز در تهران‌ علیه‌ او آشوبی‌ برپا کردند، ولی‌ ‏سرانجام‌ معاهده‌ی‌ ترکمن‌ چای‌ به‌ تاریخ‌ 1243 ه.ق‌. (1828 م‌) بسته‌ شد و از آن‌ عصر، دیگر ایران‌ ‏به‌ معنایی‌، به‌ صورت‌ دولتی‌ پوشالی‌‏‎ (Etat tampon) ‎و حایل‌ میان‌ روسیه‌ و هندوستان‌ درآمد‎. ‎

البتّه‌ اغتشاشاتی‌ که‌ در بین‌ سالهای‌ 1246-1243 ه.ق‌. (1831-1828 م‌.) در یزد و کرمان‌ صورت‌ ‏گرفت‌، به‌ همّت‌ و دخالت‌ نایب‌السلطنه‌ عبّاس‌میرزا در سال‌ 1246 ه.ق‌. (1841 م‌) بدون‌ جنگ‌ و ‏خونریزی‌ به‌ پایان‌ رسید‎. ‎

عبّاس‌ میرزا تا سال‌ 1246 ه.ق‌. والی‌ آذربایجان‌ باقی‌ ماند و از آن‌ تاریخ‌ به‌ بعد مأمور یزد و کرمان‌ ‏و بعد در سال‌ 1247 (1842 م‌.) مأمور ایالت‌ خراسان‌ شد، ولی‌ در مشهد سخت‌ بیمار گردید و ‏سرانجام‌ در دهم‌ جمادی‌الثانیه‌ 1249 (1844 م‌.) در سن‌ چهل‌ و هفت‌ سالگی‌ به‌ ناخوشی‌ ورم‌ کلیه‌ ‏وفات‌ یافت‌ و در حرم‌ امام‌ رضا(ع‌) مدفون‌ گشت‌‏‎. ‎

عبّاس‌ میرزا به‌ تصدیق‌ خودی‌ و بیگانه‌ شاید بزرگ‌ترین‌ شاهزاده‌ای‌‏‎ ‎بوده‌ که‌ از سلسله‌ی‌ قاجار بیرون‌ آمده‌ است‌ و تمام‌ مسافرانی‌ که‌ در آن‌ عهد به‌ ایران‌ آمده‌اند، ‏متّفق‌القول‌ هستند که‌ آنچه‌ در ضمن‌ او را ممتاز کرده‌ و اعمالش‌ را در نظرها بزرگ‌ جلوه‌ داده‌ است‌، ‏گذشته‌ از شجاعت‌ شخصی‌ – همان‌طور که‌ قبلاً اشاره‌ کردیم‌ – تدبیر و کفایت‌ وزیر او، میرزا بزرگ‌ ‏قائم‌ مقام‌ فراهانی‌ و پسر او ابوالقاسم‌ بوده‌ که‌ به‌ قائم‌ مقام‌ ثانی‌ معروف‌ است‌‏‎. ‎

 

   متّحد بی‌وفا؛ فرانسویان‌ در ایران‌‏‎ ‎

3 – ‎ایرانیان‌ از اوایل‌ قرن‌ نوزدهم‌ میلادی‌، به‌ سبب‌ خطری‌ که‌ در مرزهای‌ شمالی‌ کشورشان‌ از ‏جانب‌ روسها احساس‌ می‌کرده‌اند و عدم‌ اعتمادی‌ که‌ نسبت‌ به‌ انگلیسها داشته‌اند، به‌ مرور به‌ این‌ فکر ‏افتاده‌ بودند که‌ متحد جدیدی‌ در اروپا برای‌ خود پیدا کنند. شهرت‌ ناپلئون‌ و اخبار مربوط‌ به‌ فتوحات‌ ‏او موجب‌ شده‌ بود که‌ آنها از هر لحاظ‌ به‌ یاری‌ فرانسویان‌ امیدوار باشند. ناپلئون‌ به‌ سال‌ 1804 م‌. ‏ژنرال‌ برون‌‏‎ (Brune) ‎را به‌ عنوان‌ سفیر خود به‌ عثمانی‌ فرستاده‌ بود و دو سال‌ بعد از آن‌ تاریخ‌، از ‏طریق‌ همین‌ سفیر، از پیامی‌ که‌ ایرانیان‌ توسّط‌ مردی‌ ارمنی‌ به‌ قسطنطنیه‌ رسانده‌ بودند، از تمایل‌ ‏فتحعلیشاه‌ برای‌ هم‌پیمانی‌ با فرانسه‌ اطّلاع‌ یافته‌ بود. در آن‌ زمان‌ هنوز خاطره‌ی‌ آغامحمّدخان‌ و ‏قدرت‌ سرسختانۀ او در جنگهایی‌ که‌ انجام‌ داده‌ بود در اذهان‌ اروپاییان‌ زنده‌ بود و ناپلئون‌ نیز بیش‌ از ‏پیش‌ تمایل‌ به‌ گسترش‌ برنامه‌ی‌ سیاسی‌ خود در کشورهای‌ آسیایی‌ – خاصّه‌ هندوستان‌ – پیدا کرده‌ بود. ‏به‌ همین‌ سبب‌ او بلافاصله‌ یکی‌ از افراد خود، یعنی‌ ژوبر‎ (Jaubert) (‎متولّد 1779، متوفّی‌ 1847 ‏م‌.) را که‌ تحصیل‌ کرده‌ی‌ مدرسه‌ی‌ السنه‌ شرقی‌ بود و زبانهای‌ عربی‌ و فارسی‌ و ترکی‌ را می‌دانست‌ ‏و همچنین‌ در دوره‌ی‌ کنسولی‌ ناپلئون‌ با او به‌ مصر رفته‌ بود، به‌ ایران‌ روانه‌ کرد. مأموریت‌ ژوبر ‏مخفی‌ بود و او می‌بایستی‌ مواظب‌ انگلیسیهایی‌ باشد که‌ از هر لحاظ‌ سعی‌ در ممانعت‌ از فعاّلیتهای‌ ‏احتمالی‌ فرانسویان‌ را داشتند. ژوبر عملاً در ضمن‌ سفر به‌ ترکیه‌ با مصائب‌ زیادی‌ روبه‌رو می‌شود ‏و حتّی‌ مدّتی‌ زندانی‌ می‌گردد و سرانجام‌ در پنجم‌ ژوئن‌ 1806 م‌. به‌ تهران‌ می‌رسد. در موقع‌ ‏بازگشت‌، یعنی‌ در 31 اکتبر 1806 م‌. او میرزا محمود رضاخان‌ ، سفیر ایران‌ در قسطنطنیه‌ را با ‏خود به‌ اروپا می‌برد و آن‌ دو در روزهای‌ دوّم‌ و سوّم‌ ماه‌ مارس‌ 1807 م‌. در فینکن‌ اشتاین‌‏‎ ‎‎(Finkenstein) ‎ورشو با ناپلئون‌ ملاقات‌ می‌کنند. در اینجا جزئیات‌ زندگینامه‌ی‌ ژوبر را نمی‌آوریم‌، ‏امّا همین‌ قدر اشاره‌ می‌کنیم‌ که‌ بعداً، در سال‌ 1838 م‌.، او رئیس‌ مدرسه‌ السنه‌ی‌ شرقی‌ پاریس‌ شده‌ و ‏در کلژدوفرانس‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ تدریس‌ کرده‌ است‌. با توجّه‌ به‌ موضوع‌کّلی‌ که‌ در اینجا ‏موردنظر است‌، مستقیماً به‌ بعضی‌ از قسمتهای‌ سفرنامه‌ ژوبر اشاره‌ می‌کنیم‌: ژوبر به‌ ملاقات‌ خود ‏با عبّاس‌ میرزا که‌ آن‌ موقع‌ جوانی‌ نوزده‌ ساله‌ و در شهر اردبیل‌ بوده‌ است‌، اشاره‌ می‌کند و ‏می‌نویسد: (2‏‎) ‎

قد او بلند و صورت‌ او اندکی‌ کشیده‌ است‌ و تبسم‌ او شیرین‌ و مهربان‌ می‌نماید. ابروان‌ بسیار پرپشت‌ ‏و پوست‌ سوختۀ‌ او بر حالت‌ مردانه‌ی‌ او می‌افزاید. طبیعت‌، به‌ این‌ شاهزاده‌ نظری‌ بلند و قدرت‌ ‏قضاوت‌ محکم‌ اعطا کرده‌ است‌. شجاعت‌ او بارها به‌ اثبات‌ رسیده‌ و رفتار ملایمش‌ محبوبیت‌ خاص‌ ‏برای‌ او ایجاد می‌کند.»  ‎

ژوبر در دنباله‌ی‌ نوشتۀ‌ خود به‌ عینه‌، گفته‌های‌ عبّاس‌ میرزا را تکرار می‌کند: (3‏‎)

ای‌ مرد خارجی‌، تو این‌ لشکر را می‌بینی‌، این‌ میدان‌ و تمام‌ اسباب‌ قدرت‌ ما را، با این‌ حال‌ تصوّر ‏مکن‌ که‌ من‌ خوشحال‌ هستم‌. چگونه‌ می‌توانم‌ خوشحال‌ باشم‌؟ مشابه‌ امواج‌ خشمگینی‌ که‌ با برخورد با ‏صخره‌های‌ بی‌حرکت‌ شکسته‌ می‌شوند، تمام‌ کوششهای‌ شجاعانه‌ من‌ با برخورد با چماق‌ دستان‌ روسی‌ ‏بی‌اثر می‌ماند. مردم‌ عملیات‌ مرا تحسین‌ می‌کنند، فقط‌ من‌ از ضعف‌ خود آگاهم‌. چه‌ کار کرده‌ام‌ که‌ ‏لایق‌ احترام‌ جنگجویان‌ غربی‌ باشم‌؟ کدام‌ شهر را گشوده‌ام‌؟ چه‌ انتقامی‌ از دشمنی‌ که‌ ایالات‌ ما را ‏غصب‌ کرده‌ است‌، کشیده‌ام‌؟ درواقع‌ بدون‌ شرمندگی‌ نمی‌توانم‌ به‌ لشگری‌ که‌ در دور ماست‌، نظر ‏بیفکنم‌. روزی‌ که‌ باید به‌ حضور پدرم‌ برسم‌، نمی‌دانم‌ چه‌ کار خواهم‌ کرد؟ از طرف‌ دیگر خبر ‏فتوحات‌ لشگریان‌ فرانسه‌ به‌ من‌ رسیده‌ است‌. مطّلع‌ شده‌ام‌ که‌ شهامت‌ روسها در مقابل‌ آنها فقط‌ ‏مقاومتی‌ بی‌فایده‌ بوده‌ است‌، با این‌ حال‌ روسها تمام‌ دسته‌های‌ نظامی‌ مرا شکست‌ می‌دهند و ما را ‏تهدید به‌ پیشرویهای‌ جدیدی‌ می‌کنند. اَرس‌، این‌ رودخانه‌ که‌ سابقاً به‌ تمامه‌ در ایالات‌ ایران‌ جاری‌ ‏بود، امروزه‌ سرچشمه‌اش‌ در خاک‌ اجنبی‌ قرار گرفته‌ است‌ و دیگر به‌ دریایی‌ خواهد ریخت‌ که‌ پر از ‏کشتیهای‌ دشمنان‌ ماست‌‏‎. ‎

ژوبر باز می‌نویسد: (4‏‎) ‎

… ‎که‌ این‌ شاهزاده‌ آن‌قدر معلومات‌ کسب‌ کرده‌ است‌ که‌ به‌ کمبود دانسته‌های‌ خویش‌ وقوف‌ حاصل‌ ‏کند و به‌ همین‌ دلیل‌ بخواهد تا آن‌ را افزایش‌ دهد‎. ‎

و باز اضافه‌ می‌کند: (5‏‎)

هیچ‌ ایرانی‌ به‌ اندازه‌ی‌ عباس‌ میرزا به‌ ارزش‌ علوم‌ و صنایع‌ پی‌ نبرده‌ است‌؛ رفتار او با عیسویان‌ هم‌ ‏خوب‌ است‌‏‎. ‎

ژوبر در زمینه‌ی‌ اخیر باز گفته‌های‌ عباس‌ میرزا را به‌ عینه‌ منعکس‌ می‌کند و می‌نویسد‎: ‎

روزی‌ به‌ من‌ گفت‌، چه‌ قدرتی‌ موجب‌ برتری‌ شما نسبت‌ به‌ ما می‌شود؟ علت‌ پیشرفتهای‌ شما و سبب‌ ‏ضعف‌ دائمی‌ ما چیست‌؟ شما هنر حکومت‌ کردن‌ و فاتح‌شدن‌ را بلدید، در صورتی‌ که‌ ما در جهل‌ ‏شرم‌آور خود، درجا می‌زنیم‌ و به‌ ندرت‌ آینده‌نگری‌ می‌کنیم‌. آیا شرق‌ کمتر از اروپا قابل‌ سکونت‌ و ‏کمتر حاصلخیز است‌ و غنای‌ آنجا را ندارد؟ آیا پرتو آفتاب‌ که‌ قبل‌ از اینکه‌ به‌ شما برسد ما را روشن‌ ‏می‌کند، برای‌ ما برکت‌ کمتری‌ را موجب‌ می‌شود تا برای‌ شما؟ آیا خالق‌ عالم‌ خیر بیشتری‌ به‌ شما ‏می‌رساند تا به‌ ما، آیا خداوند خواسته‌ است‌ برای‌ شما امتیاز بیشتری‌ قائل‌ شود؟ من‌ این‌ طور فکر ‏نمی‌کنم‌. «بگو ای‌ مرد خارجی‌، ما برای‌ اعتلای‌ ایران‌ چه‌ کار باید بکنیم‌؟ آیا من‌ هم‌ باید مثل‌ تزار ‏مسکویی‌ رفتار کنم‌ که‌ از تخت‌ خود پایین‌ آمد تا بتواند شهرهای‌ شما را از نزدیک‌ ببیند؟ آیا من‌ هم‌ ‏باید ایران‌ را ترک‌ کنم‌ و این‌ ثروت‌ انباشته‌ شده‌ را بدون‌ استفاده‌ بگذارم‌؟ آیا باید بروم‌ و هر آنچه‌ را ‏شاهزاده‌ای‌ باید بداند، یاد بگیرم‌؟‎»

ژوبر باز اشاره‌ می‌کند (6) که‌ گفته‌های‌ عباس‌ میرزا به‌ سبب‌ علوّ نظر او و در عین‌ حال‌ تواضع‌ ‏خاصّ او توجّه‌ وی‌ را جلب‌ کرده‌ است‌، در ضمن‌ از طرف‌ دیگر، به‌ طورکلّی‌ در دقّت‌ در وضع‌ ‏ایرانیان‌ کوتاهی‌ نکرده‌ است‌ و در این‌ زمینه‌ اشاره‌ به‌ دراویشی‌ می‌کند که‌ از کوههای‌ کشمیر یا از ‏هندوستان‌ آمده‌اند، نوعی‌ اشخاص‌ با سواد و یا فلاسفه‌ رهگذر که‌ به‌ طور آزاد نقل‌ مکان‌ می‌کنند و ‏شهرت‌ حکمت‌ آنها موجب‌ می‌شود که‌ به‌ دلخواه‌ و بدون‌ قید و شرط‌ به‌ خدمت‌ بزرگان‌ برسند. بعضی‌ ‏از آنها ادعا دارند که‌ با علوم‌ خفیه‌، سحر و جادو آشنا هستند، ولی‌ در واقع‌ آنان‌ جاسوسانی‌ هستند ه‌ ‏در امور لشگری‌ و نظامی‌ و یا درباره‌ی‌ سیاست‌ و حتّی‌ درباره‌ی‌ امور خانوادگی‌ افراد اطّلاعات‌ ‏کسب‌ می‌کنند و آن‌ اطّلاعات‌ را به‌ جاهای‌ دیگری‌ منتقل‌ می‌نمایند. آنها با اینکه‌ لباسهای‌ مندرس‌ و ‏پاره‌ به‌ تن‌ دارند، باز موفّق‌ می‌شوند به‌ قصر امرا و شاهان‌ راه‌ یابند و کنار آنها بنشینند و از غذاهای‌ ‏آنها تناول‌ کنند و به‌ راحتی‌ و آزادانه‌ سخن‌ گویند. بعضی‌ از آنها به‌ سبب‌ اطّلاعات‌ وسیعی‌ که‌ دارند، ‏نفوذ خاصّی‌ پیدا می‌کنند و ادعایشان‌ بر این‌ است‌ که‌ در راه‌ رضای‌ خدا کار می‌کنند‎. ‎

ژوبر همچنین‌ از میرزا شفیع‌ که‌ مقام‌ وزارت‌ داشته‌ است‌، صحبت‌ می‌کند و خلاصه‌ گفته‌های‌ او را ‏در سفرنامه‌ی‌ خویش‌ منعکس‌ می‌کند: (7‏‎)

بدون‌ شک‌ ما از تمدّن‌ اروپایی‌ بسیار دور هستیم‌. جایی‌ که‌ غربیان‌ مرزهای‌ دانش‌ را بیش‌ از پیش‌ ‏وسعت‌ می‌دهند، ما در علم‌ و صنعت‌ پیشرفت‌ نمی‌کنیم‌ و این‌ امر یا به‌ سبب‌ آب‌ و هواست‌ که‌ انسان‌ ‏را لَخت‌ و مایل‌ به‌ استراحت‌ و لذّت‌ پرستی‌ می‌کند و یا به‌ دلایل‌ دیگر.» او همچنین‌ اشاره‌ می‌کند که‌ ‏‏«کشفیات‌ جدیدی‌ که‌ به‌ ایران‌ آورده‌ می‌شود، نوعی‌ از گیاهانی‌ است‌ که‌ در این‌ مملکت‌ به‌ ثمر ‏نمی‌رسند، در صورتی‌ که‌ روسها در قدیم‌ جاهل‌ بوده‌اند و اکنون‌ از خیلی‌ لحاظ‌ بر ما برتری‌ پیدا ‏کرده‌اند‎.» ‎

ژوبر در قسمت‌ دیگر کتاب‌ خود، (8) از شخصی‌ به‌ اسم‌ فتحعلی‌ خان‌ که‌ نایب‌ یکی‌ از افسران‌ عبّاس‌ ‏میرزا بود، صحبت‌ می‌کند و می‌گوید که‌ این‌ شخص‌ طوری‌ سخن‌ می‌گفت‌ که‌ گویی‌ قبلاً به‌ اروپا ‏سفر کرده‌ بود. البتّه‌ او در سال‌ 1801 م‌. ملکم‌، ‏‎(Malcolm) ‎ژنرال‌ و سفیر انگلیس‌ را از شیراز تا ‏تهران‌ همراهی‌ کرده‌ است‌ و با مبالغه‌، نظر می‌دهد که‌ ملکم‌، موقعیت‌ سیاسی‌ خود را در ایران‌ ‏مدیون‌ مبالغ‌ زیادی‌ بوده‌ که‌ به‌ این‌ و آن‌ رشوه‌ می‌داده‌ است‌. بنا به‌ روایت‌ ژوبر، فتحعلی‌ خان‌ ‏درمورد پیشرفتهای‌ علمی‌ و فنی‌ و صنعتی‌ تمدّن‌ غرب‌ بسیار کنجکاو بوده‌ است‌ و در مورد قطب‌نما ‏و دستگاه‌ برق‌گیر و سفینه‌ هوایی‌ و تلگراف‌ و سرزمینهایی‌ که‌ تازه‌ کشف‌ می‌شده‌اند و کشتیرانی‌ در ‏اروپا و پیدایی‌ برق‌ و آبله‌کوبی‌ و واکسن‌، بسیار حرف‌ می‌زده‌ است‌. او همچنین‌ با هیجان‌ راجع‌ به‌ ‏پیشرفت‌ قشون‌ فرانسه‌ و غیره‌ صحبت‌ می‌کرده‌ و افزون‌ بر آن‌ می‌گفته‌ است‌ که‌ ایرانیها فقط‌ بلدند ‏نجابت‌ خانوادگی‌ خود را به‌ رخ‌ بکشند و یا از فضیلت‌ و حکمت‌ نیاکان‌ و افتخارات‌ قهرمانان‌ گذشتۀ‌ ‏خود صحبت‌ کنند. ژوبر همچنین‌ به‌ یکی‌ از افسران‌ عبّاس‌ میرزا در شهر تبریز به‌ نام‌ نجیب‌ خان‌ ‏اشاره‌ می‌کند‎ ‎و می‌گوید که‌ (9) او کتابهایی‌ به‌ زبان‌ فرانسه‌ و روسی‌ در امور و فنون‌ جنگی‌ به‌ او نشان‌ داده‌ و ‏گفته‌ است‌ که‌ مایل‌ است‌، آنها را توسّط‌ نظامیان‌ روسی‌ که‌ در خدمت‌ دولت‌ ایران‌اند به‌ فارسی‌ ‏برگردانده‌ شود‎. ‎

4-  ‎فرانسوی‌ دیگری‌ که‌ در همان‌ عصر به‌ عنوان‌ مأمور ناپلئون‌ به‌ ایران‌ سفر کرد و کتابی‌ از ‏خود به‌ یادگار گذاشت‌، اگوست‌ بُن‌ تان‌‏‎ (Auguste Bontems) (‎متولد ژنو 1782، متوفی‌ در سال‌ ‏‏1864 م‌.) است‌. بُن‌ تان‌ در سال‌ 1805 م‌. وارد ارتش‌ ناپلئون‌ شد و به‌ سبب‌ رشادتی‌ که‌ در جنگ‌ ‏استرلیتز‎ (Austerlitz) (‎محل‌ّ جنگ‌ ناپلئون‌) از خود نشان‌ داد، در ماه‌ مارس‌ سال‌ 1807 م‌.، ‏مأموریتی‌ در ترکیه‌ و ایران‌ به‌ او داده‌ شد و او عملاً نزدیک‌ به‌ دو سال‌ در ایران‌ ماند و سرانجام‌ در ‏هشتم‌ فوریه‌ 1809 م‌. ایران‌ را ترک‌ کرد. سفرنامه‌ی‌ او اوّل‌ بار به‌ صورت‌ مجموعه‌ نوشته‌هایی‌ ‏درباره‌ی‌ ایران‌ در سال‌ 1812 م‌. در یک‌ مجله‌ بریتانیایی‌ به‌ چاپ‌ رسید و بعداً به‌ صورت‌ کتاب‌ ‏درآمد‎. ‎

بُن‌ تان‌ در مورد عبّاس‌ میرزا می‌نویسد: (10‏‎)

جوان‌ بیست‌ ساله‌ای‌ است‌ باوقار و بالابلند، دارای‌ چشمان‌ درشت‌ و نگاهی‌ نافذ با چهره‌ای‌ گشاده‌، ‏ابروانی‌ کمانی‌، بینی‌ او قوسی‌ دارد که‌ در تلألو دندانهای‌ سپید و محاسن‌ سیاهش‌، شکوهی‌ خاص‌ به‌ ‏سیمای‌ با هیبتش‌ می‌بخشد.» «یکی‌ از خصوصیات‌ اخلاقی‌ وی‌ حسّ جاه‌طلبی‌ اوست‌، چه‌ او امیدوار ‏است‌ که‌ روزی‌ به‌ سلطنت‌، آن‌ هم‌ به‌ سلطنتی‌ بسیار باشکوه‌ و پرجلال‌ دست‌ یابد و چون‌ می‌داند که‌ ‏برای‌ موفقیت‌ باید زحمت‌ فراوان‌ متحمل‌ شود و اطلاعات‌ وسیع‌ داشته‌ باشد به‌ تحصیل‌ می‌پردازد» ‏‏«اغلب‌ شبها به‌ مطالعه‌ مشغول‌ است‌. کمتر کسی‌ از ایرانیان‌ به‌ اندازه‌ی‌ او از ادبیات‌ و علوم‌ شرقی‌ ‏اطّلاع‌ دارد. در ضمن‌ بسیار علاقه‌مند است‌ بداند چه‌ عواملی‌ باعث‌ پیشرفت‌ غرب‌ گشته‌ است‌.» «او ‏حاضر است‌ هرگونه‌ تأسیسات‌ نظامی‌ و غیرنظامی‌ را که‌ لازم‌ باشد به‌ سبک‌ غرب‌ بنیان‌گذاری‌ کند. ‏به‌ این‌ دلیل‌ خارجیها و به‌ خصوص‌ فرانسویان‌ را با گرمی‌ می‌پذیرد و برای‌ امپراتور احترام‌ خاصّی‌ ‏قائل‌ است‌. او ناپلئون‌ را سرمشق‌ خود قرار داده‌ است‌ و او را یک‌ قهرمان‌ می‌داند‎.» ‎

بُن‌ تان‌ هم‌ مثل‌ ژوبر از دراویش‌ صحبت‌ می‌کند و می‌گوید: (11‏‎) ‎

« ‎من‌ از این‌گونه‌ افراد بی‌حیا زیاد دیده‌ام‌ که‌ در جوامع‌ خصوصی‌ وزرا که‌ منظوری‌ جز تمدّد ‏اعصاب‌ و استراحت‌ ندارند، وارد می‌شوند و با استفاده‌ از فرصت‌، جسته‌ گریخته‌ حتّی‌ اسرار مملکت‌ ‏را استراق‌ سمع‌ می‌کنند‎.» ‎

او همچنین‌ از فرانسویان‌ صحبت‌ می‌کند: (12‏‎)

یکی‌ از آنها لابلانش‌‏‎ (Lablanche) ‎منشی‌ سفارت‌ فرانسه‌ در نزد باب‌ عالی‌ بود که‌ به‌ عنوان‌ مأمور ‏به‌ دربار شاه‌ اعزام‌ شده‌، یک‌ ماه‌ قبل‌ از من‌ رسیده‌ بود، همراه‌ وی‌ جوانی‌ به‌ نام‌ نرسیا‎ (Nerciat) ‎بود ‏و جوان‌ دیگری‌ به‌ نام‌ ژوانن‌ (13) که‌ برای‌ آموختن‌ و تکمیل‌ زبان‌ فارسی‌ آمده‌ و یک‌ سال‌ بود که‌ در ‏ایران‌ اقامت‌ داشت‌‏‎. ‎

در آن‌ عصر، مهم‌ترین‌ شخصیتی‌ که‌ از طرف‌ ناپلئون‌ به‌ ایران‌ فرستاده‌ می‌شود. ژان‌ کلود ماتیو دو ‏گاردان‌ (14) بود که‌ با همراهان‌ خود در 12 ماه‌ رمضان‌ 1222 ه.ق‌. (چهارم‌ دسامبر 1807 م‌.) ‏وارد تهران‌ شده‌ است‌. آنها در حدود شش‌ ماه‌ در راه‌ بوده‌اند و در این‌ مدت‌ البته‌ سیاست‌ فرانسه‌ نسبت‌ ‏به‌ روسیه‌ به‌ کلی‌ دگرگون‌ شده‌ بود و ناپلئون‌ به‌ منظور مقابله‌ با انگلستان‌ با روسیه‌ کنار آمده‌ و در ‏‏26 ژوئن‌ 1807 م‌. (معادل‌ بیستم‌ ربیع‌الثانی‌ 1222) قرارداد تیلسیت‌‏‎ (Tilsit) ‎را امضا کرده‌ بود و ‏عملاً مفاد عهدنامه‌ی‌ فینکن‌ اشتاین‌ و آنچه‌ درمورد ایران‌ متقبل‌ شده‌ بود، به‌ دست‌ فراموشی‌ سپرده‌ ‏بود‎. ‎اعضای‌ هیئت‌ نظامی‌ سفارت‌ گاردان‌، به‌ جز خود وی‌، چهارده‌ نفر گفته‌ شده‌ و اعضای‌ سیاسی‌ هیئت‌ ‏شامل‌ بر سیزده‌ نفر بوده‌ است‌ و با محاسبه‌ مأموران‌ و کارگران‌ و مستخدمان‌ و غیره‌، تعداد آنها ‏جمعاً بالغ‌ بر هفتاد نفر می‌شده‌ است‌. (15) با اینکه‌ بُن‌ تان‌ از قبل‌ در اردوی‌ عباس‌ میرزا بوده‌، ولی‌ ‏باز جزو هیئت‌ گاردان‌ محسوب‌ می‌شده‌ است‌. ما در اینجا از لحاظ‌ تاریخی‌ و سیاسی‌ از کم‌ و کیف‌ ‏فعالیت‌ هیئت‌ سفارت‌ گاردان‌ و اهداف‌ اصلی‌ آن‌ و همچنین‌ از علل‌ شکست‌ آن‌ صحبت‌ نمی‌کنیم‌، امّا ‏به‌ زبان‌ فارسی‌ علاوه‌ بر کتابهایی‌ که‌ نام‌ بردیم‌ آثار زیاد دیگری‌ درباره‌ی‌ این‌ موضوع‌ وجود دارد که‌ ‏عنداللزوم‌ می‌توان‌ به‌ آنها مراجعه‌ کرد، (16) ولی‌ از یکی‌ از اعضای‌ سیاسی‌ این‌ هیئت‌، یعنی‌ ‏شخصی‌ به‌ نام‌ تانکوانی‌‏‎ (Tancoigne) (‎که‌ از شاگردان‌ مدرسۀ‌ السنه‌ی‌ شرقی‌ فرانسه‌ بوده‌ و ظاهراً ‏برای‌ تکمیل‌ زبانهای‌ فارسی‌ و عربی‌ و ترکی‌ با گاردان‌ همراه‌ شده‌ است‌) کتابی‌ به‌ صورت‌ ‏مجموعه‌ای‌ از نامه‌ها به‌ زبان‌ فرانسه‌ دردست‌ است‌ که‌ مطالبی‌ را از آن‌ به‌ عینه‌ در اینجا نقل‌ ‏می‌کنیم‌‏‎: ‎

تانکوانی‌ از فرانسویانی‌، همچون‌ فابویه‌‏‎ (Fabvier) ‎و ربول‌‏‎ (Reboul) ‎صحبت‌ می‌کند که‌ بدون‌ ‏کوچک‌ترین‌ کمک‌ مؤثّر و با وجود دسیسه‌بازیهای‌ مختلف‌ پنهانی‌، در اصفهان‌ محلّی‌ برای‌ قالب‌ریزی‌ ‏توپ‌ تأسیس‌ کرده‌اند و با جدّیت‌ مشغول‌ کاراند. (17) باز در جای‌ دیگری‌ آورده‌ است‌ که‌ افسران‌ ‏فرانسوی‌ که‌ مستقیماً در خدمت‌ شاهزاده‌ عبّاس‌ میرزا هستند یکی‌ وردیه‌ ، ‏‎(Verdier) ‎کاپیتان‌ ‏تفنگچیها و دیگری‌ لامی‌، ‏‎(Lamy) ‎ کاپیتان‌ مهندسان‌ است‌ و سه‌ نفر سروان‌ هم‌ به‌ لامی‌ کمک‌ می‌کنند ‏و همه‌ اینان‌ مسئولیتهای‌ زیادی‌ را به‌ عهده‌ دارند و یک‌ فرانسوی‌ به‌ نام‌ ژوانار‎ (Joinard) ‎در تبریز ‏مترجم‌ رسمی‌ دولتی‌ است‌. (18‏‎)

تانکوانی‌ باز توضیح‌ می‌دهد که‌ ایران‌ به‌ کمک‌ فرانسویان‌، به‌ زودی‌ صاحب‌ یک‌ توپخانه‌ی‌ واقعی‌ ‏خواهد شد و باز با کمک‌ فرانسویان‌ روزی‌ در ایران‌ تغییرات‌ بزرگی‌ رخ‌ خواهد داد و این‌ کشور به‌ ‏سوی‌ تمدّن‌ اروپا‎ (Civilisation europeenne) ‎سوق‌ پیدا خواهد کرد و در نتیجه‌ مردم‌ این‌ کشور با ‏حفظ‌ استقلال‌ خود با احترام‌ و حق‌شناسی‌ فراوان‌، از فرانسویان‌ صحبت‌ خواهند کرد. (19‏‎)

از طرف‌ دیگر به‌ نظر نگارنده‌ مهم‌ترین‌ نکته‌ای‌ که‌ تانکوانی‌ در کتاب‌ خود بدان‌ اشاره‌ کرده‌، ‏درنامه‌ای‌ است‌ که‌ او به‌ تاریخ‌ 24 فوریه‌ 1808 م‌. از تهران‌ نوشته‌ است‌. (20) او چنین‌ بیان‌ کرده‌ ‏است‌‏‎: ‎

جای‌ تأسّف‌ است‌ که‌ با وجود استعدادهای‌ طبیعی‌ و لیاقتی‌ که‌ انسان‌ دوست‌ دارد در ایرانیان‌ ببیند، آنها ‏تا این‌ اندازه‌ از لحاظ‌ دانش‌ عقب‌افتاده‌ باشند. آنها با هوش‌ و تیزذهن‌ هستند و تمایل‌ به‌ تحصیل‌ و ‏یادگیری‌ دارند، ولی‌ آنچه‌ فاقداند، مشعل‌ فلسفه‌ است‌‏‎ (Flambeau de la philosophie) ‎که‌ از این‌ ‏رهگذر بتوانند وقوف‌ و آگاهی‌ لازم‌ را به‌ دست‌ آورند تا آن‌گاه‌ از لحاظ‌ علوم‌ و فنون‌ با ما برابر ‏شوند‎. ‎

آنچه‌ در این‌ متن‌ مهم‌ و شایان‌ تأمّل‌ است‌، مشروط‌ کردن‌ علوم‌ و فنون‌ جدید به‌ فلسفه‌ است‌ که‌ البتّه‌ در ‏اینجا بیشتر نوع‌ جدید آن‌ مطرح‌ است‌‏‎. ‎

   عبّاس‌ میرزای‌ متفاوت‌ و تراژدی‌ عقب‌ماندگی‌ ایران‌‏‎ ‎

5 –  ‎در هیئت‌ سفارت‌ گاردان‌، همه‌ی‌ افراد به‌ اندازه‌ی‌ تانکوانی‌ به‌ جنبه‌های‌ نظری‌ مسائل‌ توجّه‌ ‏نداشته‌اند و نیّت‌ و هدف‌ مشخّص‌ سیاسی‌ خود را در ایران‌ دنبال‌ می‌کرده‌اند. در این‌ زمینه‌ احتمالاً ‏یکی‌ از عجیب‌ترین‌ چهره‌ها که‌ حتّی‌ مستقیماً و به‌ نحو رسمی‌ با هیئت‌ گاردان‌ وارد ایران‌ نشده‌، ‏ژنرال‌ تره‌زل‌‏‎ (Trezel) ‎است‌. او با لباس‌ مبدّل‌ از طریق‌ عراق‌ به‌ جنوب‌ ایران‌ سفر کرده‌ و به‌ ‏نقشه‌کشی‌ محلّی‌ و جمع‌آوری‌ اطّلاعات‌ لازم‌ برای‌ حمله‌ی‌ احتمالی‌ فرانسویان‌ به‌ هندوستان‌ پرداخته‌ ‏است‌. او مقامات‌ ایرانی‌، از جمله‌ عبّاس‌ میرزا را فقط‌ در آخر سفر خود و هنگام‌ خروج‌ از ایران‌ ‏دیده‌ است‌. ژنرال‌ تره‌زل‌ نیز در معرّفی‌ عبّاس‌ میرزا چنین‌ نوشته‌ است‌: (21‏‎)

قامتی‌ بالنسبه‌ کوتاه‌ داشت‌، ولی‌ متناسب‌ اندام‌ بود و جنبه‌ی‌ چابکی‌ او بر قوّه‌ی‌ بدنی‌اش‌ غلبه‌ داشت‌. ‏وجنات‌ او نماینده‌ی‌ بشاشت‌ بود و چشمان‌ سیاه‌ و بیدار او از نجابت‌ و لطف‌ او حکایت‌ می‌کرد و وقتی‌ ‏که‌ صحبت‌ می‌کرد اگرچه‌ تند حرف‌ می‌زد، آثار بزرگی‌ از کلام‌ او هویدا بود. نایب‌السلطنه‌ ابتدا ما ‏را به‌ سردی‌ پذیرفت‌، (22) ولی‌ بعد قدری‌ گرم‌ گرفت‌ و اظهار محبّت‌ نمود‎. ‎

در پایان‌ این‌ قسمت‌، جهت‌ تکمیل‌ مطالبی‌ که‌ اروپاییان‌ در ترسیم‌ چهرۀ‌ عبّاس‌ میرزا آورده‌اند، ‏گزارشی‌ را به‌ عینه‌ نقل‌ می‌کنیم‌ که‌ در ماه‌ فوریه‌ 1828 م‌. در روزنامه‌ی‌ آسیایی‌‏‎ (Asiatic ‎Journal) ‎در انگلستان‌ آورده‌ شده‌ است‌: (23‏‎)

غیرممکن‌ است‌ که‌ بتوان‌ مناعت‌ و سعه‌ی‌ صدر و رفتار عبّاس‌ میرزا را توصیف‌ کرد. خطوط‌ ‏صورت‌ او کاملاً متناسب‌ است‌، چشمانش‌ درشت‌ و نافذ و مملو از حیات‌ است‌، دندانهای‌ بسیار زیبا ‏دارد. پوست‌ صورت‌ او سبزه‌ رنگ‌ پریده‌ است‌‏‎. ‎

بعد شرح‌ داده‌ شده‌ که‌ او در آن‌ موقع‌ لباس‌ بسیار ساده‌ای‌ به‌ تن‌ داشته‌ و جز خنجرش‌ که‌ دسته‌ی‌ آن‌ ‏مرصّع‌ به‌ الماسهای‌ زیبایی‌ بوده‌، چیز تجمّلی‌ دیگری‌ همراه‌ نداشته‌ است‌. شاهزاده‌ بین‌ چهل‌ تا پنجاه‌ ‏سال‌ دارد. او مردی‌ خارق‌ العاده‌ است‌ و تأثیر عجیبی‌ در بیننده‌ دارد. جای‌ تأسّف‌ است‌ که‌ اطرافیان‌ او ‏تا این‌ اندازه‌ از لحاظ‌ احساس‌ و هوش‌ از او پایین‌تر باشند و تمایلی‌ نداشته‌ باشند تا در تحقّق‌ ‏برنامه‌های‌ اصلاحی‌ و سخاوتمندانۀ‌ او، یار و یاور وی‌ باشند. تمام‌ خارجیانی‌ که‌ ایران‌ را می‌شناسند، ‏نظر می‌دهند که‌ عبّاس‌ میرزا واقعاً مایل‌ است‌ مردم‌ کشور خود را روشن‌ و آگاه‌ کند، ولی‌ بعضی‌ از ‏پیش‌داوریهای‌ فرهنگی‌ هر نوع‌ اصلاحی‌ را ناممکن‌ می‌سازد‎. ‎

تا اینجا چند توصیف‌ از فرانسویان‌ و انگلیسیها درمورد عبّاس‌ میرزا آوردیم‌، در انتها نیز متنی‌ ‏توصیفی‌ از مسافری‌ آلمانی‌ می‌آوریم‌ که‌ بعد از عهدنامه‌ی‌ گلستان‌ و در سال‌ 1817 م‌. به‌ معیّت‌ ‏سفیرکبیر روسیه‌ به‌ ایران‌ آمده‌ بود: (24‏‎) ‎

عبّباس‌ میرزا که‌ دشمن‌ واقعی‌ تجمّل‌ است‌‏‎ ‎به‌ لباس‌ سادۀ‌ سرخی‌ که‌ نقره‌دوزی‌ شده‌ بود، ملبّس‌ بود. مانند تمام‌ ایرانیان‌ کلاه‌ ساده‌ای‌ از پوست‌ برّۀ‌ ‏سیاه‌ داشت‌. تنها زینتش‌ عبارت‌ از یک‌ خنجر مرصّع‌ بود.» «ولیعهد ایران‌ تقریباً سی‌ و پنج‌ سال‌ ‏دارد. حرکات‌ واطوارش‌ خیلی‌ جالب‌ توجّه‌ و مظهر اصالت‌ و نجابت‌ است‌، خیلی‌ قشنگ‌ صحبت‌ ‏می‌کند، به‌ فاصله‌ می‌خندد، چشمانش‌ آینه‌ی‌ ضمیر اوست‌، مکر و کید در آن‌ مشاهده‌ نمی‌شود، فجایعی‌ ‏که‌ در نتیجه‌ی‌ قوانین‌ سخت‌ مملکت‌ معمول‌ است‌ هر جا دستش‌ برسد، جلوگیری‌ می‌کند‎.» ‎

باز این‌ مسافر اروپایی‌ در صفحات‌ بعدی‌ کتاب‌ خود، می‌گوید: (25‏‎) ‎

عبّاس‌ میرزا تحصیلات‌ دیگری‌ نیز کرده‌ است‌ و تاریخ‌ و آداب‌ و رسوم‌ اروپا را به‌ خوبی‌ می‌شناسد ‏و از علوم‌ نظام‌ و ریاضیات‌ و زبان‌ انگلیسی‌ نیز بی‌بهره‌ نیست‌‏‎. ‎

از مجموع‌ توصیفهایی‌ که‌ اروپاییانی‌ که‌ اهل‌ کشورهای‌ متفاوتی‌ بوده‌اند از عبّاس‌ میرزا عرضه‌ ‏داشته‌اند، با اینکه‌ گاهی‌ فاصله‌ زمانی‌ چندین‌ ساله‌ای‌ میان‌ دیدارهای‌ آنها از او بوده‌ است‌ و همچنین‌ با ‏وجود اختلاف‌نظر جزئی‌ که‌ در وصف‌ خصوصیات‌ جسمانی‌ او دیده‌ می‌شود (یکی‌ او را کوتاه‌ قد و ‏دیگری‌ او را بلندقد دانسته‌ است‌) باز سیمای‌ ثابت‌ و واحدی‌ از عبّاس‌ میرزا در ذهن‌ مجسّم‌ می‌شود. ‏به‌ هر طریق‌ چهره‌ی‌ نجیب‌ عبّاس‌ میرزا، شهامت‌ و بزرگ‌ منشی‌ او و سعی‌ و کوشش‌ مستمر وی‌ ‏برای‌ بازسازی‌ و تجهیز سپاه‌ و ایجاد صنایع‌ و فنون‌ لازم‌ و رونق‌بخشی‌ به‌ تجارت‌ و غیره‌ و بیش‌ از ‏آن‌، این‌ حالت‌ روانی‌ فداکار و مصمّم‌ برای‌ اعتلای‌ همه‌جانبه‌ی‌ ایران‌ و تأمین‌ آینده‌ آن‌ و اینکه‌ در هر ‏صورت‌ آینده‌ی‌ شخص‌ او نیز تابعی‌ از همین‌ اقدامات‌ بوده‌ است‌، درخشان‌ و فراموش‌ناشدنی‌ ‏می‌نماید، ولی‌ از طرف‌ دیگر عدم‌ موفّقیت‌ او را که‌ اغلب‌ مورّخان‌ در مورد آن‌ کم‌ و بیش‌ متّفق‌القول‌ ‏هستند، چگونه‌ باید بفهمیم‌ و مشکل‌تر از آن‌ چگونه‌ باید ارزیابی‌ کنیم‌؟ آیا آنچه‌ رخ‌ داده‌ به‌ سبب‌ عدم‌ ‏کاردانی‌ او بوده‌ است‌؟ در آن‌ صورت‌ در ایران‌ آن‌ عصر چه‌ کسانی‌ را باید کاردان‌ بدانیم‌؟ آیا ‏برادران‌ ناتنی‌ او را که‌ از هر طرف‌ کارشکنی‌ می‌کرده‌اند و علیه‌ او شعار می‌داده‌اند، باید دلسوزتر و ‏با کفایت‌تر از او به‌ حساب‌ آوریم‌؟ و یا باید سران‌ و بزرگان‌ خودفروخته‌ای‌ را ترجیح‌ بدهیم‌ که‌ در ‏استخدام‌ انگلیس‌ و روس‌ بوده‌اند؟ و یا آنها که‌ از فرانسویان‌ گله‌ داشتند که‌ در پیشرفت‌ کارهایشان‌، از ‏لحاظ‌ مالی‌ به‌ اندازه‌ی‌ کافی‌ موجبات‌ رضایت‌ خاطر شخصی‌ آنها را فراهم‌ نمی‌آورند؟ با مقایسه‌ با ‏اکثر چهره‌های‌ دیگر آن‌ عصر، هرچند شخصیت‌ عبّاس‌ میرزا تحسین‌ برانگیز است‌، در عوض‌ ‏معلوم‌ نیست‌ نتیجه‌ی‌ کار او چقدر رضایت‌بخش‌ باشد. کدام‌ ایرانی‌ است‌ که‌ شرح‌ وقایع‌ جنگهای‌ ‏ایران‌ و روس‌ را بخواند و یا با مفاد عهدنامه‌ی‌ گلستان‌ و ترکمنچای‌ آشنا شود و عمیقاً متأثر نگردد؟‎ ‎

به‌ طور کلی‌ هر قوم‌ و ملّتی‌ در مقابل‌ تاریخ‌ خود گویی‌ با آیینه‌ی‌ خودنمایی‌ روبه‌رو می‌شود. او تا ‏خود را عمیقاً نگاه‌ نکند، واقعیت‌ موجود خود را نخواهد دریافت‌. از این‌ لحاظ‌ تأمل‌ در تاریخ‌ در ‏هویّت‌ خود است‌، بلکه‌ بهتر شناختن‌ آن‌، شخص‌ را نه‌ فقط‌ از علل‌ شکستها آگاه‌ می‌کند، از لحاظی‌ نیز ‏احتمالاً اسراری‌ از راز بقای‌ قومی‌ را بر او آشکار و برملا می‌سازد. البته‌ مورّخان‌ همیشه‌ تاریخ‌ را ‏دوباره‌ می‌نویسند و با اینکه‌ تفسیرها و برداشتها متفاوت‌ است‌، در عوض‌، وقایع‌ فی‌ نفسه‌ واقعیت‌ ‏تاریخی‌ این‌ امر را نشان‌ می‌دهند که‌ ایران‌ ناخواسته‌ در عصر معاصر مورد تهاجم‌ سیاسی‌ و نظامی‌ ‏قدرتهای‌ بزرگ‌ اروپا واقع‌ شده‌ است‌ و از لحاظ‌ فنون‌ و صنایع‌ و خاصّه‌ وضع‌ اجتماعی‌ خود در حدّی‌ ‏نبوده‌ که‌ بتواند واقعاً سرنوشت‌ خویش‌ را به‌ دست‌ گیرد. به‌ سبب‌ نابرابری‌ همه‌جانبه‌ی‌ ‏اجتناب‌ناپذیری‌ که‌ از دوره‌ی‌ تجدید حیات‌ فرهنگی‌ غرب‌ و خاصّه‌ تحولات‌ قرن‌ هجدهم‌ میان‌ ایران‌ و ‏کشورهای‌ پیشرفته‌ قدرتمند اروپا به‌ وجود آمده‌ بود، به‌ ناچار دیر یا زود، ایران‌ بالاجبار غافل‌گیر ‏می‌شده‌ و در وضعی‌ قرار می‌گرفته‌ است‌ که‌ ما نمونه‌ای‌ از آن‌ را می‌توانیم‌ در ابتدای‌ قرن‌ نوزدهم‌ ‏درمورد عبّاس‌ میرزا و مسائل‌ خاصّ زمان‌ او ببینیم‌. البته‌ عبّاس‌ میرزا را نمی‌توان‌ به‌ دلیل‌ ‏شکستهای‌ پی‌ در پی‌ و برنامه‌های‌ استعماری‌ که‌ یکی‌ بعد از دیگری‌ بر ایران‌ تحمیل‌ می‌شده‌ است‌، ‏واقعاً مقصّر دانست‌. حتّی‌ گاهی‌ هوشمندی‌ او به‌ اندازه‌ی‌ صداقتش‌ تحسین‌ شدنی‌ است‌، زیرا او ‏درواقع‌ در مواقعی‌ سعی‌ کرده‌ تا از تعارض‌ میان‌ قدرتهای‌ وقت‌ که‌ جسته‌ و گریخته‌ از آن‌ مطّلع‌ ‏می‌شده‌ است‌، برای‌ حفظ‌ استقلال‌ و تمامیت‌ مملکت‌ استفاده‌ کند و سعی‌ او در نزدیکی‌ به‌ فرانسویان‌ ‏نیز از همین‌ لحاظ‌ بوده‌ است‌. البتّه‌ می‌توان‌ به‌ رکود همه‌ جانبه‌ای‌ که‌ در ایران‌ حاکم‌ بود، اشاره‌ کرد ‏و از ناآرامیهای‌ پی‌ در پی‌ و عدم‌ امنیت‌ دائمی‌ که‌ مجال‌ تأمل‌ در امور و اتّخاذ راههای‌ مناسب‌ مؤثّر ‏را بر ایرانیان‌ محال‌ می‌ساخت‌، صحبت‌ به‌ میان‌ آورد که‌ الزاماً افراد را در محدوده‌ی‌ نفع‌ شخصی‌ ‏نگاه‌ می‌داشت‌ و طمع‌ و آز را در آنها تشدید می‌کرد و توجّه‌ به‌ نفع‌ عمومی‌ ملّی‌ را محال‌ جلوه‌ می‌داد ‏و مردم‌ را در غفلت‌ عمیق‌ فرو می‌برد. سرجان‌ ملکم‌ در این‌ مورد نوشته‌ است‌‏‎: ‎

… ‎در بحبوحه‌ی‌ حوادثی‌ که‌ متوجّه‌ ایشان‌ (26) است‌، کمتر کسی‌ از رعایت‌ مصالح‌ خود بیشتر نگاه‌ ‏می‌کند». (27) درواقع‌ منظور این‌ است‌ که‌ همه‌ به‌ فکر منافع‌ خویشند و به‌ مصالح‌ عمومی‌ کمترین‌ ‏توجهی‌ ندارند‎. ‎

عباس‌ میرزا و بعضی‌ دیگر از ایرانیان‌ به‌ خوبی‌ به‌ عقب‌افتادگی‌ ایران‌ واقف‌ بوده‌اند و لزوم‌ تجدّد را ‏تذکّر می‌داده‌اند، ولی‌ در این‌ زمینه‌ هم‌ نباید عجولانه‌ قضاوت‌ کرد و نمی‌توان‌ بعضی‌ از مطالب‌ را از ‏نظر دور داشت‌. تجدّدخواهی‌ در نزد عبّاس‌ میرزا و بعضی‌ از افرادی‌ که‌ خارجیان‌ نیز درباره‌ی‌ آنها ‏در آن‌ دوره‌ صحبت‌ کرده‌اند، در میان‌ گروهی‌ از سران‌ مملکت‌ صورت‌ عمومی‌ داشته‌ است‌، کلاً ‏نظرگاهی‌ بوده‌ که‌ بر اثر قدرت‌ دشمن‌ و ضعف‌ داخلی‌ به‌ نحو طبیعی‌ در اذهان‌ پدید می‌آمده‌ است‌. ‏دراین‌ زمینه‌، آنها به‌ احتمال‌ مقرون‌ به‌ یقین‌ از طریق‌ روسیه‌ تزاری‌ با تجدّدخواهی‌ آشنا شده‌ بودند؛ ‏وقتی‌ که‌ میرزا شفیع‌ در تهران‌ به‌ ژوبر می‌گوید: «روسها در قدیم‌ جاهل‌ بوده‌اند و اکنون‌ از خیلی‌ ‏لحاظ‌ بر ما برتری‌ پیدا کرده‌اند» (28) دلالت‌ بر همین‌ معنی‌ دارد. براساس‌ بعضی‌ از مدارک‌ ‏درمورد اقدامات‌ عبّاس‌ میرزا کاملاً معلوم‌ است‌ که‌ او تا حدودی‌ از برنامه‌های‌ اصلاحی‌ پطر کبیر و ‏کاترین‌ دوّم‌ در روسیه‌ خبر داشته‌ و می‌خواسته‌ است‌ آنها را سرمشق‌ کار خود قرار دهد. مثلاً وقتی‌ ‏که‌ با ساده‌دلی‌ – برای‌ اینکه‌ نگوییم‌ ساده‌لوحی‌ – می‌گوید: بهتر است‌ «یک‌ آبادی» در آذربایجان‌ به‌ ‏اهالی‌ «انگلیس‌ و جرمن‌» واگذار شود تا در این‌ ایالت‌ اسباب‌ ترقّی‌ و پیشرفت‌ نوع‌ غربی‌ فراهم‌ ‏آید»، (29) کاملاً به‌ اقدامات‌ کاترین‌ دوّم‌ برای‌ استقرار مهاجران‌، خاصّه‌ آلمانیها در ایالات‌ جنوبی‌ و ‏اوکراین‌ و در اراضی‌ ساحلی‌ حوزه‌ی‌ رودخانۀ‌ دانوب‌ نظر داشته‌ است‌‏‎. ‎

در آن‌ موقع‌ نه‌ عبّاس‌ میرزا و نه‌ هیچ‌ کس‌ دیگری‌ در حدّی‌ نبوده‌ و در وضعیتی‌ قرار نداشته‌ است‌ ‏که‌ بتواند واقعاً در شرایط‌ تحمیلی‌ دائمی‌ به‌ برنامه‌های‌ طویل‌المدّتی‌ فکر کند که‌ احتمالاً نتایج‌ آنها به‌ ‏نسلهای‌ بعدی‌ برسد. آنها مقهور و محدود به‌ زمان‌ حال‌ خاصّی‌ بوده‌اند که‌ فقط‌ به‌ نحو کاربردی‌ و به‌ ‏منظور استفاده‌ در کوتاه‌مدّت‌ می‌توانسته‌اند فکر کنند و امکان‌ هر نوع‌ برنامه‌ریزی‌ واقعی‌ آتی‌ از آنها ‏سلب‌ شده‌ بود. عبّاس‌ میرزا در مطالبی‌ که‌ به‌ ژوبر می‌گوید به‌ این‌ حقیقت‌ واقف‌ است‌ و بدان‌ اعتراف‌ ‏می‌کند. درست‌ است‌ که‌ آنها علاوه‌ بر فنون‌ نظامی‌ و جنگی‌ به‌ صنایع‌ و هنرهای‌ نوع‌ دیگر هم‌ ‏علاقه‌مند بوده‌اند، ولی‌ هیچ‌گاه‌ مجال‌ نداشته‌اند به‌ فکر اقدام‌ بنیادی‌ فرهنگی‌ واقعی‌ بیفتند‎. ‎

در گزارش‌ سفر ژنرال‌ گاردان‌ آمده‌ است‌ که‌ قرار بوده‌ «چند نفر اهل‌ حرفه‌ از قرار تفصیل‌ از جانب‌ ‏دولت‌ فرانسه‌ روانۀ‌ ایران‌ گردند: سازنده‌ی‌ مکری‌ و ماهوت‌، نقاش‌، باسمه‌چی‌ کتاب‌، بلورساز و ‏مینای‌ الوان‌، ساعت‌ ساز که‌ ساعت‌ اندک‌ بزرگ‌ بتواند بسازد. زرگر و کنده‌کار و جواهرتراش‌ و ‏نقاش‌ زرگر، فنرساز، چخماق‌ساز و سایر اسباب‌ آهن‌، چیت‌ساز، چینی‌ساز، نجار، سنگ‌تراش‌، ‏توپچی‌ و عراده‌ساز، معدن‌جوی‌ و کارکن‌ معدن‌، عکس‌ساز، باروت‌ ساز…» (30‏‎)

ظاهراً این‌ قرارداد به‌ نحو کامل‌ هیچ‌گاه‌ به‌ موقع‌ اجرا گذاشته‌ نشده‌ است‌ و مسلماً به‌ نفع‌ ایران‌ بوده‌ ‏که‌ عدّه‌ای‌ صنعتگر و اهل‌ فن‌ ماهر در این‌ زمینه‌ها پرورش‌ داده‌ شوند، ولی‌ حتّی‌ اگر این‌ اقدامات‌ ‏تحقّق‌ می‌یافت‌ باز در راه‌ اعتلای‌ ایران‌ و در آن‌ زمان‌ حسّاس‌، اقداماتی‌ بسیار اندک‌ بود و در مسیر ‏وقوف‌ و آگاهی‌ لازم‌ برای‌ ایرانیان‌ قرار نمی‌گرفت‌. دراین‌ مورد آنچه‌ قبلاً نیز از قول‌ تانکوانی‌ ، یکی‌ ‏از همراهان‌ گاردان‌ گفتیم‌، معنای‌ واقعی‌ خود را نمایان‌ می‌سازد: «آنچه‌ آنها (31) فاقداند، مشعل‌ ‏فلسفه‌ است‌ که‌ در این‌ امور، در نزد آنها آگاهی‌ و وقوف‌ ایجاد کند تا آن‌گاه‌ از لحاظ‌ علوم‌ و فنون‌ با ما ‏برابر شوند.» (32‏‎) ‎

منظور اینکه‌ آگاهی‌ از عقب‌افتادگی‌ و نیازهای‌ فنی‌ و صنعتی‌ و عملی‌، به‌ خودی‌ خود تجدّدخواهی‌ را ‏توجیه‌ نمی‌کند. با تجدّدخواهی‌ لفظی‌ نه‌ فقط‌ شرایط‌ عوض‌ نمی‌شود و راهی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ مطلوب‌ ‏حاصل‌ نمی‌آید، بلکه‌ چه‌ بسا این‌ خود مانعی‌ برای‌ تأمّل‌ در مسائل‌ اصلی‌ و زیربنایی‌ شود. در این‌ ‏زمینه‌ آنچه‌ قبلاً از قول‌ میرزا شفیع‌ گفتیم‌، در اینجا تکرار می‌کنیم‌: «کشفیات‌ جدیدی‌ که‌ به‌ ایران‌ ‏آورده‌ می‌شود، نوعی‌ از گیاهانی‌ است‌ که‌ در این‌ مملکت‌ به‌ ثمر نمی‌رسند.» (33) بی‌مناسبت‌ نیست‌ ‏که‌ گفته‌ی‌ سرجان‌ ملکم‌ را در آخر کتابش‌ نیز در اینجا بیاوریم‌؛ او اشاره‌ به‌ مردی‌ می‌کند که‌ اشتغال‌ ‏به‌ توپ‌ریزی‌ داشت‌ و بعضی‌ از توپها کج‌ می‌نمود و نقصانهایی‌ داشت‌ و بعد می‌نویسد‎: ‎

از وی‌ پرسیدم‌، گفت‌ راست‌ است‌، اما قصور از من‌‏‎ ‎نیست‌، به‌ من‌ گفته‌اند که‌ کار یک‌ ماه‌ را در ده‌ روز کنم‌، گفتم‌ چرا نمی‌گویی‌ که‌ این‌ محال‌ است‌، ‏بیچاره‌ سری‌ حرکت‌ داد و گفت‌ من‌ بهتر می‌دانم‌، آقای‌ من‌ آدم‌ خوب‌ و با انصافی‌ است‌، لکن‌ با این‌ ‏همه‌ شاهزاده‌ [ که‌ در ] ایران‌ است‌ و به‌ هر چه‌ حکم‌ کند باید اطاعت‌ کرد‎…» ‎

آن‌گاه‌ سرجان‌ ملکم‌ اضافه‌ می‌کند‎: ‎

از آنچه‌ مذکور شد می‌توان‌ دانست‌ که‌ چرا مردم‌ ایران‌ در صنایع‌ ترقّی‌ کلّی‌ نکرده‌اند، این‌ مملکت‌ ‏هزار سال‌ است‌ که‌ همچون‌ می‌نماید که‌ در شرف‌ ترقّیهای‌ برزگست‌، لکن‌ تا هنوز همان‌طور ایستاده‌ ‏است‌. تجارتش‌ تقریباً همان‌ قسم‌ که‌ در قدیم‌الایّام‌ بوده‌ است‌، هست‌. (34‏‎) ‎

البتّه‌ الزاماً تصوّر نمی‌رود که‌ منظور سرجان‌ ملکم‌ توپ‌ریز عباس‌ میرزا باشد، ولی‌ کاملاً پیداست‌ ‏که‌ تجدّد بدون‌ تفکر، معنای‌ خود را از دست‌ می‌دهد و استمرار آن‌، غفلت‌ را که‌ بدترین‌ نوع‌ آن‌ ‏‏«جهل‌ در نقاب‌ علم‌»، یعنی‌ جهل‌ مرکّب‌ است‌، فراهم‌ می‌آورد. نتیجه‌ی‌ این‌ نوع‌ تجدّد، روزمره‌زدگی‌ ‏و سطحی‌اندیشی‌ است‌ که‌ عملاً از تأمّل‌ اصیل‌ ممانعت‌ می‌کند و درواقع‌ در جهت‌ تفتیش‌ افکاری‌ به‌ ‏کار می‌رود که‌ از طریق‌ آنها سعی‌ می‌شود در طویل‌المدّت‌ احتمالاً راه‌ حلهای‌ ممکنی‌ را به‌ دست‌ ‏آورند و اراده‌ی‌ خود را در جهت‌ آینده‌نگری‌ به‌ حرکت‌ درآورند‎. ‎

عبّاس‌ میرزا در وقوف‌ به‌ عقب‌افتادگی‌، درواقع‌ قدم‌ اوّل‌ را برداشته‌ بود، قدمی‌ که‌ البتّه‌ صددرصد ‏لازم‌ بود، بی‌آنکه‌ کافی‌ باشد. به‌ طور کلّی‌ رفع‌ عقب‌افتادگی‌ با شعار مقدور نیست‌ و به‌ همین‌ سبب‌ ‏صرف‌ تجدّدخواهی‌، نه‌ فقط‌ نواقص‌ را رفع‌ نمی‌کند، بلکه‌ نوع‌ سطحی‌ آن‌، حتّی‌ امکانات‌ واقعی‌ را ‏ناشناخته‌ باقی‌ می‌گذارد و ذهن‌ را عقیم‌ و قدرت‌ ابتکار را هم‌ از مردم‌ سلب‌ می‌کند‎. ‎

در سؤالی‌ که‌ عباس‌ میرزا درمورد پیشرفت‌ ایران‌ از ژوبر می‌کند، در عین‌ حالی‌ که‌ دلسوزی‌ تام‌ او ‏نسبت‌ به‌ وطنش‌ دیده‌ می‌شود و صداقت‌ او محرز می‌نماید، نوعی‌ ساده‌لوحی‌ نیز به‌ چشم‌ می‌خورد. ‏مسئله‌ی‌ پیشرفت‌، مسئله‌ای‌ نیست‌ که‌ با جواب‌ کوتاهی‌ مشخّص‌ شود؛ هیچ‌ عبارت‌ مرموزی‌ ناگهانی‌ ‏راه‌ حل‌ را نشان‌ نخواهد داد و چنین‌ توقّعی‌ به‌ مانند آرزوی‌ دستیابی‌ به‌ چراغ‌ جادویی‌ علاءالدین‌ و یا ‏به‌ منزله‌ی‌ میل‌ به‌ شناخت‌ آن‌ کلمه‌ اسرارآمیز خاصّی‌ است‌ که‌ در داستان‌ علی‌ بابا و چهل‌ دزد، به‌ ‏ناگاه‌ در غار را به‌ روی‌ شخص‌ می‌گشاید و او را با گنجینه‌ی‌ غیرمنتظره‌ای‌ روبه‌رو می‌سازد. از این‌ ‏لحاظ‌ عبّاس‌ میرزا حتّی‌ اگر از روسها هم‌ شکست‌ نمی‌خورد و ایروان‌ و مناطق‌ دیگر شمال‌ ایران‌ را ‏از دست‌ نمی‌داد، باز در هر صورت‌ در آرزویی‌ که‌ برای‌ پیشرفت‌ ایران‌ داشت‌، نمی‌توانست‌ موفّق‌ ‏شود. این‌ آرزو با «فرمول‌» یا شعار به‌ دست‌ نمی‌آید و حتّی‌ ممکن‌ است‌ همین‌ ساده‌لوحی‌ موجب‌ شود ‏ذخایر قومی‌ و تاریخی‌ گذشته‌ نیز به‌ رایگان‌ از دست‌ برود‎. ‎

در آن‌ دوره‌، اگر نظم‌ و انضباط‌ در ارتش‌ (35) ایران‌، برای‌ دفاع‌ از مرزهای‌ کشور ضرورت‌ ‏داشته‌ است‌ و طرحهای‌ عبّاس‌ میرزا برای‌ بازسازی‌ آن‌ در نهایت‌ اهمّیت‌ بوده‌ است‌ و در این‌ مهم‌ او ‏در مواقع‌ مختلف‌ از کارشناسان‌ انگلیسی‌ و فرانسوی‌ و روسی‌ استفاده‌ می‌کرده‌ است‌ که‌ البتّه‌ معلوم‌ ‏نیست‌ تا چه‌ حدّ واقعاً در خدمت‌ ایران‌ بوده‌اند، برای‌ کسب‌ صنایع‌ و علوم‌ جدید نیز می‌بایستی‌ ‏جامعه‌ی‌ ایرانی‌ از هر لحاظ‌ و به‌ نحوی‌ همه‌جانبه‌ سازمان‌دهی‌ و آماده‌ گردد که‌ چنین‌ کاری‌ فرصت‌ ‏و وقت‌ کافی‌ لازم‌ داشته‌ است‌ و عملاً به‌ سهولت‌ حاصل‌ نمی‌آمده‌ است‌. سرجان‌ ملکم‌ در کتاب‌ تاریخ‌ ‏ایران‌ خود آورده‌ است‌‏‎: ‎

حاکمی‌ از باب‌ نیکی‌ ذات‌ یا حُسن‌ ادراک‌ شاید به‌ فکر ترقّی‌ و اصلاح‌ حال‌ مُلک‌ و ملّت‌ بیفتد، لکن‌ ‏تدابیر چنین‌ شخصی‌ تابع‌ وضع‌ اوست‌، او می‌خواهد کاری‌ [ را انجام‌ دهد ] که‌ باید به‌ موجب‌ قانون‌ ‏مخصوص‌ انجام‌ یابد و [ نمی‌داند که‌ ] به‌ زور صورت‌ نخواهد گرفت‌. به‌ علاوه‌ اینکه‌ جمیع‌ ترقّیات‌ ‏کلّی‌ به‌ تدریج‌ است‌، حتّی‌ اینکه‌ اگر چیزی‌ به‌ جهت‌ صلاح‌ ملّت‌ احداث‌ شود، در ابتدا باید مردم‌ رفته‌ ‏رفته‌ به‌ آن‌ آشنا شوند تا بعد از آن‌ بالطبع‌ میل‌ کنند و الاّ دوام‌ نخواهد یافت‌.» (36‏‎) ‎

از طرف‌ دیگر درست‌ است‌ که‌ در ابتدای‌ این‌ نوشته‌ گفته‌ شد که‌ مراحل‌ مختلف‌ زندگانی‌ عبّاس‌ ‏میرزا با مقاطع‌ تاریخ‌ سیاسی‌ ایران‌ در آن‌ عصر مطابقت‌ دارد و گویی‌ وضع‌ یکی‌، بدون‌ توجّه‌ به‌ ‏موقعیت‌ دیگری‌ روشن‌ نمی‌شود، ولی‌ در عین‌ حال‌ گویی‌ میان‌ آرمانهای‌ عبّاس‌ میرزا و واقعیّت‌ ‏زندگی‌ مردم‌ و جامعه‌ی‌ ایرانی‌ فاصله‌ غیرقابل‌ گذری‌ وجود داشته‌ است‌. عبّاس‌ میرزا خود از ارکان‌ ‏حکومت‌ آن‌ زمان‌ ایران‌ است‌ و حکومت‌ استبدادی‌ مانع‌ از هر نوع‌ سازمان‌دهی‌ واقعی‌ و رسیدن‌ به‌ ‏نهادهای‌ منسجم‌، آن‌ هم‌ نه‌ فقط‌ قراردادی‌، بلکه‌ طبیعی‌ بوده‌ است‌، سازمانها و نهادهایی‌ که‌ بر اثر ‏همکاری‌ و هماهنگی‌ میان‌ مردم‌ به‌ نحو خودجوش‌ تحقّق‌ پیدا می‌کند و شرایط‌ مساعدی‌ برای‌ اعتلای‌ ‏کشوری‌ را فراهم‌ می‌آورد. آنچه‌ عباس‌ میرزا می‌گوید با وجود محبوبیتی‌ که‌ به‌ واقع‌ در مرحله‌ای‌ از ‏زمان‌، حدّاقلّ‌ نزد مردم‌ آذربایجان‌ داشته‌ است‌، نمی‌توانسته‌ در نزد اکثریت‌ محروم‌ اجتماع‌ که‌ هیچ‌گاه‌ ‏جز زور حرفی‌ نشنیده‌ بوده‌اند، انعکاس‌ واقعی‌ داشته‌ باشد. تجدّد مجموعه‌ای‌ از شعارهایی‌ نیست‌ که‌ ‏به‌ امید گوشهای‌ شنوا به‌ زبان‌ آورده‌ شود. مادامی‌ که‌ شرایط‌ زیربنایی‌ به‌ وجود نیاید، این‌ گفته‌ها باد ‏هوا خواهد بود‎. ‎

سؤالی‌ که‌ عبّاس‌ میرزا درباره‌ی‌ پیدا کردن‌ راهی‌ برای‌ رفع‌ عقب‌افتادگی‌ ایران‌ می‌کند، خود نتیجه‌ی‌ ‏موقعیّت‌ ناخواسته‌ای‌ است‌ که‌ بر ایران‌ تحمیل‌ شده‌ و عنان‌ کار را از دست‌ ایرانیان‌ خارج‌ ساخته‌ ‏است‌. درست‌ است‌ که‌ بگوییم‌ علاج‌ واقعه‌ قبل‌ از وقوع‌ باید کرد، ولی‌ باز باید بدانیم‌ که‌ در هر ‏صورت‌ آنچه‌ قبل‌ از «وقوع‌» است‌، به‌ خودی‌ خود، اغلب‌ فقط‌ حالت‌ بالقوه‌ ندارد، بلکه‌ آن‌ نیز ‏واقعه‌ی‌ دیگری‌ است‌، الخ‌‏‎. ‎

آرمانهای‌ عباّس‌ میرزا به‌ معنایی‌ صرفاً دلالت‌ بر آگاهی‌ ازموقعیتی‌ داشت‌ که‌ عملاً از دست‌ رفته‌ ‏بود. عبّاس‌ میرزا با واقعیت‌ سیاسی‌ جهان‌ در آن‌ روزگار آن‌قدر فاصله‌ داشت‌ که‌ جامعه‌ی‌ سنّتی‌ ‏قبیله‌ای‌ و ایلاتی‌ از جامعه‌ی‌ سازمان‌یافته‌ و قدرتمند غربی‌ فاصله‌ داشته‌ است‌. از این‌ لحاظ‌ نه‌ فقط‌ ‏تجدّدخواهی‌ عبّاس‌ میرزا، بلکه‌ درگیریهای‌ دائمی‌ او و البتّه‌ شکستهایش‌ معلول‌ ضرورت‌ عصری‌ ‏بوده‌ است‌ که‌ عصر تجدّد نامیده‌ می‌شود. در آن‌ زمان‌ تفاوت‌ ایران‌ و کشورهای‌ اروپایی‌، تفاوت‌ و ‏اختلاف‌ دو نظرگاه‌ نبود، بلکه‌ به‌ معنای‌ بسیار ساده‌تر فقط‌ تفاوت‌ ضعیف‌ یا قوی‌ بوده‌ است‌‏‎. ‎

به‌ هر طریق‌ در تأمل‌ درباره‌ی‌ تجدّدخواهی‌ عبّاس‌ میرزا و بدون‌ اینکه‌ کوچک‌ترین‌ شکّی‌ درباره‌ی‌ ‏حسن‌ نیّت‌ و وطن‌پرستی‌ او داشته‌ باشیم‌ و حتّی‌ با قبول‌ اینکه‌ آنچه‌ در او درخشان‌ است‌، باز همان‌ ‏آرمان‌ و آرزوهای‌ اوست‌، باید گفت‌ که‌ آرمان‌خواهی‌ بدون‌ واقع‌بینی‌ نه‌ فقط‌ واهی‌ است‌، بلکه‌ اصلاً ‏شاید آرمان‌ هم‌ نباشد. آرمانی‌ که‌ از دل‌ واقع‌بینی‌ نشئت‌ نگیرد، آرمان‌ نیست‌. به‌ نظر می‌رسد که‌ نه‌ ‏فقط‌ ایرانیان‌، بلکه‌ کشورهای‌ مشابه‌ نیز بدون‌ وقوف‌ به‌ آنچه‌ واقعاً هستند و بدون‌ تأمل‌ در ریشه‌های‌ ‏فرهنگی‌ و تاریخی‌ و امکانات‌ محلّی‌ و بومی‌ خود، نمی‌توانند عملاً راه‌ مناسبی‌ برای‌ تحقّق‌ آرمانهای‌ ‏ذهنی‌ خود پیدا کنند و حتّی‌ برعکس‌، هر بار با این‌ خطر روبه‌ رو خواهند بود که‌ به‌ اسم‌ تجدّدخواهی‌ ‏و خیراندیشی‌،راه‌ جدیدی‌ برای‌ بیگانه‌سازی‌ و بهره‌گیری‌ از آنها تعبیه‌ شود و بیش‌ از پیش‌ اسباب‌ ‏عقب‌ افتادگی‌ آنها فراهم‌ آید، همان‌طور که‌ از زمان‌ عبّاس‌ میرزا تا امروز، بارها شاهد آن‌ بوده‌ایم‌‏‎. (10 )

    فریده فرهمند زاده  «موانع اصلاحات عبّاس میرزا قاجار نایب السلطنه در بخش هاى دربار، سپاه و نهاد دین» را اینگونه شرح می دهد:   

 

دغدغه اصلی این پژوهش در واقع اصلاحاتی است که اولین باربه سبک غربی در دورۀ ولیعهدی عبّاس میرزا، پسر دوّم فتحعلی شاه.دوّمین شاه قاجار با خواست او عملی گردید. اصلاحاتی که شاید اوّلین گام در راهی بود که بعدها  ایران را به سوی تجدّد به سبک غربی پیش برد. هرچند انگیزۀ آغاز این اصلاحات، بیش از هرچیز افزودن توان نظامی ایران در برابر مهماجمان بیگانه به ویژه روس ها بود اما نباید از نظر دورداشت که حیطۀ گسترده تری از مسایل نظامی  را شامل شد و صورتهای  اقتصادی، سیاسی، علمی و حتّی فرهنگی به خود گرفت. امّا ناآگاهی وگاه بی تدبیری ضابطین  امر اصلاحات و همچنین عدم همراهی شاه و درباریان و سایرینی که کمک و یاری آنان دربه ثمر رسیدن  اصلاحات مؤثّربود. عدم توانایی مالی برای تأمین بودجه های اموراصلاحی ،  دخالت بیگانگانی  که صلاح خود را در عقب ماندگی و ضعف ایران می دیدند و ازهمه مهم ترعدم زمینه سازی اقدامات اصلاحی در ارتباط بودند برای پذیرش وپیشبرد اصلاحات،  از مهمترین دلایل  ناکامی اصلاحات بوده که دراین نوشته بدان ها پرداخته می شود.

با نگاهی گذرا به اجتماع حاکمیت آن روز ، اساس آن را پرسه پایه  خواهیم  دید. حاکمیت که متشکّل از شاه و بخش کوچکی ازشاهزادگان و دیوانیان عالیرتبه است؛ نظامیان که معمولاً با طبقه بندی حاکمیت پیوندهایی دارند یا جزء آن هستند (منظورسران نظامی است) ؛ روحانیت که با حاکمیت پهلو میزند و از موقعیت ممتازاجتماعی برخوردار است. گو اینکه ازاثر جریانات اجتماعی و همزمان با افت و خیزهای اقتدار حاکمیت، این طبقه نیز دچار فراز و فرودهایی می گردد. تأثیری که واکنش مثبت و یا منفی این طبقات به واقع های در موفقیت یا عدم موفقیت آن داشته است، ما را بر آن داشت که به احوال این سه طبقه بپردازیم.

انقلاب اسلامی در هجرت شمار ۸۴۲ از ۱۱ تا ۲۴ آذر

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید