back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : تجدّد ، اصلاحات و توسعه در دوران «پهلوی اوّل...

جمال صفری : تجدّد ، اصلاحات و توسعه در دوران «پهلوی اوّل » (5 ) قسمت چهارم

9 . نتیجه‏گیرى

 

    به طور کلّى 1308/1929م براى ایلات و عشایر نقطۀ عطفى بود. در تابستان آن سال، آخرین اعتراض مهم و جمعىِ ایلات و عشایر دورۀ رضاشاه دیده شد. این اعتراض، ناکامى ایلات و عشایر را به تأخیر انداخت و تصمیم رژیم را براى تحمیل دستورات هدایت شده‏اش در سراسر نواحى روستایى و در دهه‏اى که مشکلات فراوانى فراروى رژیم بود، تغییر داد یا تعدیل کرد. خلع سلاح، دریافت مالیات‏هاى سنگین و فشار براى اسکان [عشایر] که تنها به واسطۀ فساد مقامات محلّى به خوبى اجرا نشده بود، با اعدام یا زندانى شدن خان‏هاى ایلات، به درستى اجرا شده و ایلات و عشایر شدیداً تضعیف شدند. با تجاوز رژیم به روش زندگى چادرنشینى و تلاش‏هایش در تخریب اقتصاد شبانى همراه با نظارت نظامىِ شدیدتر از همیشه برچراگاه‏ها و مسیرهاى کوچ ایلات، سبب شد که ایلات به اعمال قدرت سیاسى و نظامى گذشته، قادر نباشند. روستاییان نیز اوضاع رو به وخامتى را در طول این سال‏ها تجربه کردند. پروژه‏هاى حیثیتى رژیم، یعنى راه آهن و تشکیل ارتش که همراه با وضع مالیات‏هاى بى‏رحمانه براى انجام آن‏ها بود، به واسطۀ گسترش تورّم به تدریج ضعیف شد و علاوه براین، رژیم به علّت فقدان پول و آموزش براى بهره‏بردارى از نهادهاى جدید، مثل دادگاه‏هاى حقوقى و اداره ثبت اسناد و املاک، به‏طور عمده ناتوان بود. نقطۀ عطف برخورد روستاییان با دولت جدید به علّت فعّالیت نمایندگى‏هاى خدمت نظام وظیفه بود. با وجود این، پیدایش مخالفت روستایى در سراسر دهه 1310/1930م ادامه داشت. امّا روستاییان در آن دهه به دلیل شیوع راهزنى مستمر؛ جریانى که نه تنها به‏طور ویژه از سوى عناصر چادرنشین حمایت مى‏شد، بلکه گاهى اوقات افراد کم اهمّیتى مثل فراریان ارتش نیز به آن مى‏پیوستند، به رویگردانى و نافرمانى از دولت جدید ادامه دادند. چنین راهزنی، نه بازماندۀ عصر ما قبل جدید بود و نه خلاف روند تاریخ، بلکه به‏طور عمده عکس‏العملى بود در برابر اوضاع نابسامان و دیکتاتورى نوسازى رژیم، و از هم پاشیدگى اجتماعى روستاییان.

 

    مخالفت روستایى با نظم نوین که تمام پهنۀ جنوب ایران را در طول بهار و تابستان سال 1308/1929م در برگرفته بود، در نهایت در دفاع از جوامع روستایى و چادرنشین در برابر بینش نوگرایانه نخبگان ملّى‏گراى شهرى ناموفّق بود. نمودهاى مختلف اعتراض روستایى آن ماه‏ها در مرحلۀ ادغام شدن در جنبشى واحد و مستمر نبود. اتّحادیه‏هاى ایلات و عشایر، نه تنها در آغاز، دست‏خوش چند دستگى بودند، بلکه در هیچ موردى نتوانستند قیام کاملى را علیه حکومت انجام دهند و علاوه بر این، دشمنى شدیدى نیز بین اتّحادیه‏هاى ایلات و عشایر، به‏ویژه بین قشقایى‏ها و خمسه‏اى‏ها وجود داشت. اگر چه خواسته‏هاى معترضان همواره از موضع دفاعى ابراز مى‏شد، امّا دعوت براى لغو یا انحلال قوانین و ادارات جدید و پیشرفت نه چندان گسترده راهبرد منسجم و ژرف سیاسى که از طریق آن، چالشى براى حکومت مرکزى ایجاد مى‏شد، ممکن بود افزایش پیدا کند. قیام‏هاى ایلى اگر چه دلایل قانع کننده‏اى، مثل کمبود شدید مهمّات و نیازهاى اقتصاد شبانى، به‏ویژه نیاز به ییلاق و قشلاق را داشتند، ولى به‏طور عمده به واسطۀ روزمرّه گى به تدریج محو شدند با وجود این، آن‏ها محدودیت‏هاى قدرت سرکوب‏گر رژیم را به وضوح آشکار کردند.

 

    قیام‏هاى ایلى نه تنها خان‏هاى ارشد را براى دست کشیدن از اتّحادشان با دولت جدید متقاعد نکرد، بلکه برعکس، شخصى مثل سردار اسعد بختیارى تمام ارزش و اهمّیت خودش را در پشتیبانى از واکنش نظامى حکومت، هزینه کرده و از دست داد. دیگر خان‏هاى ارشد نیز ابزارهایى در بازسازى اقتدار تهران بودند. صولت الدوله به محض این‏که به مقام سابقش در شیراز بازگردانده شد، تردیدش به پایان رسید و به دنبال آن از این‏که بار دیگر به‏عنوان مجرایى براى انتقال ارادۀ تهران به سمت مردم رنجدیده ایل خود عمل مى‏کرد، شادمان بود. قیام کلانترها به‏عنوان سخن‏گویان اصیل‏تر براى ایلات و عشایر به افزایشِ از هم پاشیدگى و کاهش شدید توانایى ایلات براى اقدامى متّحدانه منتهى شد. تنها بیست سال پیش از این، خان‏هاى بختیارى به واسطۀ نقششان در خلع شاه [محمّد على‏شاه] و اعادۀ مشروطیت در سیاست ملّى مداخله‏اى سرنوشت ساز داشتند. اگر چه اسطورۀ سال 1287/1909م هنوز به‏طور درخشانى در میان خان‏ها زنده بود، امّا مقایسۀ اوضاع در سال 1308/1929م با قیام‏هاى پیش از این، شرایط بسیار متفاوتى را نشان مى‏دهد. در سال 1308/1929م خان‏هاى جوان بختیارى نتواستند تصویرى از توان‏مندى على‏قلى‏خان سردار اسعد، پدر سردار اسعد، کسى که توانایى اعمال رهبرى خردمندانه همراه با متّحد کردن اتّحادیه‏هاى ایلات و عشایر را براى پیشروى به سوى تهران داشت، ارائه نمایند. قیام‏هاى ایلى انجام شده در سال 1308/1929م نه تنها فاقد رهبرانى با بصیرت و توانایى بسنده بود، بلکه به طور کلّى فاقد متّحدان شهرى و خردمند نیز بود. در سال 1287/1909م بختیارى‏ها در هماهنگى با رادیکال‏ها و مشروطه‏خواهان اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران عمل کرده بودند. در سال 1308/1929م رضا شاه اگر چه تازه شروع به تحقّق بخشیدن به بسیارى از خواسته‏هاى روشنفکران ملّى‏گرا نموده بود با وجود این، حمایت این گروه را که به غیر از شرایط استثنایى در هر صورت به‏طور طبیعى از اتّحاد با عناصر ایلى روى گردان بودند، حفظ کرد. هم‏چنین در این زمان براى حملۀ موفّقیت‏آمیز قیام‏هاى فزایندۀ ایلى به پایتخت، شانس اندکى وجود داشت و [بهتر است بگوییم] اصلاً شانسى وجود نداشت، زیرا نظارت دولت جدید در تهران در مقایسه با دورۀ گذشته، در قالب ارتش و نظمیه کامل بود.

 

    سال 1308/1929م هیچ مخالفت ایلى و نیز هیچ مخالفت شهرى به رهبرى علما که پیش از این به آن اشاره داشتیم، توانایى باز داشتن یا منحرف کردن ماشین تمرکزگرایى تهران را نداشت. اتّحاد نیروهاى مذهبى و گروه‏هاى رادیکالى و همکارى بین اصلاح‏طلبان سکولار و روحانیون ناراضى که درگذشته موفّقیت‏هایى را به‏دست آورده بودند و در آینده نیز بسیار مؤثّر بودند، در ایرانِ اواخر دهه 1300/1920م بى‏اثر بود. رضاشاه این اتّحاد را با تحقّق بخشیدن به بسیارى از خواسته‏هاى روشنفکران ملّى‏گرا متلاشى کرده بود. اکنون دو مؤلّفه با هم درگیر بودند؛ یکى حمایت پر شور عمومى و دیگرى مخالفتى سخت در خصوص سلطۀ شاه و ماهیت پروژه دولت سازى‏اش.

 

    دقیقا به همان اندازه که قیام‏هاى ایلى در کسب اتّحاد با شهرنشینان و به‏ویژه در به‏دست آوردن حمایت پایتخت‏نشینان ناموفّق بودند، علما نیز به همین صورت در برقرارى ارتباط بین نارضایتى‏هاى خودشان با ناخرسندى‏هاى رو به رشد در میان عناصر غیر مذهبى، نسبت به دیکتاتورى رو به افزایش حکومت شاه فاقد هرگونه راهبردى بودند. علما نه تنها فاقد حمایت سکولارها بودند، بلکه آن‏ها خودشان از درون، دست‏خوش چند دستگى در خصوص مناصب برتر و فروتر نیز بودند. دقیقاً به همان اندازه که نگرانىِ اعضاى عادّى ایلات از کلاه پهلوى، خدمت نظام وظیفه و اسکان اجبارى، در زمانى که رهبران [ایلات] مردّد، گوشه‏گیر یا حتّى متخاصم باقى مانده بودند، پویایى را براى قیام‏هاى ایلى فراهم آورده بود، نگرانى روحانیت در مراکز استان‏ها نیز بیشتر به واسطۀ نگرانى‏هاى روحانیون محلّى، مبلّغان و طلّاب، یعنى کسانى که به طور عمده به قوانین لباس جدید و خدمت نظام وظیفه حساّس بوده و به‏طور معمول از معافیت هیئت وزرا محروم و منبع در آمدشان را نیز به واسطۀ غیر مذهبى شدن نظام قضایى از دست داده بودند، برانگیخته شده بود. اگر چه [اطاعت] از رهبرى مجتهدان شهرهاى بزرگ، مثل آیت‏اللّه‏ اصفهانى براى عدّه‏اى از عقلاى محلّى فرض انگاشته مى‏شد، امّا مهم‏ترین شخصیت‏هاى ارشد مذهبى و به‏ویژه شیخ عبدالکریم حائرى براى به‏دست گرفتن نقش رهبرى در جنبش اعتراضى و قرار دادن خودشان در رأس چالشى با دولت جدید، بى‏میل و ناتوان نشان دادند. بروز مقاومت بین سال‏هاى 1306-1308/1927-1929م توسّط گروه‏هاى مختلف اجتماعى، شهرى و روستایى، فقیر و غنى علیه نظم نوین، بیشتر از آن‏که مستمر باشد، پراکنده و بدون استمرار بود. و هنگامى که این مقاومت‏ها در چالش با یکدیگر بودند، علایق فرقه‏اى، منطقه‏اى و محلّى را تداعى مى‏کردند. هم‏چنین این مقاومت‏ها، نه رهبرى را که توانایى‏اش فراتر از این علایق باشد، داشت و نه ایجاد کرد. علاوه براین، این اعتراضات در سال 1309/1930م خود دچار رکود شده بود. اگر چه این مخالفت‏ها با شکست روبه‏رو شدند، اما با وجود این، بر رژیم، تأثیرى جدّى و سخت داشتند. ضربۀ ناشى از وقایع سال 1308/1929م تمایل همیشگى شاه به سمت سوء ظنّ را تشدید کرد. شاه به واسطۀ حملات آشکار به فرمانروایى‏اش، از جهات مختلف، به طور عمیقى متزلزل شده بود و اعتماد به حامیانش را از دست داد. دست‏گیرى فیروز میرزا در اواسط سال 1308/1929م سرآغازِ آن چیزى بود که نتیجه‏اش حاکم شدن ترور، نابودى نخبگان ایرانى، انزواى شاه و سرگردانى و ناامیدى رژیمش بود.

 

حکومت وحشت در سراسر کشور در دورۀ پهلوی اوّل

 

محمّد قلی مجد در کتاب  «از قاجار به پهلوی» بر اساس « اسناد وزارت خارجۀ  آمریکا » ، «حکومت وحشت در سراسر کشور در دوره پهلوی اوّل»  را اینگونه بررسی می کند: حکومت وحشت دردورۀ رضاخان که روحانیت و عشایررا هدف گرفته بود، درگام بعدی گریبان رجال سیاسی کشوررا نیزگرفت. خبردستگیری فیروز وعدّه‌ای دیگرطیّ تلگرام مورخ 22 ژوئن 1929 مخابره شد:«وزیرمالیه و برادرش، وهمچنین استاندار فارس و تعداد دیگری از ژنرال‌های کشور احتمالاً همگی به اتّهام خیانت به دستور شاه زندانی شدند.» (1) 

ویلیامسن کاردار وقت آمریکا در گزارش مورخ 26 ژوئن 1929 این ماجرا را پی می‌گیرد: «احتراماً به اطّلاع می‌رساند که مهمترین حادثۀ سیاسی دو هفته گذشته دستگیری فیروز میرزا (نصرت‌الدوله)، وزیر مالیه، و یکی از سه ضلع مثلث قدرتی بود که در دو سال اخیر عملاً بر ایران حکومت کرده‌اند. ضمناً شاهزاده صارم‌الدوله، استاندار فارس و ژنرال زاهدی، رئیس امنیه دستگیر شده‌اند. این سه نفر در روز دهم محرّم (18 ژوئن) پس از برگزاری مراسم عزاداری عاشورا، دستگیر شدند. گفته می‌شود که شاه هیأت دولت را در کاخ خود جمع کرد و بدون هرگونه هشدار قبلی علناً دستور داد شاهزاده فیروز را دستگیر کنند. دو فرد دیگر در خانه‌های خود دستگیر و روانۀ زندان شدند. این دستگیری‌ها سر و صدای زیادی در تهران کرده است. شایعات زیادی بر سر زبانهاست، به خصوص این شایعه که حضرت اشرف تیمورتاش هم به سرنوشت رفیق شفیقش در مثلّث قدرت دچار شده است. البتّه معلوم شده است که این شایعه صحّت ندارد. هنوز رسماً هیچ دلیلی برای این اقدام شاه اعلام نشده است. امّا گمان می‌رود که فیروز و ژنرال‌های مذکور به اتّهام دست داشتن در معامله‌ای خائنانه در فارس دستگیر شده‌اند. طبق گزارش‌های تأیید نشده، برادر فیروز، ژنرال محمّدحسین فیروز، و یک ژنرال دیگر در فارس به نام ابوالحسن‌خان نیز دستگیر شده‌اند. همچنین می‌گویند که امیر مجاهد، یکی از سران سالخورده بختیاری و عموی [سرداراسعد] وزیر جنگ، زندانی شده است. رئیس‌الوزرا موقّتاً امور وزارت مالیه را رفع و رجوع می‌کند… محافل صاحب‌نظر معتقدند که حذف فیروز به نفع و موهبتی بزرگ برای ایران است. او با بسیاری از اصلاحات شاه مخالف بود و بزرگ‌ترین دشمن دکتر میلسپو به حساب می‌آمد.»(2)  موری در یادداشت 2 جولای 1929 خود می‌نویسد: 

وزیرمختار ایران از من برای صرف ناهار در روز شنبه 29 ژوئن 1929 دعوت کرد تا در این فرصت دربارۀ بحران کنونی در جنوب ایران صحبت کنیم، که ایل قشقایی علیه دولت مرکزی سر به شورش برداشته و شیراز، مرکز استان فارس، را محاصره کرده است. او اتّفاقاً اظهار داشت که خبر دستگیری و زندانی شدن افراد ذیل نیز از طریق تلگرام به او اعلام شده است: شاهزاده فیروز، وزیر مالیه؛ شاهزاده محمّدحسین [فیروز]، فرماندۀ سپاه جنوب (یکی از برادران فیروز)؛ شاهزاده صارم‌الدوله، استاندار فارس (قوم و خویش فیروز)؛ و ژنرال فضل‌الله [زاهدی]، از فرماندهان سپاه جنوب. سفارت ما در تهران نیز دستگیری افراد مذکور به اتّهام خیانت را تأیید کرده است. به سبب آشنایی قبلی‌ام با خلق و خوی ایرانی‌ها، وزیرمختار ایران، با همان نگرش خاصّ ایرانی‌ها، تلویحاً به بنده فهماند که تمام افراد متّهم مذکور شدیداً انگلوفیل هستند و نتیجه گرفت که بریتانیا در پس همۀ این وقایع است. برداشت اوازکلّ این ماجرا به این شرح بود: انگلیسی‌ها با تلاش رضاخان برای سرنگونی خاندان قاجار مخالفتی نداشت و همچنین حمایت خود را از شیوخ و سران عشایر جنوب ایران قطع کرد، با این باور که رضاخان پس از رسیدن به سلطنت منافع بریتانیا را در نظر خواهد داشت و حتّی امیدوار بود که در برخورد احتمالی انگلیس و روس جانب انگلیس را بگیرد. با این حال از زمانی که رضا شاه به سلطنت رسیده است ناسیونالیسم ایرانی با شعار استقلال از تمام قدرت‌های خارجی گسترش یافته و ایرانی‌ها نیز دیگر نمی‌خواهند به زورگویی‌های بریتانیا گردن بنهند، به ویژه که این عقیده روز به روز تقویت می‌شود که قدرت امپریالیسم بریتانیا رو به افول است. یکی از عوامل بسیار مهم در این اوضاع، نفوذ و تأثیرگذاری عبدالحسین‌خان تیمورتاش، وزیر دربار و عملاً صدراعظم شاه، است. تیمورتاش… همواره بر این باور بوده است که روسیه، چه تزاری و چه شوروی، در موقعیتی است که اگر اراده کند می‌تواند ایران را بسازد یا نابود کند، و کنار آمدن با رهبران روسیه باید سیاست اصلی ایران باشد. در نتیجۀ همین سیاستِ تیمورتاش، ایران امتیاز شیلات دریای خزر را با شرایط دلخواه مسکو به آن کشور اعطا کرد؛ و در اوّل اکتبر 1927 نیز یک عهدنامۀ امنیتی و پیمان بی‌طرفی با روسیه به امضا رساند… این سیاست دوستی و تجدید روابط در قبال روسیه، که بابت آن هرگز چیز دندان‌گیری نصیب بریتانیا نشد انگلیسی‌ها را سخت رنجاند… با وجود این، آنطور که آقای مفتاح می‌گوید، در تمام این مدّت تیمورتاش با زیرکی تمام تلاش می‌کرد که انگلیسی‌ها را نیز آرام نگه دارد، و در واقع با آنها بسیار صمیمی بود. برگ برندۀ او در این بازی، رفیق شفیقش شاهزاده فیروز، وزیر مالیه بود، که روابط پرسودش با انگلیسی‌ها مشهور است. مصیبتی که شاهزاده فیروز هم اکنون گرفتارش شده ظاهراً نشان می‌دهد که نقشۀ تیمورتاش بیش از آن چیزی که انتظارش را داشت پیش رفته است. خلاصه اینکه شکّی ندارم که وزیرمختار ایران مطمئن است که بریتانیای کبیر عامل پشت پردۀ شورش‌های فعلی در جنوب ایران است و به گمان او بریتانیا با این اقدامات می‌خواهد به ایران بفهماند که بیش از حدّ به روسیه نزدیک شده است.(3)

 

* جزئیات بیشتر دربارۀ دستگیری‌ها

 

ویلیامسن در گزارشی مورخ 13 جولای 1929 جزئیات بیشتری در مورد دستگیری فیروز مخابره می‌کند: «عطف به تلگرام شماره 29 مورخ 22 ژوئن، 12 ظهر، دربارۀ دستگیری فیروز میرزا، احتراماً به اطّلاع می‌رساند که این روزها دلیل اصلی انفصال ناگهانی وزیر مالیه موضوع اصلی صحبت‌ها در تهران است. سر رابرت کلایو، وزیرمختار بریتانیا، گفت که صریحاً علّت را از  حضرت اشرف تیمورتاش جویا شده است، ولی ظاهراً او با صداقت کامل پاسخ داده که علّت را نمی‌داند، و اعلیحضرت فقط به او گفته است که سوءظن‌های شدیدی در مورد فیروز وجود دارد که در صورت تأیید آنها به موجب اسناد و مدارک، علنی خواهند شد. داستان‌های مختلفی که همگی از خیانت فیروز خبر می‌دهند در توضیح این دستگیری ناگهانی به گوش می‌رسد. برای آگاهی شما از نوع شایعاتی که در حال حاضر بر سر زبانهاست، توجّه‌تان را به داستان زیر جلب می‌کنم. تقریباً تمام نیرو‌های ذخیرۀ ارتش در اطراف شیراز متمرکز شده بودند و تنها نیروهای امنیه همچنان در تهران باقی بودند. ژنرال فضل‌الله‌خان زاهدی، رئیس امنیه و شاهزاده صارم‌الدوله،‌ والی شیراز [فارس]، به گمان اینکه فرصت مناسبی برای کودتا فراهم شده است با شاهزاده فیروز همدست شدند تا شخص شاه را بگیرند و حکومت را سرنگون سازد. چیزی نمانده بود که این نقشه به ثمر بنشیند که ژنرال شیبانی، یکی از افسران وفادار و صادق شاه، برای فرماندهی نیروهای شیراز به این منطقه اعزام شد. توطئه‌گران در شیراز به اشارۀ فیروز از این ماجرا با خبر شدند و ترتیبی دادند که گروهی از قشقایی‌ها به اتومبیل ژنرال کمین بزنند. ژنرال به زحمت از این مهلکه جان سالم به در برد و توانست به موقع جلوی این دسیسه را بگیرد. شاید این داستان‌ها اساساً صحّت داشته باشند، ولی تا وقتی تأیید نشوند نمی‌توان آنها را باور کرد. روزنامه‌ها مطالب توهین‌آمیزی در مورد وزیر معزول و پسرش مظفّر، که در واشنگتن به سر می‌برد، منتشر ساخته‌اند. 

بعضی‌ها معتقدند که دولت تلاش دارد با تحریک احساسات عمومی بر ضدّ فیروز آنها را برای خبر اعدام فیروز که قبلاً صورت گرفته است، آماده کنند. در مقابل برخی می‌گویند که او به خارج از کشور تبعید شده است. چه فیروز تیرباران شود و چه به دلیل نبود شواهد کافی آزاد گردد، بسیاری بر این باورند که زندگی سیاسی او به پایان رسیده است.» (4) در 25 جولای 1929، ویلیامسن ادامه می‌دهد: «عطف به گزارش شماره 881 مورخ 13 جولای 1929، احتراماً به اطّلاع می‌رساند که اطّلاعات جدیدی دربارۀ علّت دستگیری فیروز میرزا، و یا تصمیم شاه دربارۀ این زندانی به دست نیامده است. با این حال، یکی از سه مظنونی که در دهم محرّم دستگیر شدند آزاد شده است. ژنرال زاهدی، رئیس امنیه، آزاد شده است و درجه و مقام سابقش را پس گرفته و مورد لطف و عنایت شاه قرار گرفته است. می‌گویند ژنرال خدایار‌خان، متصدّی اجرای قانون نظام وظیفۀ اجباری و از دوستان نزدیک شاه، به همراه مستوفی‌الممالک، رئیس‌الوزرای پیشین، شفاعت ژنرال زاهدی را نزد شاه کرده‌اند. ظاهراً شاه از بی‌گناهی ژنرال مطمئن شده و به سرعت دستور آزادی او را صادر کرده است. البتّه این عمل باعث شد که برخی گمان کنند که ممکن است شاهزاده صارم‌الدوله و شاهزاده فیروز نیز در نهایت مورد عفو قرار بگیرند. به دلایل متعدّد، موضوع عفو، حدّاقل در مورد فرد اخیر [فیروز] منتفی است. اوّلاً، هر دوی این زندانی‌ها متعلّق به خاندان سلطنتی سابق هستند. یک غاصب وقتی که نجیب‌زادگان سابق فایده‌ای برایش ندارند اهمّیتی برایشان قائل نیست. ثانیاً، بنابر گزارش‌ها، تحقیق و تفحّصی که هم اینک در وزارت مالیه جریان دارد از چندین مورد اختلاس بسیار هنگفت پرده برداشته است. یکی از مواردی که تأیید شده مربوط به کمبود 000/25 خروار گندم (000/8 تن) در انبار غله دولت است. چندین مورد دیگر نیز در ارتباط با انحصار تریاک و تنباکو گزارش شده است؛ می‌گویند از زمانی که دکتر میلسپو از ایران رفته است، حتّی یک دلار هم از آژانس‌های مالی ولایات دریافت نشده است. بسیاری معتقدند که اخراج مستشاران امریکایی به تحریک فیروز، اثرات اسفناکی بر وضعیت ایران داشته است. شایع شده است که شاه هم شخصاً از اخراج دکتر میلسپو پشیمان شده است. انتصاب دکتر اشنیویند* در ماه جولای به مدیرکلّی وزارت مالیه تلاشی بود برای سر و سامان دادن به وضعیت آشفتۀ وزارت مالیه. در ضمن او همچنان مستشار مالی دولت است… بنابراین دستگیری فیروز منجر به این شده است که یک متخصّص مالی خارجی بر مسندی اجرایی گماشته شود. تجربۀ سپردن ادارۀ امور مالی کشور به یک ایرانی برای دولت بسیار گران تمام شده است که حتّی دو سال هم دوام نیاورد. در این مدّت، یک سازمان مالی که بخوبی و روانی کارش را انجام می‌داد فاسد و نابود شد… جناب آقای م. فرزین، کفیل وزارت خارجه، کفالت وزارت مالیه را نیز عهده‌دار شده است. با روی کار آمدن چنین فرد مطیعی خیلی راحت می‌توان پیش‌بینی کرد که جزئی‌ترین امور وزارت مالیه نیز تحت نظر دکتر اشنیویند قرار می‌گیرد، و البتّه سیاست‌های کلّی را حضرت اشرف تیمورتاش دیکته خواهند کرد.»  (5)

در گزارش دیگری مورخ همان 25 جولای 1929، فرزین می‌نویسد: «دولت اذعان دارد که امور وزارت مالیه «بسیار آشفته» است و چندین مورد اتّهام کسری وجوه در حال بررسی است. شایعات تأیید نشده حکایت از آن دارد که 3 میلیون تومان از وجوه عمومی گم شده است… [و] مردم نسبت به وضعیت فعلی امور مالی بسیار بدبین هستند. مقابله با قشقایی‌ها بسیار پرهزینه بوده است. تاکنون هزینه‌های این جنگ از اندوختۀ خزانه‌ تأمین شده است؛ اما از این اندوخته فقط حدود 7 میلیون تومان باقی مانده است، و بودجۀ عادی جاری حکایت از چهار میلیون و هشتصد هزار تومان کسری بودجه دارد.»(6)  البتّه منظور از «اندوختۀ خزانه» درآمدهای نفتی کشور است که در بانک‌های لندن سپرده‌گذاری می‌شود. در 9 آگوست 1929 ویلیامسن می‌نویسد: «عطف به وضعیت زندانیانی که کم و بیش به دست داشتن در شورش‌ عشایر متّهم هستند، احتراماً به اطّلاع می‌رساند که هر چند خبر بیشتری دربارۀ شاهزاده فیروز به دست نیامده، معلوم شده است که شاهزاده محمّدحسین فیروز، برادر وزیر سابق مالیه و از فرماندهان سابق نیروهای مستقر در منطقه نظامی شیراز، دستگیر شده و در حبس به سر می‌برند. شاهزاده صارم‌الدوله همچنان در زندان به سر می‌برد. حملات متعدّدی به «فرمانفرما و توله‌هایش» در روزنامه‌ها شده است. به نظر می‌رسد که شاه فرصت را مناسب یافته و تصمیم دارد این بخش از خاندان قاجار را، که کانون فتنه تلقی می‌شود، نابود کند. ظاهراً موقعیت حضرت اشرف تیمورتاش بار دیگر کاملاً تثبیت شده است. اعلیحضرت در ماه جولای دو سگ شکاری اصیل انگلیسی را (که در ایران بسیار نادر هستند) احتمالاً به نشانۀ آشتی به او هدیه داد. کاملاً مشخّص است که امور وزارت مالیه هم، که هم اکنون آقای فرزین، کفیل حرف‌شنوی وزارت، آن را اداره می‌کند نیز تحت نظر او قرار گرفته است.» (7)

فرزین در گزارش 20 آگوست 1929 خود تحت عنوان «شورش‌های جنوب» وضعیت فیروز و صارم‌الدوله را شرح می‌دهد: 

سیاست در ایران، همانند اسپانیا، معمولاً یک اپرای مضحک است، ولی «توطئه» اخیر عناصر طنزی در خود دارد که معمولاً در این نوع رویدادها دیده نمی‌شود. شورش قشقایی‌ها که وطن‌پرستان دو آتشۀ ایرانی آن را به انگلیسی‌ها نسبت می‌دهند، و حتّی اگر از آسمان تگرگ، برف یا باران هم ببارد انگلیس را مقصّر می‌دانند، ظاهراً تا حدود زیادی ریشه در سیاست‌های داخلی دارد، که یکی از مهمترین آنها گماشتن مأمورانی برای جمع‌آوری مالیات از قشقایی‌هاست، در حالی که دکتر آرتور سی. میلسپو با این اقدام مخالف بود و سنّت دیرینۀ عشایر را که طبق آن خان‌ها مالیات را جمع‌آوری و ارسال می‌کردند کاملاً رضایت‌بخش می‌دانست. البتّه مخالفت با سربازگیری ارتش هم بود که ‌اهمّیت‌ کمتری داشت. هواداران حکومت مدّعی هستند که شاهزاده فیروز میرزا با اعزام مأموران مالیاتی به میان قشقایی‌ها عمداً آنها را شوراند تا تخت طاووس را ساقط کند، و یا به نفع یکی از اعضای خاندان قاجار، احتمالاً خودش یا پسر عمویش اکبر میرزا مسعود (صارم‌الدوله)، استاندار فارس که او نیز به خیانت متّهم شده است، پادشاه فعلی را برکنار سازد. شورش قشقایی‌ها ابعاد مخاطره‌آمیزی  به خود گرفت بدون اینکه شاهزاده مسعود به طور مؤثّر یا حتّی آشکاری با آن مقابله کند، تا اینکه دولت تصمیم گرفت ژنرال شیبانی را برای سرکوب این ناآرامی به منطقه بفرستد. برغم تدابیری که برای محرمانه نگاه داشتن مسیر حرکت شیبانی اتّخاذ شده بود، در جاده اصفهان‌- شیراز به او کمین زدند، و دشمنان مسعود مدّعی هستند که او حملۀ فوق را ترتیب داده و یا حدّاقل «خبر» خروج ژنرال از اصفهان را به گوش قشقایی‌ها رسانده بود. به هر حال، با اینکه 400 قشقایی به کمین او نشستند، شیبانی توانست خود را به شهربرساند و مسعود را دستگیرکند و با هواپیما به تهران بفرستد. درهمین حین، فیروز که در مراسمی درتهران ظاهراً برای شهدای کربلا عزاداری می‌کرد بازداشت شد. ژنرال شیبانی با ملغمۀ زور و نرمش قشقایی‌ها را بر سر عقل آورد، ولی در همین زمان، یکی از طوایف بختیاری که در همسایگی قشقایی‌ها زندگی می‌کردند فرصت را غنیمت شمرده و برای جنگ با دولت تهیّه دیدند. می‌گویند که بختیاری‌ها به قانون جدید ثبت املاک اعتراض داشتند، زیرا ادّعا می‌شود که جعفرقلی‌‌خان اسعد (سردار اسعد)، وزیر جنگ، و سایر «سران» بزرگ ایل سعی دارند با سوءاستفاده از قانون جدید زمین‌های ایل را به نام خود ثبت ‌کنند. در همین حال، طبق شایعۀ دیگری که بر سر زبانها افتاد خودِ سردار اسعد با خان‌های شورشی همدست بود و شورش قشقایی‌ها و بختیاری‌ها هم بخشی از توطئۀ سرنگون کردن رضا شاه به حساب می‌آمد که فیروز حلقۀ آخر آن بود. واقعیت هر چه باشد، که احتمالاً هیچگاه مشخّص نخواهد شد، رضا شاه به کمک شیبانی و تیمورتاش توطئۀ، قیام و شورش را در نطفه خفه کرد.» فرزین می‌افزاید: «فیروز و مسعود همچنان در بازداشت به سر می‌برند و معلوم شده است که هر روز شدیداً مورد بازجویی‌های خشونت‌آمیز قرار می‌گیرند تا نه فقط چیزهایی را که در مورد شورش‌های جنوب می‌دانند، بلکه هر راز دیگری هم که دارند فاش کنند. فیروز حدّاقل به طور غیررسمی اتّهامات رنگارنگی دارد، از اختلاس 000/8 تن گندم از انبار غلّۀ ادارۀ ارزاق گرفته تا تلاش برای فروش کشور به انگلیس. هنوز علناً هیچ اتّهامی علیه مسعود اعلام نشده است، و اگر جرمی داشته باشد، ظاهراً سیاسی است و نه مالی، ولی به هر حال او یکی از اعضای مثلثّی بود که به همراه فیروز و حسن وثوق (وثوق‌الدوله) قرار داد «معروف» 1919 انگلیس و ایران را تهیه و به امضا رساند… دولت بریتانیا به امضاکنندگان قرارداد مبلغ 130 هزار پوند پرداخت، که پس از لغو قرارداد آن را از دولت ایران مطالبه ‌کرد و استدلالش این بود که مبلغ فوق در حکم پیش‌پرداخت دو میلیون لیره وامی بوده است که در قرارداد قید شده بود، ولی در ایران هیچ‌کس باور نمی‌کند که این پول چیزی بجز پاداش بلاعوض به وثوق و صارم و فیروز بوده است، و ظاهراً این سه نفر هم همین برداشت را داشته‌اند، زیرا هیچ‌کدام‌شان قرانی از این پول را به دولت نداده و توضیحی دربارۀ نحوۀگرفتن آن ارائه نکرده‌اند. با این که فیروز یکی از سه دست راست شاه بود، و مسعود نیز چنان موقعیتی نزد شاه داشت که به استانداری فارس با تمام مواهبش منصوب شود، شاه هرگز از فکر این 130 هزار لیره بیرون نیامد، و یکی از اهدافش از اینکه آنها را در حال حاضر تحت فشار گذاشته این است پول را از حلقوم آنان بیرون بکشد. علاوه بر این، گرفتن و حفظ چنین پول هنگفتی از انگلیسی‌ها همواره آنان را در معرض این سوءظن قرار می‌داد که از عوامل انگلیس هستند، و احتمالاً اساس این عقیده نیز شد که شورش قشقایی‌ها و بختیاری‌ها به تحریک فیروز و همدستانش بوده، تا 130 هزار لیره‌ای که قبلاً پرداخت شده بود حفظ کنند و یا از درخت پربار انگلیس میوۀ بیشتری بچینند. (8) 

ادامه بازداشت فیروز و صارم‌الدوله باعث شد که ویلیامسن در گزارشی مورخ 30 سپتامبر 1929 توضیح بیشتری در مورد دستگیرشدگان بدهد: 

عطف به گزارش شماره 881، مورخ 13 جولای 1929، احتراماً برخی جوانب اوضاع اخیر ایران را که به دنبال دستگیری شاهزاده فیروز و یا به دلیل آن روشن شده است به اطّلاع وزارت خارجه می‌رساند. همانطور که پیش از این نیز مکرّراً گزارش شده است، طمع و فساد فیروز وزارت مالیه را به تباهی کشیده است. او آنقدر باهوش بود که مستقیماً از خزانۀ کشور دزدی نکند و از طریق پرسنل وزارتخانه و با فشار بر آنها خواسته‌هایش را عملی سازد… البتّه اعلیحضرت با سنّت دیرینۀ ایرانی‌ها در فروش سمت‌ها و مناصب پردرآمد و کم‌زحمت ناآشنا نیست؛ بر کسی پوشیده نیست که خود اعلیحضرت نیز ثروت بزرگی از این راه به دست آورده است. با وجود این، دلایل قانع‌کننده‌ای وجود دارد که باور کنیم شاه دقیقاً عواقب فعّالیت‌های فیروز را درک نکرده بود… تیمورتاش… قول داده بود که تحت مدیریت هوشمندانۀ فیروز درآمد دولت بدون اینکه فشاری بر مردم وارد شود به پنجاه میلیون تومان خواهد رسید. ظاهراً این ادعای تیمورتاش و احتمالاً ترس خفی شاه از قدرت فیروز در استانها باعث شد که فیروز مدّتی بر سر کار بماند. با این حال در ژوئن 1929، نوبت به انتقام از فیروز هم رسید که به نظر من ناگزیر بود. با اینکه هم اکنون بیش از سه ماه از دستگیری او می‌گذرد، هنوز کسی دقیقاً دلیل تصمیم ناگهانی شاه را نمی‌داند… به همین دلیل، بیانیه‌ای رسمی دربارۀ دلایل دستگیری وی منتشر نشده است؛ ولی شایعاتی حاکی از همدستی فیروز در فعّالیت‌های خائنانه در فارس دهان به دهان چرخید و اکثر مردم آنها را باور دارند. دستگیری صارم‌الدوله در همان روز، که بدون شک با عشایر همدست بود، به این شایعات قوّت بخشید. حتماً همکاری فیروز و این شخص را در عقد قرارداد منفور انگلیس و ایران به یاد می‌آورید. ولی چرا فیروز باید خود را درگیر فراز و نشیب‌های یک کودتا می‌کرد در حالی که می‌توانست تمام ایران را بچاپد؟ چرا باید افرادی ضعیف و بی‌اعتبار را همدستش کند؟ آیا منطقی‌تر نیست که فرض کنیم شاه، که به بی‌کفایتی و فساد وزیرش پی برده بود، از این فرصت برای رهایی از شرّ او استفاده کرد؟ در دفاع از این نظریه، مجازات سبکی که برای فیروز تعیین شده می‌تواند شاهدی بر این مدّعا باشد… فیروز در کمال آسایش در خانۀ خود زندگی می‌کند و سختی حبسش به تدریج آسان می‌شود. شاید بپرسید: پس اگر فیروز متّهم به تخلّف از قانون، سوءاستفاده از مقام و غیره است، چرا تحت پیگرد قانونی قرار نمی‌گیرد و در دیوان عالی کشور که برای چنین پرونده‌هایی به وجود آمده، محاکمه نمی‌شود؟ اگر اشتباه نکنم پاسخ این است که شاه نقشه‌های دیگری برای فیروز دارد؛ البتّه حدس و گمان در اینباره سودی ندارد، ولی بنابر شواهد قطعاً این شاهزادۀ معزول بی‌جهت مورد عقاب قرار نگرفته است. با اینکه ممکن است از مجازات سنگین جان سالم به در ببرد، ولی بعید است که بار دیگر به زندگی سیاسی بازگردد. چهره‌های قدرتمندی برای آزادی او تلاش کرده‌اند. تیمورتاش بدون شک شفاعت این دوست و همکارش کرده است؛ دیپلمات‌های خارجی هم متذکّر شده‌اند که عزل و رسوا ساختن یک وزیر چه تأثیر بدی بر افکار عمومی جهانیان دارد؛ فرمانفرما هنوز برای خودش قدرتی است. همچنین شایع شده است که بخش قابل‌توجّهی از اموال غیرمشروع فیروز را بی‌ سر و صدا از او پس گرفته‌اند.  (9)

در اکتبر 1929 رضا‌شاه از کردستان دیدن کرد: «شایع شده است که سفر رضا شاه به کردستان با حبس فیروز ارتباط دارد. می‌گویند که فرمانفرما، پدر فیروز، برای آزادی پسرش، قبالۀ چند روستا در شمال کرمانشاه را به نام شاه کرده است؛ و شاه نیز قصد دارد پیش از آزاد کردن فیروز ارزش این املاک را ارزیابی کند، و اگر راضی بود، بلافاصله پس از بازگشت به تهران فیروز را آزاد کند. ادّعا می‌شود که ارزش این رشوۀ سلطنتی برابر با یک میلیون تومان است.»  (10)

شخص دیگری که صادقانه به رژیم پهلوی خدمت کرد و بی‌مقدّمه طرد و زندانی شد کسی نبود جز ژنرال شیبانی که قبلاً به نقش مؤثّرش در سرکوب شورش‌های کردستان و فارس اشاره کردیم. هارت در گزارش 27 نوامبر 1931 خود خبر می‌دهد که «ژنرال شیبانی، که قبلاً از افراد مورد علاقۀ شاه بود، و بابت عملیات‌ موفّقیت‌آمیزش علیه قشقایی‌ها در سال 1929 مشهور است، به خاطر محبوبیت بیش از حدّش در میان جناح خاصّی در ارتش از کار برکنار شد.» (11) در گزارش دیگری مورخ 12 دسامبر 1931، هارت جزئیات بیشتری ارائه می‌کند: «داغ‌ترین داستان که اتّفاقاً کسی چیز زیادی دربارۀ آن نمی‌داند حکایت ژنرال شیبانی است. نیازی نمی‌بینم که در این گزارش شرح حال کاملی از این ژنرال ممتاز ایرانی ارائه کنم. به نظر کاپیتان دیوید، او لایق‌ترین ایرانی است که تاکنون دورۀ دانشکدۀ جنگ فرانسه را دیده است. به نظر تقی‌زاده، وزیر توانای وزارت مالیه و میرزایانس، نماینده‌ای که به طرفداری از امریکا معروف است، ژنرال شیبانی، اگر نگوییم لایق‌ترین، وفادارترین و قابل اعتمادترین فرد گروه کوچک وطن‌پرستان ایرانی است، حدّاقل یکی از آنها به شمار می‌رود.» در زمان شورش قشقایی‌ها در ماه می 1929، شیبانی به فرماندهی نیروهای ارتش در فارس منصوب شد: «اوضاع بحرانی بود. حتّی جای اشتباه هم برای دولت نمانده بود چه رسد به شکست. ولی حرکت اوّل ژنرال، اگر نگوییم شکست، یک اشتباه بزرگ بود. در یک کمین، حدّاقل 500 تن از افرادش را از دست داد. برخی از منتقدین این میزان را تا 900 تن ذکر کرده‌اند. کاپیتان دیوید، رقمی بینابین ذکر می‌کند. ژنرال احضار شد. او در دفاع از خود اعلام کرد که همان کاری را کرده که به نظرش بهترین کار ممکن بوده است. او به شواهدش استناد کرد. ظاهراً پاسخ او مورد قبول واقع شد. حرکت بعدی او، اگر چه شاید از لحاظ تکنیک‌های نظامی موفّقیت‌‌آمیز نبود، امّا شورش را فروخواباند. بدون استثناء همۀ افسران زیردستش از او حمایت کردند. شورش «ظاهراً فروکش کرد». اما همانطور که در گزارش شماره 947 مورخ 27 نوامبر 1931 خبر دادم، شاه حاضر نبود او را ببخشد. شیبانی بیش از حدّ محبوب شده بود. این گناه بزرگ دیگر قابل بخشش نبود. بنابراین او باید برکنار می‌شد. تحقیقات جدیدی از چند ماه پیش آغاز، و سپس یک دادگاه نظامی نیز تشکیل شد. اطّلاع یافته‌ام که حکم دادگاه صادر ولی هنوز منتشر نشده است. ولی سه منبع موثّق خبر داده‌اند که او باید دو سال را در حبس بگذراند. او باید خودش را آدم خوش اقبالی بداند، چرا که شاه در مورد او بر مجازات اعدام پافشاری نکرد.» هارت می‌افزاید: «یک داستان نظامی دیگر: سپهسالار احمد آقا [امیراحمدی]، که یکی از همقطاران قدیم شاه است، و محبوبیت زیادی در میان ارتشی‌ها دارد- به اتهام بی‌کفایتی- از فرماندهی لشکر خراسان برکنار شد. او همان کسی است که یکی دو سال پیش با اقدامات ستودنی‌اش لُرها را آرام کرد و امنیت عمومی را در جادۀ همدان ـ بروجرد ـ دزفول برقرار ساخت.»12 (2)

 

ایران نو و زوال  سیاست  های حزبی  در دورۀ رضا شاه  

 

  مَتیو الیوت در بارۀ  سیاست حزبی  در زمان اوائل « سلطنت  رضاخان»  حزب ایران  نو را که برنامه اش « فاشیستی» بود مورد بررسی  قرار  می دهد. این  حزب را  تیمورتاش و آنهایی که تفکّر « آمرانه» داشتند  و از یاران  رضا خان بودند  با تأیید  وی تشکیل دادند .  متیو الیوت می نویسد:   ایران نونام یک حزب سیاسی ایرانی بود که تنها سه ماه فعاّل بود، با این حال پیدایش ایران نو درسال 1306و شاخۀ دیرپاتر پارلمانی اش ، ترقّی، نقطۀ عطفی درسیاست های حزبی  و پارلمانی در دورۀ  رضا شاه محسوب می شود. دیپلمات ها  و روزنامه های غربی بی درنگ  اهمّیت ایران نو را دریافتند وآن را به عنوان حزبی با « خط مشی فاشیستی » توصیف کردند؛ وگزارش های پیاپی دیپلماتیک  اهمّیت  ترقّی راطیّ سال های 11 – 1306  نشان  دادند . امّا تاریخ  ایران ،  چه  به فارسی  و چه به انگلیسی ، تقریباً آن را فراموش  کرده است.

برخی  نکته های  کلّی به قرار دادن ماجرای  ایران نو درتاریخ  سیاسی معاصر و خاور میانۀ  به دو جنگ جهانی  کمک  می کند. نکتۀ  اوّل مربوط  به سنّت استبدادی سلطنتی  در ایران است. این سنّت ، که  دودمان قاجار به موازات برخی اصلاحات در قرن نوزدهم آن را حفظ کرد، براثرانقلاب  مشروطۀ 1285 تضعیف شد. امّا در دورۀ  سلطنت رضاشاه  پهلوی به وضع  سابق خود بازگشت. یک تفاوت  مهم بین استبداد  قاجاریه  و استبداد رضا شاه  این بود که اوّلی دارای  حکومت استبدادی  بود،  امّا از جوهرۀ آن اندک داشت، درحالی  که رژیم  رضا خانی هر دو  را بنمایش گذاشت. هر چند قاجارها تا پیش از قانون اساسی 1285 فارغ ازهر گونه محدودیت و نظارتی بودند ، تسلّط  نسبتاً کمی برایران  درمجموع داشتند و در واقع ، به واسطۀ  ضعف دستگاه  اجرایی و نظامیشان ، فاقد  ابزار لازم برای جمع آوری بیشترعایدات یا تحمیل تغییرات اساسی به کشوربودند. از طرف دیگر، رضا خان یک حکومت متمرکز وارتش نیرومند  ایجاد کرد .( توضیح ج.ص.: البتّه این ارتش در شهریور1320یک روز در جلوی قوای بیگانه مقاومت نکرد.) که با کمک آن مالیات های بالا و اصلاحات رادیکال را به اجرا درآورد. درنتیجه، حکومت رضا شاه بسیاربیش از پیشینیان قاجارش بر ایران سنگینی می کرد.

دوّم این سرشت و پیشینۀ نظام پارلمانی وحزبی در ایران را، بدان گونه که پس ازانقلاب مشروطه  برقرار شد، باید به حساب آورد.  حقّ رأی به شدّت به نفع  رده های بالای جامعه بود و نظام  دو مرحله ای انتخابات ولایات ( که دخالت و درستکاری  مقامات  محلّی و اجرایی  را سهیل می کرد)  حوزۀ  تأثیر سیاسی را بازهم تنگ تر می کرد. برخی از جناح های بزرگ تری  که در مجلس شکل گرفت نمایندۀ گروه های اجتماعی  قابل تشخیص با خطّ  مشی سیاسی روشن بودند ، امّا اکثراً تنها معرّف پیروان شخصی افراد یا ائتلاف های موقّتی افراد ذینفع بودند. هیچ کدام احزاب سیاسی اصیل ملّی با اعضای زیاد ومبارزات انتخاباتی مبتنی برتعهّدات اعلام شدۀ جدّی نبودند . درواقع ، خطّ مشی لیبرالی درایران، ازنظربُرد اجتماعی محدود و چند دستگی اش، با الگوی خاورمیانۀ عربی همانند بود. امّا سال های بین دوجنگ جهانی شاهد نه تنها سرخوردگی فزاینده نسبت به دولت انتخابی دراین منطقه ودرقارۀ اروپا، بلکه همچنین پیدایش الگوهای جایگزین اقتدارطلب جدید بود. این امر برخی کشورها به ویژه آن هایی را که گرفتار تنش بودند ، به سوی راه حل های اقتدارطلبانه متمایل ساخت.  ایران، که تجربۀ حکومت پارلمانی اش بین سال های 1285 و1299مصیبت باربود، از زمرۀ این کشورها بود. دولت های ضعیف و گرفتاردسته بندی آن درتصویب اصلاحات اساسی ناکام ماندند، تسلط  بر ولایات را از دست دادند، وبا در ماندگی نظارگر این بودند که قدرت های بزرگ کشور را در خلال جنگ جهانی  اوّل – با وجود بی طرفی ایران – به صحنۀ نبرد  تبدیل کردند.

 سوّم آن که  رژیم رضا خانی  به یکباره موجودیت  نیافت، بلکه به تدریج شکل گرفت. کودتای  نظامی  اسفند 1299 او تأثیرچندانی بر نظام  مشروطۀ  ایران نگذاشت ، هرچند حضور در کابینه و فرماندهی کلّ  قوا  را برایش تضمین کرد.  رضا خان سپس با عملیات نظامی موفّقیت آمیزعلیه  جنبش های شورشی  در ولایات واز راه کسب  نفوذ درمیان جناح های گوناگون سیاسی ( به ویژ کسانی که به  اصلاحات علاقه مندی نشان می دادند)، برقدرت و امتیازاتش افزود. در حالی که از سوی  دیگر نهادها  و افراد  قدرتمند و بالقوّۀ دشمن در معرض خطر بود، از نارضایتی  نسبت به نظام سیاسی لیبرال و تمایل همراه آن  به یک مرد مقتدر ، که بتواند با اقدامات قاطع به کشور جان تازه ای بِدَمَد ، بهره بُرد. امّا انتخاب اوبه پادشاهی درآذر ماه  1304 از سوی مجلس مؤسّسان ( از پی عزل  احمد شاه قاجار )  او را به نحو مؤثّری مطمئن ساخت. دراین مقطع اواز محبوبیت  و منزلت زیادی  در ایران  برخوردار  بودو، همانگونه  که بسیاری از ایرانیان  و ناظران خارجی امید داشتند ، می توانست تصمیم بگیرد با همکاری  مجلس سیاستمداران برجستۀ  کشور در رأس فرایند اصلاحات قرار گیرد.

امّاچنین  نشد.برعکس رضاشاه پهلوی،باتکیه ی فزاینده برروشهای اعمال فشار خودسرانه به کسب قدرت  و سلب اختیار از دیگر نهادها و افراد ادامه داد. یک وجه مهمّ این سیاست را می توان   در رفتاراو با مجلس و سیاستمداران ایران مشاهده کرد. او طیّ یک سال ونیم نخست سلطنتش به ندرت  دست به اصلاحی  زد،  بلکه به جای آن کوشید مجلس را ضعیف وبی اعتبارسازد،  چنان که تحلیل من از تحوّلات  مجلس از آذر1304 تا تابستان 1306 آن را نشان خواهد  داد. از آن پس ، تأسیس  ایران نو و ترقّی ضربه ای مهلک به عناصر بازماندۀ  آزاد اندیشی درمیان  سیاستمداران  ایران و وکلای  مجلس وارد کرد. برخی ازگرایش های « سلطانی » شاه در دورۀ مورد بحث  در این فصل  آشکار  شد:  بدرفتاری و خشونت ؛ بازداشت های خود سرانه  و قتل های غیرقانونی ؛ و غصب زمین ها در مقیاسی گسترده. واگذاری سِمَت های عالی دولتی، به ویژه نخست وزیری، به آدم های کم مایۀ وفادار نشانۀ شاخص بی اعتنائی به روح قانون اساسی بود. امّا چنین سبک حکومتی با استبداد حکومت پیش از مشروطۀ ایران ناهمخوان  نبود….

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید