back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : کشتاردر مسجد گوهر شاد، بهلول، کشف حجاب، صدیقه دولت...

جمال صفری : کشتاردر مسجد گوهر شاد، بهلول، کشف حجاب، صدیقه دولت آبادی و جنبش زنان (2 ) قسمت سوم

 خسرو شاکری در بارۀ  مصدق و شرکت زنان در انتخابات  اینگونه بیان می کند: می توان  بدرستی حدس زد  که یکی از دلایل  کاشانی – شاید  نه مهمترین  آنها – برای مخالفت دور دوم اختیارات قانونی مصدق این بوده باشد که طی آن مصدق قانون برای اعطای حق شرکت زنان درانتخابات عرضه کرد – حقی که از دوران مشروطه به دلایل ارتجاع دینی، از جمله  نقش مدرس در مجلس دوم شورای ملی،  باآن مخالفت ورزید. همین طرح قانونی مصدق بود که  با مخالفت ملایان رویرو شد و تحریکات  و همکاری آنان را با کودتاچیان افزایش داد. اهمیت این قانون چنان بود که سفارت فرانسه در تهران گزارشی به تاریخ  پانزدهم  دیماه 1331 به وزارت  خارجه ی دولت متبوع  خود می نویسد.

طرح اصلاح [ قانون ] انتخابات که دکتر مصدق بزودی به آن قوت قانونی خواهد بخشید فرصتی است  برای کارزاری برای اعطای حق رأی به زنان ، امری که درایران کاملاً تازه است. در واقع در این  کشورفمینیسم هنوز دوران کودکی خود را گذاراند. آزادی نسبی زن مسلمان ایرانی توسط رضا شاه محدود به بداشتن حجاب و دفع حرم بود،  تغییرات مهم اجتماعی دیگری را موجب شد،[ اما] هرگز مسئله این نبود که تا اعطای حق رأی به زنان  پیش رود، واگر یک کنگره ی فمینیست های خاور زمین  – که درآن نمایندگان کشورهای عربی و ترکیه شرکت جستند- در زمان پادشاه پیشین درتهران اجازه ی برگذاری گرفت ، به این  شرط بود که هرگونه  مسئله سیاسی [ در آن ] ممنوع  باشد.(4  )

 

* دیگراینکه، ساره‏ عسگری وسیاوش ‏شوهانی مقاله ای تحت عنوان «جدال ‏موافقان ‏و‏مخالفان ‏حق‏رأی‏ زنان برای‏ شرکت‏ در ‏انتخابات» در فصلنامه پیام بهارستان نوشته اند که در متن به حکومت مصدق که پیش نویس لایحه  تغییر قانون انتخابات تنظیم کرده اشاره نموده که مراجع دینی به دلیل اینکه پیش نویس «حق رأی  برای زنان» را به رسمیت شاخته  به مخالفت برخاستند. در مقاله  آمده است:

 

اما مخالفت های گسترده ای که با فعالیت سیاسی زنان وجود داشت موجب نشد که آن گروه از زنانی که  خواستار مشارکت زنان در صحنه سیاسی بودند از مواضع خود عقبنشینی کنند. از جمله زنان پیش رو در این عرصه صدیقه دولتآبادی بود که در سال 1331 و پس از یک دهه از اظهار نظر مجلس درباره حق رأی زنان، در اعتراض به محروم بودن زن ایرانی از حق رأی می نویسد: «ما خیلی افسوس داریم که برادران ما وقتی [نظام نامه]  انتخابات مجلس و انجمن های ایالتی و ولایتی و بلدیه را مینوشتند، برای این که ما زنان  حق رأی نداشته باشیم و شرکت نجوئیم ما را در ردیف قاتلها، مجانین و ورشکستگان نوشتند. اگر اندکی  دقت نظر می کردند که ما زنان بیحق، هرگز مانند آن برادران با حق در انتخابات پارلمان و غیره، مستبدین و مالکین را برای تعالی و سعادت ملت رنجبر، کارگران و پیشرفت آزادی انتخاب نمی کردیم.» 

 

در اردیبهشت 1330 دولت وقت، پیش نویس الیحه تغییر قانون انتخابات را تنظیم کرد، که در این پیش نویس حق رأی برای زنان را به رسمیت شناخته شده بود. حزب زنان ایران به منظور تصویب این  لایحه تلاش زیادی نمود، اما متأسفانه با مخالفت احزاب و گروههای مختلف در جامعه، دولت حق رأی زنان را ار پیش نویس  لایحه انتخابات حذف کرد.   نمونه هایی از این مخالفت ها به صحن علنی مجلس نیز کشیده  شد،  سیدشمس الدین قنات آبادی، نماینده شاهرود، از هر فرصتی برای مخالفت با این لایحه  بهره برد  وسیدباقر جاللی موسوی، نماینده دماوند، در نطقی طولانی حضور زنان در انتخابات را منافی با مشروطیت، قانون اساسی و اسالام دانست و از اقدام دولت در حذف مواد حضور زنان در انتخابات حمایت کرد.

اسنادی که در ادامۀ این مقالۀ آورده خواهد شد نشان از جدالِ موافقان و مخالفان حضور زنان در انتخابات، به عنوان شرکت کننده و کاندید، در این سال و به دنبال طرح لایحۀ جدید قانون انتخابات و پس گرفتن آن از جانب دولت است. اسناد شمارۀ 1 تا 7 نامه هایی است که موافقان حضور زنان در امر انتخابات به مجلس  شورای ملی ارسال  داشته اند،2 4 و اسناد شمارۀ 8 تا 10 نامه های مخالفان این حضور می باشد. 

صرف نظر ازادبیات و دلایل هر دو سویۀ جدال، پایگاه اجتماعی و محل سکونت موافقان و مخالفان که در برخی اسناد نمایان می باشد، قابل تامل است.  (5) 

 

    در بارۀ مشارکت زنان درانتخابات ،  رسول جعفریان درمقالۀ «  جدال‌های دینی درباره مشارکت زنان در انتخابات، مروری بر مقالات محمد باقر مجتهد کمره‌ای» واکنش برخی از مراجع دینی و مخالفان برعلیه « اصلاح قانون انتخابات درحکومت  مصدق برای حق رأی زنان » آورده و رسول جعفریان  روحانی و پژوهشگر تاریخ   ایران و اسلام است و می نویسد:  منتفی شد می نویسد: جدی تر تحول در این زمینه در جریان رویدادهای سال 1331 ش طرح گردید، زمانی که دولت دکتر مصدق در صدد بود تا قانون جدیدی برای انتخابات تدوین کند. در اینجا بود که شماری از مخالفان و موافقان به میدان آمده و مطالبی در این باره ابراز کردند. طرح این بحث در مطبوعات و نامه‌ها و طومارها، سبب شد تا مسأله در مجلس و نطق‌های پیش از دستور مطرح شود. در این زمینه مفصل‌ترین مطلب را سید باقر جلالی موسوی به عنوان نطق قبل از دستور در روز 11 دی ماه 1331 مطرح کرد. این سخنان نشان می‌دهد که در جریان قانون انتخابات جدید که دکتر مصدق با استفاده از اختیاراتش مطرح کرد، کسانی به دنبال طرح بحث حق رأی زنان بوده و حتی تظاهراتی نیز در بهارستان برگزار کردند. در این باره مقالاتی هم در روزنامه‌ها انتشار یافت. در این سخنرانی اشاره به صدور برخی از فتاوا نیز  شده است که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد. به هر حال، این نطق، گوشه‌ای از مسائل مطرح شده در این باره را در مجلس هفدهم نشان می‌دهد.

 

«… مطابق قانون اختیاراتی که ازطرف مجلس شورای ملی بجناب آقای دکترمصدق داده شده است چند روزپیش قانون جدید انتخابات تدوین و برای اظهارنظرعمومی منتشرشده است و مسأله جدیدی که در اثر انتشار آن بوجود آمده واز چند جهت واجد اهمیت است بحث درباره حقوق بانوان وحق انتخاب به آنان است، چون این بحث به مجلس شورای ملی نیز کشیده شده است و حتی استناد به اصل دوم وهشتم قانون اساسی ومتمم آن بعمل آمده است لازم می‌دانم توضیحاتی دراین باره بعرض برسانم:

 

اوّلا آن طوری که من استنباط میکنم منظور قانونگذار از جمله «قاطبه اهالی» که در اصل دوم قانون اساسی مندرج است و می‌گوید مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است که درامور معاشی وسیاسی کشورخود دخالت دارند، کلمه رابط فیما بین جملتین کاملا روشن است، زیرا در زمان تدوین این قانون بلکه تاکنون هیچگاه از زنان ایران درامور سیاسی کشورخود دخالت نداشته‌اند تا بتوانند در امور انتخاباتی مداخله نمایند، مضافاً به اینکه فرمان مشروطیت که مبنای مشروطیت ما و قانون اساسی است صراحتا بیان می نماید که منتخبین باید از طبقه مردان باشند.

 

ثانیا اصل هشتم قانون اساسی نباید برای کسی سوء تفاهم ایجاد نماید، زیرا مقصود از این اصل تساوی حقوق اهالی مملکت درمقابل قوانین دولتی از قوانین حقوقی وجزایی می باشد که تاکنون معتبر و مجری است و ناظر به انتخابات نخواهد بود و بهترین دلیل بر صحّت این مدعی عمل وسیره، ادوار قانونگذاری بوده که از بدو تدوین قانون اساسی تاکنون جز مردان دخالت در امر انتخابات نداشتند و این تفسیر عملی که ازدوره واضعین قانون اساسی باقیمانده است کاشف ازمنظور قانون گذارمی باشد، وبعلاوه لااقل اگر در فهم اصل دوم قانون اساسی و اصل هشتم قانون متمم آن ابهام وتردیدی ایجاد شود، باید مقررات موضوعه اصل دوم متمم قانون اساسی رفع ابهام نماید، یعنی در چنین مواقعی که مسائل پیچیده و غامضی ازنظر مذهب در مجلس مطرح می‌شود، نظر پنج نفرمجتهد طراز اول قاطع بوده وابهام وتردید را مرتفع سازد، ولی متأسفانه این چنین اصل اساسی، سالها است که متروک وتعطیل شده است. حال که این اصل برخلاف منطوق صریح اصل هفتم متمم قانون اساسی که می‌گوید مشروطیت کلا وجزءاً تعطیل بردارنیست، تعطیل شده است، از نظراصول حکومت کشور ایران در مسائل مذهبی باید منتظر فرامین مراجع تقلید صاحب نظر بود، چنانچه دراین زمینه فتاوی داده‌اند وبزودی در دسترس عمومی قرارخواهد گرفت.

 

آقایان نمایندگان محترم! درچنین موقعیت خطیری چرا ما نباید بفکرچاره و درمان هزاران بدبختی وبیکاری وبیماری وفلاکت مردم این مملکت اسلامی باشیم و وارد یک مسئله پرجنجال که مسلما طرح آن بصلاح کشور نیست و ملت ازآن طرفی نمی‌بندد بشویم (صفایی رونوشت فتاوی آقایان را دادم خدمتتان خواهش میکنم بخوانید) بسیارخوب، امروز روزی نیست که در مقابل مسئله پر اهمیتی که با حیات جامعه ومملکت ما بستگی دارد به موضوع تشنّج آوری بپردازیم. این صحنه‌ای ‌که روزپنجشنبه درجلوی بهارستان نمودارگردیده، ناقوس خطر بود و مسلما اگر این هیاهو و جنجال ادامه یابد بعید نیست، دامنه آن توسعه پیداکند و می‌توانم به جرأت قسم بخورم که استعمارگران انگلستان فقط ازاین هیاهو و جنجال وتشنّج بهره مند می‌شوند (صفایی صحیح است). ورود زن در انتخابات، نه تنها باری از دوش جامعه ما برنمی دارد بلکه بر مشکلات ما با مخالفتی که اکثریت قریب باتفاق ملت ایران با آن دارند، خواهد افزود. بنده در عین حالی که به پیروی از دیانت اسلام که مبنای آن برفطرت بشری قراردارد، کمال احترام را به مقام بزرگ مادری دارم و درعین حالی که زنان را مربی ومعلم اخلاق فرزندان یعنی مراحل اولیه رشد و زندگی دختران وپسران می‌دانم، در عین حالی که عزّت و شوکت جامعه اسلام را در گرو آسایش زنان می‌دانم، باید بگویم که دین اسلام ضامن وحافظ حقوق بانوان به بهترین صورت ممکن می باشد و با این حال طرح مسأله شرکت بانوان را در انتخابات عامل تشنّج وآشوب می‌شناسم وآن را مضرّ به حال وحدت جامعه و بالنتیجه مخل به پیروزی می‌دانم… چرا به نام حقوق زن در مملکتی که هنوز مردم آن با هیولای استعمار سینه به سینه ایستاده و نبرد می‌کنند، هیجان و عصبانیت وعصیان تولید می‌نماییم؟ اگر به دنبال حقوق زن قدم بر می‌داریم و راهنمای ما جز صداقت وراستی چیز دیگر نیست، پس چرا به فکرهزاران زن دیگر که در منجلاب سقوط و بدنامی و درگرداب عفن عفت فروشی دست پا می‌زنند نیستیم (صفایی صحیح است). در همین تهران هزاران زن به صورت موهنی که هر ایرانی متعصّب ومسلمان را می لرزاند ارتزاق می‌کنند. مگراینها زنان اجتماع نیستند وحق زندگی آبرومندانه ندارند. مگر دام راه آنان جز فقر و فساد وبیچارگی ونظامات غلط اجتماعای چیز دیگری بوده است؛ و باید گفت بهتراست بیش ازهرکاری در صدد ازبین بردن این عوامل شویم، یعنی بیکاری وفقر و بی‌عدالتی برآئیم».[5]

 

بر اساس گزارش روزنامه اطلاعات در روز پانزدهم دی ماه 1331 جلالی موسوی که نتوانسته بود در نطق پیشگفته روز قبل، متن نامه های حضرت آیت الله بروجردی، آیت الله صدر و آیت الله حجت را قرائت کند، متن آن ها را روزنامه در صفحه هفتم روز مذکور درج کرده است:

 

 نامه حضرت آیت الله سید صدرالدین صدر:

 

خدمت حضرت مستطاب آیت الله آقای حاج میر سید محمد بهبهانی دامت برکاته.

 

به عرض عالی می رساند همواره ازخداوند متعال سلامتی وعزت وجود محترم وتأیید وتوفیق را برای خدمتگزاری به اسلام ومسلمین خواستارم. تلواً تصدیع می‌دهد با آن که درطرح قانونی لایحه انتخابات که اخیراً از طرف جناب نخست وزیر در معرض افکار عمومی قرار داده شده، صریحاً اجازه مداخله درانتخابات به زنها داده نشده است و این امراز هر جهت مورد تحسین و تقدیرمی‌باشد، ولی چون اخیراً زمزمه‌هایی از بعض اطراف شنیده می‌شود و مطالبی در بعضی جرائد نشر می‌گردد، مقتضی است حضرت عالی متذکر فرمایید که این صحبتها و مطالب موجب تزلزل و تردید جناب آقای نخست وزیر و مصادرامرنگردد، زیرا این امریعنی مداخله زنها درانتخابات به جهاتی چند محرم وغیرمشروع می‌باشد ودرکشوراسلامی به حول و قوه الهی اجرا نمی گردد. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

 

به دنبال آن نامه کوتاه آیت الله بروجردی، و همین طور آیت الله حجت آمده و در انتها از قول آقای بهبهانی آمده است:

به طوری که ملاحظه می‌شود شرح فوق را به حقیر مرقوم و صریحا عدم جواز شرکت زنان را در انتخابات اعم از وکیل نمودن و وکیل شدن حکم فرموده‌اند. حقیر هم بالصراحه به اطلاع اولیاء امور رسانیده.[6]

 

بحث شرکت و عدم شرکت زنان آن زمان داغ بوده و نمونه‌ای از آن را می‌توان در  روزنامه اطلاعات هفتم دی ماه 1331، و دهم دی ماه همان سال ملاحظه کرد. خلاصه مقاله حاج سراج انصاری در شماره اخیر یعنی روز دهم دی ماه 1331 درج شده و وی به عنوان مخالف در این باره سخن گفته است. همانجا آمده است: دونامه طومار مانند نیز درباره مخالفت با شرکت زنان در انتخابات به اداره روزنامه رسیده که اولی را حجت الاسلام آقای شهرستانی و چهارصد نفر دیگر امضاء کرده و درآن نوشته‌اند: ما ملت مسلمان ایران با شرکت نسوان درامور انتخاباتی مخالف هستیم و تنفر خود را اعلام می‌نماییم». اتحادیه بازرگانان و پیشه‌وران تهران نیز در این باره اطلاعیه‌ای داده و تأکید کردند که «حاضرند ثابت کنند که عدم دخالت نسوان در انتخابات به نفع کشور است».

ماجرای اصلاح قانون انتخابات دردولت مصدق منتفی شد و این بحث‌ها نیز به پایان رسید.(6 )  

 

اهمیت «دکتر مصدق» برای جنبش زنان و جنبش دموکراسی خواهی

در اینجا چکیدۀ سخنرانی خانم دکتر نیره توحیدی را که در «کانون دوستداران فرهنگ ایران»   در «اهمیت دکتر مصدق برای جنبش دموکراسی خواهی امروز»   در تاریخ 13 ژوئن 2010 ایراد شده است  در اختیار خوانندگان قرار می دهم :

نیره توحیدی خصوصیات و شخصیت مصدق را اینگونه بیان می کند: «اما چه عواملی این مشروعیت، حقانیت و مقبولیت را بیش و پیش از همه به نماد مصدق می بخشد؟ اگرسه جنبه از زندگی دکتر مصدق، یعنی شخصیت و منش، شیوه کار و روش، و بالاخره دیدگاه ها، باورها و نگرش مصدق را بررسی کنیم، شاید به راحتی بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم.

بررسی خصوصیات شخصی افراد می تواند یکی از معیارهای مهم باشد. فمینیسم در همان شعار معروف «هر چیز شخصی، سیاسی است» به درستی نشان داده که زندگی خصوصی با زندگی عمومی و سیاسی افراد ارتباط دارد.

دکتر مصدق در زندگی شخصی و خصوصی اش، به طور کلی شخصی سالم، صادق، متعهد به اخلاق، شرافت و دارای عزت نفس بود. از قول یکی از دستیارانش می خواندم که مصدق از امکانات دولتی هرگز به سود منافع شخصی اش استفاده نکرد، از چاپلوسی و رشوه گریزان بود، از مردان چند زنه خوشش نمی آمد، از خیانت به همسرو همینطور از صیغه ابراز نفرت می کرد. مصدق دو یتیم را به خرج خود بزرگ می کرد و…او به رغم آن که از خانواده طبقه بالا و مرفه بود، اما همیشه ساده زیست بود.

از سوی دیگر مصدق دارای توانایی ها، دانش، اعتماد به نفس و مهارت های بسیار هم بود. او اولین ایرانی بود که دکترای حقوق گرفت. مصدق شخصیت محکمی داشت. همچنین در فن بیان و خطابه، مهارت و خلاقیت بسیاری از خود نشان می داد… او فردی مقتدر و قوی بود. البته منظورم این نیست که او فردی «اقتدارگرا» بود، چرا که شخصیت مقتدر با شخصیت اقتدارگرا متفاوت است. مصدق نه نظامی بود، نه ایدئولوژیک و نه پارتیزان، بلکه وکیل مردم (وکیل مجلس) بود و دغدغه اش به جز دفاع از منافع مردم نبود.

گذشته از سلوک روحی و شخصیتی اش ، شیوه و روش کار و مبارزه اش نیز، قابل اطمینان بود. او فرا ایدئولوژیک، فرامسلکی، فراحزبی، عمل گرا، فراطبقاتی و به شیوه ائتلافی عمل می کرد. پراگماتیسم او به معنای زیر پا گذاشتن اصول نبود، او وقتی در 1949 جبهه ملی را تشکیل داد با نیروهای گوناگون مانند سوسیالیست ها، سکولارها و مذهبی ها از گرایش های مختلف بر سر اهداف ملی، ائتلاف تشکیل داد.

باورها و دیدگاه های دکتر مصدق نیز، نشان دهنده جنبه مثبت دیگری از زندگی اوست. زیرا مصدق یک دموکرات لیبرال و سکولار بود و در عین همکاری با نیروهای مختلف سیاسی، در مسیر استقرار و تحکیم یک دولت ملی، دموکراتیک و سکولار نیز صادقانه تلاش می کرد. در حقیقت هر چند محمد مصدق از لحاظ اخلاقی و آرمانهای ملی گرایی به مهدی بازرگان شباهت داشت اما امتیاز مصدق نسبت به بازرگان این بود که سکولار بود.

او به لحاظ نظری، فردی عمل گرا، مدرن، قانون مدار و به دور از تعصبات ایدئولوژیک بود. از این رو تنها در دوران مصدق بود که حتا احزاب کمونیست مثل حزب توده هم می توانستند به طور قانونی فعالیت کنند و در خیابان تظاهرات ترتیب بدهند و…

در این میان به نظر می رسد که برای شناخت دقیق تر دکتر مصدق باید به دیدگاه های ناسیولیستی و تجددخواهی و مبارزات ضداستعماری ایشان نیز با ظرافت بیشتری برخورد کرد. چرا که می توان سه نوع ناسیونالیسم متفاوت را از یکدیگر تمیز داد: اول ناسیونالیسم دولت مدار، اقتدارگرا و استبدادی است که آن را می توان در دیدگاه های رضاشاه و محمدرضاشاه یافت.

ناسیونالیسم نوع دیگر، ناسیونالیسم پوپولیستی و مذهبی است که ضدیت اش با استعمار از زاویه ترقی خواهانه نیست. این نوع ناسیونالیسم، تفاوتی بین مدرنیت و استعمار قائل نیست و با غرب و دموکراسی لیبرال خصومت دارد نمونه آن نومحافظه کاران حاکم بر ایران است.

اما ناسیونالیسم مصدق، ماهیت ضدیت با مدرنیت و یا غرب را نداشت، بلکه مصدق می خواست مانع استثمار و سوء استفاده غرب شود و خواهان گسترش دموکراسی لیبرال و تجدد در ایران بود. او دموکراسی لیبرال را تبدیل به بدیل در مقابل استبداد و استعمار کرد. البته او، هم با استعمار مشکل داشت و هم با کمونیسم و خطر شوروی. اما افسوس که غرب این تفاوت او را درک نکرد و از این رو آمریکا از وحشت این که حزب توده دارد قوی می شود و با این توهم که مصدق دارد به طرف حزب توده و شوروی کشانده می شود، با انگلیس همکاری کرد و کودتای 28 مرداد را مهندسی نمود.

در هر صورت، تفاوت این سه نوع دیدگاه های ناسیونالیستی بسیار است، به طوری که نام دکتر محمد مصدق را از نمادهای آن دو ناسیونالیسم دیگر، کاملا مجزا می کند. هرچند همه حاکمانی که در ایران حکم رانده اند هیچ گاه سر سازگاری با مصدق را نداشتند به طوری که حتا یک خیابان و پارک و یا حتا یک سالن را به نام مصدق نگذاشتند، درحالی که به اسم خالد استامبولی، یعنی قاتل انور سادات رییس جمهور مصر، خیابانی را در تهران نامگذاری کردند.

در اوایل انقلاب خود مردم به طور خودجوش و ابتکاری، نام خیابان پهلوی را به خیابان مصدق تغییر دادند اما دولت با فاصله کوتاهی آن را تغییر و نام ولی عصر بر آن نهاد. اما به رغم عنادورزی حاکمان، مردم ما همواره یاد و خاطره دکتر مصدق را پاس داشته اند به طوری که به گفته شاهرخ اخوی در 16 اسفند 1358 یک میلیون نفر در احمدآباد برای بزرگداشت مصدق جمع شدند ولی هیچ کس بزرگداشتی برای آیت الله کاشانی برگزار نکرد، جز عده معدودی در منزل یکی از دوستان آیت الله طالقانی. هرچند در آن مراسم خود آیت الله طالقانی به صراحت و روشنی اظهار کرد : «نام دکتر مصدق همان اندازه که برای هشیاری، بیداری، نهضت مقاومت و قدرت ملی خاطره انگیز است، به همان اندازه برای دشمنان ما، دشمنان داخلی و خارجی، استعمار خارجی و عوامل استعمار داخلی وحشت آور و نگرانی آور است.» شاید از همین رو بود که سال گذشته (1388)، پس از انتخابات حتا اجازه برگزاری سالگرد کوچکی برای دکتر مصدق را ندادند، چرا که به نظر می رسد آن ها حتا از نام مصدق گریزانند تا چه برسد که برای او سمینار و کنفرانس و یا بزرگداشت برگزار کنند.

* مصدق و حقوق زنان

در شرایط دهه 1940 و اوایل دهه 1950، ایران تجربه دموکراسی پارلمانی را به شکلی کوتاه از سر می گذراند. در این دوران تحرکات سیاسی و حزبی گسترش یافته بود و احزاب مختلف به صورت رسمی فعالیت می کردند. در این دوران با توجه به فضای باز نسبی که ایجاد شده بود، شمار انجمن های زنان و نشریات زنان به سرعت افزایش یافت. «جمعیت زنان ایران» در همین دوران فعالیت داشت که آن را بدرالملوک بامداد هدایت می کرد. بدرالملوک بامداد در همان دوره نشریه «زن امروز» را هم منتشر می کرد. از سوی دیگر، نشریه «بانو» نیز که بین سال های 1944 تا 47 به چاپ می رسید توسط نیره سعیدی منتشر می شد و نیز انتشار نشریه «حقوق زنان» که در سال 1951 صورت می گرفت.

در سال 1942 «حزب زنان ایران» با هدایت صفیه فیروز و فاطمه سیاح به راه افتاد و نشریه «زنان ایران» به سردبیری دکتر فاطمه سیاح و نویسندگانی همچون فروغ حکمت، زهرا خانلری، سیمین دانشور، و… در میان نشریات زنان می درخشید.

می دانیم که در این دوره محور فعالیت جنبش زنان، درخواست «حق رای برای زنان» بود. بنابراین اکثر سازمان ها و نشریات زنان برای گرفتن این حق، تلاش می کردند و البته در این میان، برخی از احزاب سیاسی نیز این درخواست را مورد حمایت قرار می دادند. از جمله حزب دموکرات به رهبری احمد قوام و نیز حزب توده. اما بخشی از روحانیون محافظه کار مخالف حق رای برای زنان بودند.

حزب توده و یا در واقع بخش زنان حزب توده در سال 1946 برای تصویب حق رای زنان در مجلس تلاش کرد، اما این تلاش به نتیجه نرسید. در 1949، مصدق که نماینده مجلس بود کوشید تا یک لایحه اصلاحی در زمینه قانون انتخابات را در مجلس به تصویب برساند که این قانون در ابتدا شامل حق رای برای زنان هم می شد. در این دوره انجمن های زنان تلاش بسیار کردند تا با طرح این مسئله در افکار عمومی و نیز لابی با نمایندگان مجلس، حق رای برای زنان را در مجلس شورای ملی به تصویب برسانند، اما مخالفت بخش مذهبی جبهه ملی و نیز روحانیون محافظه کار مانع این کار می شد، به طوری که حتا یک نماینده مجلس، حق رای به زنان را ضد اسلام دانست. و در قم، علیه حق رای زنان تظاهراتی به راه افتاد و یک نفر کشته و 15 نفر زخمی شد ند. بعد از مخالفت های گسترده، بند مربوط به حق رای برای زنان از لایحه اصلاحی حذف شد.

در حقیقت در این دوره ما شاهد اتحاد سکولارها و مذهبی ها، علیه حقوق زنان هستیم.

حسن نزیه که یک ملی گرای سکولار بود و 30 سال بعد در مخالفت با جمهوری اسلامی نقش مهم و فعالی باز کرد یکی از کسانی بود که در آن زمان با دادن حق رای به زنان مخالفت کرد و گفت: «چنان که می دانیم زنان ظرفیت های روانشناختی لازم برای تصدی مقامات و امور سیاسی را ندارند… زنان بیش از مردان اسیر هوی و هوس ها هستند. جاه طلبی و حسادت و غرور در میان زنان بیش از مردان یافت می شود. حال اگر آن ها مجاز گردند که در امور سیاسی شرکت کنند و در انتخابات رای دهند هرج و مرج باور نکردنی در دنیای زنان ایجاد خواهد شد. زنان خواهند توانست که مردان را به خود جذب کنند و در عین حال ثابت کنند که برتر از مرد هستند. خواهید دید که حتا دختر مدرسه ای ها خواب و رویای وکیل مجلس شدن را در سر می پرورانند. برای آن ها وظایف طبیعی زنان، نظیر مادریت و امثال آن، یا کاملا فراموش می شود و یا بی اهمیت خواهد شد» (محمد گلبن، 1975، نقد و سیاحت، مجموعه مقالات و تقریرات فاطمه سیاح، انتشارات توس، ص 144).

سال ها بعد از کودتا هم در دوره نخست وزیری علی امینی در سال 1962، باز هم عده ای از سکولارها، با روحانیون مخالف حق رای زنان و تغییر در قونین خانواده، همزبان شدند. در حقیقت در طول تاریخ معاصر ایران و نیز در نقاط دیگر جهان، ما معمولا شاهد آن بوده ایم که حقوق زنان وجه المصالحه قرار گرفته است. اما آنچه می خواهم در این جا تاکید کنم آن است که مصدق به رغم آن که مدافع حق رای زنان بود، اما در آن زمان در موقعیتی قرار گرفته بود که او را به عقب نشینی در مقابل مخالفان واداشت. او خودش دلیل این کار را چنین توضیح می دهد: نمی خواهم در چندین جبهه جنگ کنم، حقوق زنان جبهه های چالش را بیش از حد امکانات موجود، گسترش می دهد(7 )

 

   به مناسبت سالگرد تولد صدیقه دولت آبادی

الهه باقری به مناسبت «دهم دی ماه، سالروز تولد صدیقه دولت آبادی» مقاله ای در مورد کودکی و جوانی و ازدواج صدیقه دولت آبادی به نگارش در آورده که در زیر می خوانید:

در شرایط چالش برانگیزی، صدیقه دولت آبادی نیز جزء زنانی بود که برای دستیابی به تغییرات، وارد عمل شد. مسیر این زندگی سیاسی ـ اجتماعی، سرنوشتی را برایش رقم زده که از سرنوشت آن دسته از زنانی که زندگی‌شان عمدتاً با مسایل و حوادث روزمره، شخصی و خانوادگی‌شان مرتبط بوده است، متمایز می‌نماید. در عصر و زمانه‌ای که اکثر مردم، خاصه گروهی از زن‌ها نیز عقیده داشتند که اگر دختر باسواد شود شب و روز می‌نشیند و به مردها نامه‌ی عاشقانه می‌نویسد و در دنیایی که زن در چهار دیواری حرمسرا زنده به گور بود، صدیقه دولت آبادی در راه مبارزه با جهل، خرافات و ارتقای فکری و فرهنگی زنان کشور بسیار کوشید. در چنین شرایطی بود که مدرسه‌ی دخترانه و روزنامه منتشر کرد. چه بَسا در این راه با سختی‌ها، اهانت‌ها، ناسزاها و تهدیدهای بسیاری مواجه شد، چرا که در آغاز راه دشواری‌های بسیاری در پیش بود و راه بسیار مخاطره آمیز بود.

* تَبار و خانواده‌ی صدیقه دولت آبادی

صدیقه دولت آبادی هفتمین فرزند خاتمه بیگم و حاج میرزا هادی و از نوادگان آخوند ملاعلی مجتهد حکیم نوری بود.[1] وی پس از شش برادر، در اصفهان در20 صفر1300هـ .ق/10 دی ماه 1261 هـ .ش/ مطابق با 1882م. به دنیا آمد.[2] مادر‌‌خاتمه‌بیگم دختر‌محمدعلی نوری حکیم معروف درحکمت و اشراق بود و زنی فاضل به شمار می‌رفت. خاتمه‌بیگم هم پس از شش دختر دیگر به دنیا آمده بود و با گذاشتن این نام می‌خواسته‌اند به کائنات بگویند که دست از این شوخی بشوید[3]. اسم ایشان را خاتمه گذاشته بودند که دیگر زادن دختر ختم بشود. میرزا هادی دولت آبادی با خاندان میرمحمد صادق واعظ که در محله‌ی بیدآباد اصفهان ساکن بودند، وصلت نمود. خاتمه بیگم از طرف پدر از این خاندان و از طرف مادر نوه‌ی ملا علی حکیم نوری است که در روزگار خود اول حکیم متشرع بوده است.[4] وی زنی بود، قد بلند با اندامی لاغر، بسیار باسواد و علاوه بر قرآن، اغلب اخبار و احادیث را در حافظه ‌داشت و در ضمن سخن به آن‌ها استناد می‌کرد.[5] صدیقه دولت آبادی نیز در بازگویی از اوضاع خانوادگی خود از جده‌ی مادری خود بیگم یاد می‌کند که «دختری فاضله» و همدرس شوهر آینده‌ی خود بوده و حکمت را از پدر (ملاعلی‌نوری) به نوه‌های خود منتقل کرده است.[6] وی همچنین از جد مادری خود آخوند ملاعلی مجتهد حکیم نوری، که از علمای طراز اول ایران و مقیم اصفهان بود به نیکی نام می‌برد. مرحوم آخوند شاگردان زیادی داشت و چون محل درس او گنجایش آن همه شاگرد را نداشت، روزی سه مرتبه درس می‌گفت. وی دو دختر داشت که با اجازه‌ی پدر در پشت در اتاق می‌نشستند و از درس پدر استفاده می‌کردند که یکی از این دخترها 21 ساله و دیگری 23 ساله بوده است.[7] این دو دختر با شاگردان پدر خود که دو سید محترم همدانی (دو برادر) بودند،‌ ازدواج نمودند. نام یکی از این برادرها سید‌علی اکبر است و نام همسرش بیگم صاحب بود و مادر صدیقه‌دولت آبادی از نواده‌ی همین میر علی اکبر و بیگم‌صاحب بود.[8] صدیقه دولت آبادی علاوه بر مادربزرگش از مادر خود، خاتمه بیگم نیز به عنوان زنی ادیب یاد می‌کند.[9]

حاج میرزا هادی دولت آبادی پدر صدیقه، که از روحانیون روشنفکر و متجدد زمان خود بود. وی فرزند عبدالکریم فرزند میرمحمدهادی فرزند میرعبدالکریم از علمای معروف بوده که در زمان ملامحمد باقر مجلسی از شوشتر به اصفهان آمد و در دولت آباد[10] ساکن شد. هرچند که حاج میرزا هادی دولت آبادی به منظور اجرای برنامه‌های فرهنگی خود اصفهان را ترک گفت و در تهران ساکن شد، اما فرزند ارشد او حاج میرزا احمد، کماکان در اصفهان بر مسند شرع نشست و به ارشاد و هدایت اصفهانی‌ها مشغول شد.[11] حاج میرزا هادی در سال 1326هـ .ق./1908م. در سن 69 سالگی در تهران درگذشت و در شهر ری در ابن بابویه به خاک سپرده شد.[12]

میرزا هادی از علما و معاریف زمان خود در اصفهان بود. خاندان آنها به سادات مرعشی می‌رسید که چندین قرن در مازندران‌ حکومت داشتند. او شش پسر داشت: میرزا احمد، میرزا یحیی، میرزا علی‌محمد، میرزا مهدی، میرزا‌‌محمدعلی و میرزا رضا.[13] پسرهای حاج میرزا هادی همه در علم و هنر و دانش صاحب نامی بودند. میرزا هادی و یک دختر داشت به‌ نام صدیقه که در اصفهان متولد شد.

حاج میرزا هادی در اواخر عمر، هنگامی که همسر اولش مریض و زمین‌گیر شد، دختر خردسالی به نام مرضیه را برای انجام کارهای شخصی انتخاب کرد. از آن جا که طبق رسم و رسومات آن زمان، این دختر باید با «آقا» محرم باشد، صیغه‌ی محرمیت خوانده ‌شد.[14] پس از اجرای صیغه‌ی محرمیت، این دختر«مونس آغا» نام گرفت و پس از چندی، فخرتاج و قمرتاج به دنیا آمدند.

فخرتاج در سال 1324 هـ .ق./1906م.‌ متولد شد و در سال1363هـ .ش./1984م. فوت کرد. او با سر‌شکستگی ازدواج کرد. صدیقه از همسر فخرتاج راضی نبود و به نظر می‌رسد خود او نیز با این ازدواج سر سازگاری نداشته است، چرا که بالاخره بعد از ده سال از شوهرش جدا شد. همسر اول او شاهپور مختاری (رئیس نظمیه معروف زمان رضاشاه) بود.[15] از این ازدواج فرزندی نداشت و پس از چند سال، جدا شد. هر چند که فخرتاج زن کدبانویی بود، اما شاهپور، اهل عیش و نوش و خوش‌گذرانی بود. این ازدواج سرانجامی نداشت. فخرتاج در وزارت دارایی شاغل بود. دومین ازدواج با امیرفریدی یکی از همکاران اداری او بود و سومین ازدواج با وزیری بود که وی زودتر از فخرتاج فوت نمود.[16]

قمرتاج درسال 1326هـ .ق./1908م. متولد و در سال1371هـ .ش./1992م. از دنیا رفت. (زمانی که صدیقه 26 سال بوده) او آخرین فرزند میرزا هادی است. شش ماه پس از تولدش، پدر خانواده فوت می‌کند. قمرتاج در سن 14 سالگی با عبدالحسین صنعتی ازدواج کرد وی پسر حاج علی اکبر صنعتی، از چهره‌های ماندگار کرمان بود، پرورشگاهی در کرمان داشت که بیشتر اوقات خود را در کنار بچه‌های یتیم می‌گذراند. حاصل این ازدواج، سه فرزند به‌نام‌های: همایون، فریدون و مهدخت صنعتی بود.

 

* کودکی و جوانی صدیقه دولت آبادی:

صدیقه، در کلام فارسی به معنای زن راست‌گو و مهربان است. صدیقه‌ دولت آبادی در شرح احوال خانوادگی خود می‌نویسد: «من تنها دختر خانواده بودم که بعد از هفت پسر به دنیا آمدم و از هر جهت عزیز و گرامی بودم.».

میرزا هادی در سن شش سالگی به صدیقه گفته بود: «صدیقه، من آرزو نداشتم که در این محیط آلوده به جهل و تبعیض صاحب دختری بشوم، اما حالا که پس از هفت برادر در محیطی پراز جهل و تبعیض به دنیا آمده‌ای، به تو می‌گویم: اگر مانند برادرانت درس بخوانی، مانند آنها از من ارث خواهی برد. وگرنه تو‌ را از ارث محروم خواهم کرد.».[17] صدیقه از روز بعد همراه هفت برادرش در منزل زیر نظر پدر و استادان، تحصیل اساسی و پایه خود را آغاز کرد و خیلی زود نشان داد که دختری است که پیش تر از سن و زمان و مکان خود، مایه‌ی پیشرفت دارد و در عصری که عامه‌ی مردم اعتقاد به آزادی زن نداشتند و معتقد بودند اگر دختری سواد بیاموزد، شب و روز، وقتش صرف نوشتن نامه‌های عاشقانه می‌شود، صدیقه دولت آبادی، یکه و تنها در شهری مانند اصفهان، فعالیت‌های اجتماعی خود را آغاز کرد.[18]

وی در ادامه‌ی شرح احوال خانوادگی خود اشاره می‌کند: « لـله‌ای داشتم که او را حاجی صفرعلی می‌گفتند و خیلی به او علاقه داشتم همین که به سن شش سالگی رسیدم معلم سر خانه‌ای به نام شیخ محمد رفیع[19] داشتم که تحصیلات عربی خود را در بیروت تمام کرده بود و شاید تا آن روز هیچ مرد معممی غیر از او به بیروت نرفته بود.».[20] زنان باسواد آن زمان نزد پدر یا شوهر خود باسواد می‌شدند. بعضی خانواده‌های اَشرافی دختران خود را نزد معلمان خصوصی قابل اعتماد، در خانه به تحصیل وا می‌داشتند. اهتمام بسیاری صرف خواندن کتاب‌های مشکل مانند مثنوی و سعدی می‌شد. داشتن خط خوب، هنر دختران خانواده‌های بزرگ به شمار می‌آمد. بدین ترتیب صدیقه دولت‌آبادی تحصیلات عربی و فارسی را نزد شیخ محمد رفیع طاری و دروس دوره‌ی متوسطه را نزد معلمین خصوصی فرا گرفت. به اتفاق حاجی صفرعلی لـله در کلاس درس حاضر می‌شد. روزی پدر صدیقه از این واقعه خبردار شد و وی را احضار کرد و با کمال وقار و ادب گفت: «شما نباید با لـله‌ی خود نزد معلم بروید، از این به بعد لـله باید به کار خود برسند و شما هم مشغول درس خواندن باشید.». مقصود از ذکر این نکته طرز مراقبت پدر صدیقه‌دولت‌آبادی در امر تحصیل دخترش می‌باشد. وی هفت ساله بود که جزوه‌های مهم قرآن را تمام کرد و نزد پدرش امتحان داد. پدرش یک قرآن خطی در آن روزها صد تومان بود و مادرش یک النگوی طلا به صدیقه جایزه دادند.[21] وی تحصیلات فارسی و عربی خود را نزد برادرش حاج میرزا یحیی دولت آبادی تکمیل ‌کرد. در آن هنگام پدرش از مظالم حکومت‌ وقت و نامساعدی شرایط آن زمان به ستوه آمد و به قصد زیارت مشهد از اصفهان حرکت کرد. صدیقه همراه پدر و مادر خود در این سفر بود اما همین که به قم رسیدند، از مقامات بالا دستور آمد که اگر میرزا هادی عازم مشهد است باید خانواده‌ی خود را به اصفهان برگرداند. این برای آن بود که مبادا میرزا هادی دولت آبادی بر علیه مظالم حکام اصفهان در مشهد اقداماتی کند. در هر صورت وی دختر خردسال خود را به عنوان خانواده در تخت روانی نشاند و با دستگاه زیاد به اصفهان برگرداند و پس از چندی حاج میرزا هادی دولت آبادی به تهران آمدند و در آنجا ماندند.[22] خانواده‌ی دولت آبادی در تهران درخیابان شاه آباد زندگی می کردند.[23]

* ازدواج صدیقه دولت آبادی :

یکی از دوستان میرزا هادی دولت آبادی از قزوین نزد وی آمد تا با مساعدت او درس طب بخواند این شخص تحصیلات خود را در طب تکمیل کرد و دکتر اعتضاد الحکماء لقب گرفت. میرزا هادی آن قدر نسبت به وی محبت داشت که با وجود تفاوت سن، دخترش را به عقد او در‌آورد.[24]

در روایتی دیگر آمده است: «صدیقه در سن هجده سالگی در تهران با طبیب خانوادگی خود دکتر اعتضاد‌ الحکماء که با اختلاف سنی زیادی داشت، ازدواج کرد.».[25] در منابع مختلف سن ازدواج او متفاوت ذکر شده است.[26] در آن زمان ازدواج اجباری دختران و کودکان بسیار رایج بود. طلاق نیز برای مردان بسیار آسان بود. هر مرد اجازه داشت چهار زن داشته باشد و نیز هر قدر بخواهد زن صیغه‌ای اختیار کند تا جایی که بتواند اداره کند. زنان نمی‌توانستند به هیچ منصب سیاسی دست یابند. از کودکی به دختران، ساکت نشستن و تحرک کم، پرسش نکردن، فضولی نکردن و اطاعت کردن از مردان حتی برادر کوچک‌تر خود آموخته می‌شد. گرچه ثبات و دوام ازدواج‌ها به واسطه‌ی اطاعت محض و تحمل اجباری زن، بیشتراز امروز بود. همین که دختر به سن بلوغ نزدیک می‌شد، تشویش و نگرانی تازه‌ا‌یی بر او دست می‌داد. ممکن بود طفل از نُه سالگی به خانه‌ی شوهر برود و زیر دست مادر شوهر قرار بگیرد. حتی نمی‌دانست که سرنوشتش به دست چگونه مردی افتاده و نمی‌توانست حتی چهره‌ی خیالی او را در نظر مجسم کند. یک وقت به خود می‌آمد و درمی‌یافت در پایان جشن و سروری که دیگران از آن لذت برده و تفریح کرده‌اند، از حبس خانه‌ی پدر به بندگی و اسارت مرد دیگری به نام شوهر در آمده است، یعنی از چاله در آمده، به چاه افتاده است؟![27] در چنین فضایی بود که پدر فرهیخته‌ی صدیقه، پیش از ازدواج، جزوه‌دان چرمی کوچکی به او داده بود و گفته بود: «این امانتی نزد تو باشد، پس از مرگ من آن را باز کن.». صدیقه امانتی را گرفته و در کیسه‌ای گذاشت و سر آن را دوخت. همین که پس از مرگ پدر آن را باز کرد معلوم شد که اختیار طلاق را از داماد گرفته و به وکالت به دخترش داده بود.[28] معلوم می‌شود که میرزا هادی دولت آبادی نگران آینده‌ی تنها دخترش بوده و از آنجا که چندان امیدی به ادامه‌ی این ازدواج نداشته، اختیار طلاق را ضمن عقد از داماد گرفته تا پس از وفات وی در صورت لزوم از آن استفاده کند.[29] وی نسبت به طلاق، نگاه سخت‌گیرانه و منفی روزگار خود را نداشته است و این مسأله حاکی از تفاوت‌های روحی و قابلیت‌های فرهنگی خانواده می‌باشد. صدیقه از این وصلت صاحب فرزند نشد. در مورد ازدواج و جدایی صدیقه دولت‌آبادی اطلاعات زیادی در دست نیست. دلیل جدایی در جایی ازدواج دوم شوهر و در جایی دیگر اختلاف سنی و عدم وفق خلق وخو گزارش شده‌است. آخرین نوشته از او که به این مبحث مربوط می‌شود، «یادی از مرحوم دکتر اعتضاد قزوینی» است: «برای به دست آوردن اولاد، عشق آمیخته به جنون نشان می‌داد.».[30] صدیقه ضمن شرح احوال خود، علت ناکامی زندگی زناشویی را اختلاف سن بیان می‌کند. جد دکتر اعتضاد، آقا شیخ هادی مجتهد قزوینی بوده است. او یگانه فرزند خانواده بود. مادر خود را در کودکی از دست داده بود و چنان‌که بیان شد در سن 20 سالگی برای تحصیل طب به تهران آمده بود. پدرش او را به میرزا هادی مجتهد سپرده بود و می‌خواست تنها فرزندش تحت سرپرستی او، به تحصیل طب بپردازد.[31] پس از مرگ میرزا هادی، صدیقه به همراه شوهرش به اصفهان آمد. مرحوم میرزا هادی، دکتر را به کار کشاورزی و احداث باغ مشغول کرده بود. صدیقه پس از فوت پدر از اعتضادالحکماء جدا شد و به فعالیت‌های اجتماعی پرداخت. از اصفهان به تهران آمد و سپس عازم اروپا شد. اعتضادالحکماء با ازدواج با خواهر مونس آغا (همسر دوم میرزا هادی)، پیوند تازه‌ای با صدیقه پیدا کرد و شوهرخاله‌ی خواهران صدیقه (فخرتاج و قمرتاج) شد. مقالات صدیقه دولت آبادی در شکوفه و بهارستان، همچنین آغاز فعالیت‌های اجتماعی او در اصفهان، یعنی گشایش «مکتب خانه‌ی شرعیات» و «شرکت خواتین اصفهان» و انتشار دوره‌ی نخست زبان زنان مربوط به دوران ازدواج اوست.[32] (8 )   

849 Safari-Jamal-5 ششم مرداد ماه سالگرد درگذشت صدیقه دولت آبادی

 سایت مدرسه فمینیستی می نویسد : ششم مرداد ماه سالگرد درگذشت صدیقه دولت آبادی یکی از اولین زنان پیشگام ایرانی در عرصه حقوق ‏زنان در دوران مشروطه و سال های پس از آن است که با تأسیس  انجمن ها ، مدارس زنان و انتشار مجلات زنان نقش ‏بزرگی در راستای حقوق زنان در آن دوران داشت.  به همین مناسبت الهه باقری مقاله ای در مورد نشریه زبان زنان که اولین ‏بار در زمینه ی حقوق زنان توسط صدیقه دولت آبادی منتشر شد، را  به رشته ی تحریر در آورده است.  ‏

‏ ‏تا پیش از انقلاب مشروطه نشریاتی مانند صوراسرافیل، حبل المتین، مساوات، ایران نو، ندای وطن و ملانصرالدین که توسط ‏مردان منتشر می‌شد،آنان در بخش‌هایی از مطالب خود به مسائل مربوط به زنان می‌پرداختند و یا نوشته‌هایی از زنان را ‏منتشر می‌کردند.[1] ولی فعالیت‌های مطبوعاتی، اغلب به قشر خاصی از اجتماع تعلق داشت. از این رو زنانی که به این گونه ‏فعالیت‌ها وارد شدند چند ویِژگی خاص داشتند: در درجه ی اول، به مردان سیاسی و فرهنگی و یا مردانی که خود دستی در ‏انتشار روزنامه و مجله داشتند وابسته بودند و همین وابستگی سبب می‌شد که در نخستین گام ازحمایت مردان برخوردارشوند، ‏دوم اینکه، از آن جا که سیستم آموزش سواد تنها محدود به طبقات بالای جامعه می‌شد، تنها زنانی از سواد بهره‌مند بودند که ‏اغلب  متعلق به همان طبقات خاص بودند و توانسته بودند وارد این عرصه شوند.[2] اعلامیه‌ها و شب نامه[3] های ‏دستنویسی که گاه از سوی زنان و در واکنش به مسائل سیاسی ـ اجتماعی پخش می‌شد، به منزله‌ی تمرینی برای چاپ نشریه ‏توسط آنان بود. نخستین انجمن‌های زنان همچون انجمن آزادی به رشد و تسریع روزنامه‌نگاری زنان کمک نمود.[4]‏

‏ ‏در واقع در سه سال اول مشروطیت هرچند وزارت خانه‌ای به اسم وزارت معارف و اوقاف و فواید عامه تشکیل یافته بود ‏ولی نسبت به دوره‌ی پیش از مشروطیت ترقی عمده‌ای حاصل نشد و برتعداد مدارس وتشکیلات وزارت خانه چیزی افزوده ‏نگشت.[5] با تصویب قانون مطبوعات در مجلس در روز شنبه پنجم محرم 1326هـ . ق./1907م. موجب گشت تا شماری از ‏مطبوعات ایران به درجه کمال برسد،[6] زنان نیز از این آزادی استفاده کرده و در همین زمان است که نشریاتی منتشر کردند.‏

‏ ‏‏ بی شک این نشریات در تحولات جامعه زنان ایران به خصوص در ارتباط با فراگیری علم و دانش و شناساندن فواید آن، ایجاد ‏مدارس جدید دخترانه، تساوی بین زن و مرد، جایگاه زنان ایران، تصفیه اخلاقی و تربیت دوشیزگان و همین طور آشنایی ‏زنان به حقوق خویش و از بین بردن خرافات قدیمی نقش موثری داشتند.‏

‏ ‏‏    اولین نشانه‌ای که از انتشار نشریه‌ی مختص بانوان ایران در دست است، مربوط به سال 1328 هـ.ق./1909م. است. به ‏این ترتیب به نظر می‌رسد که کار زنان روزنامه‌نگار از دیگر زنان هنرمند و فعال به مراتب اهمیت بیشتری داشت.[7] اگر ‏بخواهیم به طور اجمال از جراید و مجلاتی که در ایران به همت و قلم بانوان تأسیس و منتشر شده نام ببریم، اولین مجله به نام ‏‏«دانش» است که خانم دکتر کحال آن را در سال 1328هـ .ق./1909م. در تهران تأسیس و منتشر نموده است. بعد از مجله‌ی ‏دانش باید به روزنامه‌ی شکوفه که به صاحب امتیازی و سردبیری مریم‌عمیدسمنانی ملقب به«مزین السلطنه» در تهران اشاره ‏کرد.[8] سه سال پس از تعطیلی روزنامه‌ی شکوفه بود که دولت آبادی روزنامه‌ی «زبان زنان» را در اصفهان منتشر کرد و ‏ترتیب انتشار آن پانزده روزه بود.‏

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید