« من موظفم به شما بانوان یاد آوری کنم که یک خطربزرگ ما را تهدید می کند. وآن خطربسیار بزرگ و وحشتناک است. کدام خطر؟ خطرمرگ استقلال و آزادی بانوان. اگرامروز ازاین خطر جلوگیری نکنیم. فردا به خطرمهیب مرگ استقلال ایران گرفتارمی شویم. چرا؟ به دلیل آنکه حفظ استقلال مملکت مربوط به حفظ شخصیت وحیثیت افراد ممکت است. اگر افراد مملکتی بدون اراده ، بی تصمیم و ترسو باشند، آنچه لازمۀ حیثیت بشری است ندارند و اگر فاقد این مشخصات باشند، استقلال آن مملکت قابل دوام و بقا نیست و دیگران به خود حق می دهند که برآن ملت قیمومیت داشته باشند.»
صدیقه دولت آبادی
صدیقه دولت آبادی شرح زندگی خود را به اختصار اینگونه بیان می کند:
جد مادری من آخوند ملاعلی مجتهد حکیم نوری مقیم اصفهان بود که از علمای طراز اول ایران محسوب می شد. مرحوم آخوند شاگردان زیادی داشت و چون محل درس او گنجایش آن همه شاگرد را نداشت ، روزی سه مرتبه درس می گفت. مرحوم آخوند دو دختر داشت. یکی 21 ساله و دیگری 23 ساله .
دخترهای آخوند ، با اجازه پدر، پشت تجیر[ پرده کرباسی وسط حیاط یا اطاق ] می نشستند و از درس پدراستفاده می کردند . جزء شاگردان آخوند دو سید محترم همدانی( دو برادر ) بودند. نام یکی از این برادرها سید علی اکبر است. این دو برادر مدتی درمحضر آخوند درس خواندند و به درجه اجتهاد رسیدند. روزی که می خواستند اجازه اجتهاد بگیرند، آخوند به آنها وسایر شاگردان گفت « من دو دختر فاضله دارم که از تجیر همدرس شما بوده اند و اینک هر یک از شما که مایل به وصلت با من هستید کتابتان را هم بگذارید.» اتفاقاً هیچ یک از شاگردان کتاب را هم نگذاردند. آخوند که نظر خاصی به آن دو برادرسید داشت ، خطاب به آنان نموده ، گفت« معلوم می شود شما هم نمی خواهید با من وصلت کنید.» آن دو برادرکه شاید به واسطه حجب و حیا یا تنگدستی تا آن وقت اظهار رضایت نمی کردند، از گفته مکرر آخوند جرأت پیدا کرده ، کتاب را هم گذاردند. آخوند به آنان گفت که « مطابق قواعد شرع اسلام شوهر باید زن خود را یک نظر ببیند و بعد او را عقد کند. شما هم پشت تجیر بروید و همسران آینده خود را انتخاب کنید.»
دو برادرپشت تجیر رفتند و دو دختری که صورت خود را گشوده بودند دیدند. برادر بزرگتر خواهر کوچکتر و برادر کوچکتر خواهر بزرگتر را انتخاب کرد. همانموقع صیغه عقد جاری شد. نام یکی از این برادرها آقای مهر علی اکبر و نام همسرش بیگم صاحب بود و مادر من نواده همین میرعلی اکبر و بیگم صاحب است.
و اما پدرم: مرحوم حاج میرزا هادی دولت آبادی ازعلماء وملاکین معروف اصفهان از خاندان سادات مرعشی که چندین قرن درمازندران حکومت داشتند ومادر شاه عباس کبیرازهمان خاندان سادات مرعشی بود. به هر حال پدر و مادرم هفت پسر داشتند و من یگانه دختری بودم که سرهفت پسر آمدم و ازهر جهت عزیز و گرامی بودم. للۀ ای داشتم که او را حاجی صفرعلی می گفتیم و خیلی به اوعلاقه مند بودم. همین که به سن شش سالگی رسیدم معلم سرخا نه ای به نام آقاشیخ محمد رفیع برای ما آوردند که تحصیلات عربی خود را در بیروت تمام کرده بود وشاید تا آن روز هیچ مرد معلمی غیر از او به بیروت نرفته بود.
قرار شد شیخ محمد رفیع به من قرآن و فارسی یاد بدهد. هر روز که من به اتاق معلم می رفتم . حاجی صفر علی لـله را نیز با خود می بردم. روزی پدرم از این واقعه خبر دار شد و مرا احضار نمود . با کمال وقار و ادب گفت « شرط نبود که شما با لـله نزد معلم بروید. از این به بعد لـله باید به کار خود برسد ، شما هم مشغول درس خواندن خود باشید.» مقصودم از ذکر این نکته آن بود که جزوهای مهم قرآن را تمام کردم و همینکه نزد پدرم امتحان دادم پدرم یک قرآن خطی، که می گفتند هدیه آن در آن روز ها صد تومان بود، به آقا شیخ محمد رفیع داد و مادرم یک النگوی طلا توسط پدرم به من جایزه داد.
تحصیلات من نزد آقا شیخ محمد رفیع و گاه هم نزد برادرم مرحوم حاج میرزا یحیی دولت آبادی ادامه یافت و فارسی وعربی را نزد آنها تکمیل کردم. دراین اثنا پدرم از مظالم حکومتهای وقت و نامساعدی محیط به ستوه آمده، به قصد زیارت مشهد از اصفهان حرکت کرد و من نیز همراه پدر و مادرم. اما همین که به قم رسیدیم از مقامات بالا دستور رسید که اگر آقا حاج میرزا هادی عازم مشهد است باید خانواده خود را به اصفهان برگرداند و این برای آن بود که مبادا پدرم بر ضد مظالم حکام اصفهان اقداماتی کند. درهرصورت پدرم ناچار مرا که خردسال بودم به عنوان خانواده، در تخت روان نشانیده، با دستگاه زیاد، به اصفهان برگردانید و پس از چندی خود او با مادرم به تهران مراجعت نموده و در تهران ماندند. یکی دو نفر از برادرهای من ، مرحوم آقا میرزا احمد و دیگری، در اصفهان ماندند. برادر دیگرم حاج میرزا مهدی دولت آبادی درتهران به طور مخفیانه نزد یک خارجی فرانسه می خواند و همینکه من این را دانستم با اجازه پدرم پیش برادرم زبان فرانسه خواندم و چون به این زبان عشق و علاقه داشتم به زودی و بخوبی پیشرفت کردم.
ازدواج: یکی از دوستان پدرم پسر خود را از قزوین نزد پدرم فرستاده بود که با مساعدت پدرم درس طب بخواند. این شخص تحصیلات در طب را تکمیل کرد و دکتر الحکماء لقب گرفت. پدرم نسبت به او آنقدر محبت داشت که با وجود تفاوت سن ، مرا برای او عقد کرد. در آن موقع من شانزده ساله و داماد چهل و شش ساله بود. د ر همان اوقات پدرم جزوه دان چرمی کوچکی به من داد و گفت «این امانتی نزد تو باشد. پس از مرگ من آن را باز کن.» و من امانتی را گرفته ، در کیسه ای گذاردم و سر آن را دوختم و همینکه پس از مرگ پدر آن را گشودم ، معلوم شد پدرم که چندان امیدی به ادامه این ازدواج نداشته، اختیار طلاق را ضمن عقد از شوهرم گرفته و به من واگذارده و سند آن را در دست من سپرده که پس از وفات او در صورت لزوم از آن استفاده کنم.
زندگی زنا شوئی ما به واسطه اختلاف سن رضایتبخش نبود و پس از مرگ پدرم با شوهر به اصفهان برگشتم. مرحوم دکتر را بکار فلاحت و احداث باغ مشغول داشتم، و خودم در سرطان 1298 برای اولین مرتبه در اصفهان روزنامه هفتگی به نام « زبان زنان» منتشر نمودم و این نخستین نشریه ای بود که درایران برای نهضت زنان و به مدیریت یک زن ایرانی در چهل و چند سال پیش انتشار یافت. « زبان زنان» مدتی در اصفهان به طور هفتگی وسپس در تهران به طورمجله ماهانه بازحمات و مشقات بسیار انتشار یافت.
سفرفرنگ: پس از وفات پدر و دلتنگی از وضع محیط و غیره تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل در رشته تعلیم و تربیت به اروپا بروم ، شاید با تحصیلات بالاتردرمراجعت بتوانم برای تعلیمات عمومی بانوان، که در آنوقت بسیار مشکل بود، کمک بیشتری بکنم اتفاقاً موقعی هم که پدرم حیات داشت این فکر در سرم بود و به پدرم می گفتم و حتی اصرار داشتم که پدرم را نیز برای معالجه ب ببرم. ولی او می گفت که « از من گذشته است، ولی تو برو دنبال تحصیل را بگیر .»
درهر حال ، موقعی که من می خواستم اروپا بروم قانون ایران فقط به زنانی اجازه می داد تنها اروپا بروند که سنشان از سی سال کمتر نباشد و یا اینکه مریض باشند، آن موقع من بیست و شش ساله بودم. دو برادرم مرحوم حاج میرزا علی محمد دولت آبادی و مرحوم حاج میرزا یحیی آبادی این موضوع را در هیئت دولت مطرح کردند. مرحوم مستوفی الممالک رئیس الوزراء و مرحوم فروغی وزیر امور خارجه بودند و شادروان اعلیحضرت فقید وزیر جنگ بودند و زودتر از همه مرحوم فروغی و اعلیحضرت فقید با این امر موافقت کردند وهمینکه صحبت سن به میان آمد. اعلیحضرت فقید فرموده بودند « خانمی که می خواهد برای تحصیل به اروپا برود. البته حاضربه چنین فداکاری خواهد شد که سن خود را چهارسال زیادتر بنویسد. » به این ترتیب تذکره من حاضر شد. یک روز صبح چادر را از سر برداشته ، سوار اتومبیل شدم که از راه قصر شیرین به فرانسه بروم . هم سفرهای من یک زن روسی، یک مرد فرانسوی و یک مرد سویسی به نام مسیو ویتلی بود که هنوز هم در تهران است. من نوکری به نام حسن همراه خود بردم که تا سرحد همراه باشد.
مسافرت ما تاکرند به خوبی گذشت. موقعی که به کرند رسیدیم ، قرار شد شب را در آنجا توقف کنیم. آن موقع در تمام ایران حکومت نظامی بر قرار بود و همینکه افسر فرماندار نظامی کرند از آمدن من خبردار شد، نوکرمرا حسبش کرد، تذکره مرا توقیف نمود. بهانه اش این بود که چگونه یک زن ایرانی تک و تنها با مردهای خارجی به اروپا می رود؟ خواست خداوند با من یاری کرد و فرماندارغیر نظامی آنجا آقای مسیب خان ، از آزادیخواهان مشهور و از اقوام مرحوم جهانگیر خان صوراسرافیل و از دوستان خانوادگی ما بود، وهمینکه از واقعه خبردار شد به وسیله مخابره تلگراف حضوری و فوری به برادرانم دستور آزادی من ازتهران صادرگردید و بعد از یک شبانه روز توقف ازکرند حرکت کردند. در آنجا هم خداوند با من یاری کرد و آقای اسدالله خان، فرماندار قصرشیرین، با زحمات زیاد به وسیله تلفنهای متعدد به مقامات عالی وسایل آزادی مرا فراهم ساخت و خلاصه با مشقت فراوان خود را به پاریس رساندم ودر کلژ فمیئن فرانسه در رشته تعلیم و تربیت مشغول تحصیل شدم. در ظرف این مدت هرچه از ارث پدرملک وعلاقه داشتم فروختم و خرج تحصیل خود کردم و به استثنای مبلغ بالنسبه مختصری که در دو سال اخیر تحصیلاتم وزارت معارف آن روز به من کمک کرد ازهیچ جای دیگر هیچ نوعی همراهی با من نشد.
پس از تکمیل دورۀ کلژ و ورود به دانشگاه، رئیس دانشگاه گزارشی راجع به تحصیلات و رفتارمن به اعلیحضرت فقید رسانید، که این محصل درمدت هفت سال تحصیل از کلاسهای کلژ و دانشگاه یک روز غیبت نکرده است. ایشان به برادرم، مرحوم حاج میرزا یحیی دولت آبادی، فرموده بودند که «این گزارش موجب افتخار ما و شماست. بنویسید زودتر به ایران بیاید و به فرهنگ کشور خدمت کند.» مرحوم تیمور تاش دراین جلسه حضور داشتند. اعلیحضرت فقید به وی فرموده بودند که شصت لیره طلا به عنوان خرج سفر برای خانم دولت آبادی بفرستند و بنویسند که فوری بیاید. تیمورتاش گفته بود « لیره کاغذی و یا حواله می فرستم.» شاه فرموده بودند « خیر. آنچه من می گویم انجام بدهید. شصت لیره طلا لای کیسه چرمی بگذارید و بفرستید تا معلمین و استادان پاریس توجه ما را به ترقی زنان ببینند، دستور اعلیحضرت فقید اجرا شد. لیره های طلا به پاریس رسید . من به ایران بازگشتم . در آن موقع هنوز زنان ایران حجاب داشتند. ولی من بدون حجاب حرکت می کردم. مرحوم اعتمادالدوله وزیر فرهنگ بود و از طرف ایشان به بازرسی مدارس دخترانه تعیین شدم. خوشمزه اینکه برای جلوگیری از قال و مقال آن روز، من اول روز برای رفتن به وزارت فرهنگ چادر سر نمی کردم، از آنجا به تفتیش مدارس می رفتم. ولی دوبار برای رفتن به دو مدرسۀ دور دست چادر به سر کردم . این جریان تا 17 دی ادامه داشت که در آن موقع رفع حجاب شد و از آن موقع تاکنون به اداره کردن کانون بانوان و تأسیس دبستان و دبیرستان و کلاسهای بزرکسالان کانون بانوان مشغول هستم.
اتفاق مهمی که دراین اواخر برای من رخ داد یکی آن بود که سالی در ایام عید به مازندران رفتم. موقع بازگشت عجله داشتم که هنگام باز شدن مدارس در تهران باشم و لذا ماشینی که به سرعت می آمد، میان راه برگشت؛ استخوان پایم شکست . در سال 1326 برای معالجه به سویس رفتم. در آنجا گفتند که معالجه پای من یک سال تمام وقت لازم دارد. چون سرمایه ای برای انجام این برنامه نداشتم، ناچار بازگشتم و از آن موقع تا به حال با پای دردناک مشغول خدمت هستم. واقعه مهم دیگر اینکه در آبان سال گذشته، نیمه شبی شخص ناشناسی از پشت بام خود را به عمارت کانون انداخت و حریقی ایجاد کرد و ازهمان راهی که آمده بود برگشت. فوری به اداره آتش نشانی تلفون کردم. با سرعت قابل تقدیری آمدند و حریق را که در کتابخانه کانون روی داده بود خاموش کردند. ولی افسوس که قسمتی از بهترین کتابها و یادداشتهای من طمعۀ آتش شده بود و از همه مهمتردورۀ تمام تعلیم و تربیت و پداگوژی از زمان راسین تاکنون صفحه گرافون تهیه کرده بودم. از دست رفت. اینک با آنکه باز نشسته ام شب و روز مشغول اداره کردن دبیرستان کانون و کلاسهای اکابر کانون هستم . آرزوی من این است که سال آینده کلاس دوازدهم برای دبیرستان کانون بگشایم . عمارتی که نقشه آن را طرح کرده ام، در زمین کانون که شهرداری واگذار کرده ، برای کانون بسازم. سپس این مؤسسه را به دست بانوان لایق جوان تربیت شدگان مدارس کانون بسپارم و خود درگوشه ای بنشینم و از روی یادداشتهای چندین ساله خود کتابی برای روشن کردن اذهان نسل معاصر و آینده تألیف کنم. (1 )
◀ پری سکوتی در نوشته ای تحت «عنوان صدیقه دولت آبادی: وطن پرستی، منسوجات اسلامی و حجاب» روحیه وطن دوستی و استقلال طلبی صدیقه دولت آبادی را اینگونه شرح می دهد: مردادماه چهل و نه سال پیش، روزی که پیکر خسته و فرسوده از بیماری صدیقه دولت آبادی را به خاک سپردند در کسوت یکی از مبارزان کسب حق رأی برای زنان، نمی دانست که اگر فقط یک سال بیشتر عمر میکرد تحقق عملی«حق رأی زنان ایرانی» را بچشم خود می نگریست و این پیروزی بزرگ را به جشن می نشست.
صدیقه دولت آبادی درگذشت. مطبوعات آن زمان، منجمله روزنامه اطلاعات در مورد وی نوشت: «صدیقه دولت آبادی، که باید او را از پرچمداران نهضت زنان ایران دانست، در 20 صفر سال 1300 هجری قمری (10 دی ماه 1261 خورشیدی) در اصفهان و در یک خانواده روشنفکر روحانی متولد شد.» و روزنامه تهران مصور در مقاله ای با عنوان «چگونه دو زنی که می خواستند او را بکشند از باوفاترین دوستانش شدند» نوشت: «دراین هفته صدیقه دولت آبادی که چهل سال برای آزادی و مبارزه با بی سوادی بانوان ایران فعالیت می کرد، پس از بیماری طولانی درگذشت. او که در سال های اخیر از بیماری اش رنج می برد، از روی تخت بیماری، کانون بانوان و مدرسه بانوان را اداره می کرد و خانه اش محل بست زن های آسیب دیده از خانه شوهران ظالم و ستمکار، بود… زنان فراری از خانه شوهرانی که زنان شان را زجر و شکنجه می دادند. او با نفوذی که در دستگاه های دادگستری داشت اکثرا موفق می شد این گونه زنان را نجات بدهد. از زنان متحصن در تمام مدتی که در خانه اش بودند، مجانا پذیرایی می کرد و حتا به آن ها لباس و لوازم زندگی می داد.» سپس در این روزنامه یک خاطره فراموش نشدنی را از صدیقه دولت آبادی درج می کند:
«در آخرین ملاقاتی که خبرنگار ما با صدیقه دولت آبادی کرد او شیرین ترین خاطره اش را با اشاره به زنی که در کنارش نشسته بود، دانسته و چنین گفت: «این خانم را که در کنارم می بینید 26 سال قبل می خواست مرا بکشد، ولی از همان روز تاکنون از صمیمی ترین دوستانم است.» خانم دولت آبادی درباره آن واقعه چنین گفت: « دراوایل شهریور ماه 1314 که مدارس تازه باز شده بود، در یکی از روزها از بازرسی یکی از مدارس پشت مسجد سپهسالار مراجعت می کردم، ناگهان با انبوهی از زنان چادری مواجه شدم. یکی از زنها که همین خانم باشد مرا شناخته به دیگران معرفی کرد و بلافاصله همه دسته جمعی شروع به ناسزا گفتن کردند… آنها دست بردار نبودند و به من حمله ور شدند. کارآگاهی که آنجا مراقب بود به سرعت خود را به پاسبان خیابان رسانید و مرا از دست زنان نجات دادند. دو نفری که محرک بودند به کلانتری 2 که پشت مسجد سپهسالار بود جلب شدند. در کلانتری آنها را به جرم پاره کردم خز پشت روپوش و فحش دادن توقیف کردند و دستور زندانی ساختن آنها صادر شد. در همین وقت من وارد کلانتری شدم و خودم را به رئیس کلانتری معرفی نمودم و از آن دو زن شفاعت کردم. سروان افسر نگهبان گفت: الان با ریاست کل شهربانی صحبت کردم دستور توقیف و زندانی ساختن آن ها صادر شده است. گفتم آنها اشتباه کرده اند به جای حبس باید آنها را راهنمایی کرد، به علاوه دندان جدم پیغمبر هم به دست مردم جاهل شکسته شد، ولی آیا پیغمبر دست از هدایت مردم کشید؟ بالاخره افسر نگهبان به تقاضای من دستور داد که این دو نفر زن را از زندان بیرون بیاورند. بعد من مدتی با آنها صحبت کردم. صحبت های من چنان در آن ها موثر شد که هر دو شروع به گریه کرده مرا بوسیدند. حتا پس از چندی هر دو زن عضو کانون بانوان شدند و در دی ماه 1314 یکی از کارگردانان فعال کانون بانوان گردید، به طوری که می بینید او یکی از صمیمی ترین دوستانم است که اکثرا در اینجاست و مرا تنها نمی گذارد». (نامه ها، نوشته ها و یادها، ص. 628 – 643)
◀ از مری وینسون تا مهرانگیز منوچهریان: در وصف مبارزات صدیقه دولت آبادی
مهرانگیز منوچهریان پس از درگذشت صدیقه دولت آبادی در مجله خواندنیها در وصف شخصیت او می نویسد: «مرحوم صدیقه دولت آبادی از بانیان نهضت زنان است و زنان ایران باید رفتاراو را سرمشق خود قرار دهند و برای اجرای مقاصد عالی وی که سعادت بانوان را در بردارد، از جان و دل بکوشند و یگانه پاداشی که پس از مرگ می توان به روح وی داد آن است که ما زنان ایران آرزوهای اجتماعی و فردی او را از صفحه تصور و خیال، به عرصه عمل و واقع درآوریم» (همان، ص. 631)
شمس الملوک جواهر کلام، یکی دیگراز فعالان جنبش زنان در آن دوره درباره صدیقه دولت آبادی نوشت:« آن روزها نه کانون بانوان بود، نه دانشگاهی که دختران را بپذیرد، نه محفل و مجلسی که زنان را درآن راه بدهند، اما بدون اغراق کوشش و فداکاری خانم دولت آبادی درایجاد بسیاری از موسسات فرهنگی و برداشتن موانع، عامل موثری بوده واین قولی است که جملگی برآنند».(ص. 630)
ناصر دولت آبادی (نوه برادریِ صدیقه دولت آبادی) مرگ صدیقه را در شعری چنین سرود:
پیشوای بانوان از دست رفت/ بانویی با عز و شأن از دست رفت
نهضت نسوان ما افسانه شد / قهرمان داستان از دست رفت
شمع جمع بانوان خاموش شد / اختر این آسمان از دست رفت
….
هنگامیکه صدیقه دولت آبادی برای کنفرانس بین المللی حق رای برای زنان در سال 1926 به پاریس رفت در آنجا با زنان مدافع حق رای، منجمله با مری وینسون، آشنا شد. در همان موقع وینسون، صدیقه دولت آبادی را در مجله «حقوق برابر» درسال 1926 با عنوان«فمینیست ایرانی» خطاب کرد و درباره او نوشت: «ما، ملاقات صدیقه دولت آبادی را با برخی از اعضای حزب ملی زنان ترتیب دادیم. اعضای سازمان ما به داستان این زن که برای آزادی و برابری و فرصت های برابر مبارزه می کند، گوش فرا دادند، آن هم مبارزه در چنین سرزمین دوری از ما، که در عین حال که از جهان غربی ما بسیار متفاوت است اما با این حال شباهت های بسیاری هم با جهان ما دارد و آن هم به خاطر این است که نبرد زنان برای رهایی همین جهان هم هنوز به پایان نرسیده است. تجربه قهرمان ایرانی ما، با آشنایان و با نمایندگان مذهبی شان، حکایت از تجارب مشابهی در همین جا دارد…. و حالا ما یک نماینده ایرانی در شورای مشورتی بین المللی مان داریم، کسی که ما را در تماس با پیشرفت های زنان در آن سرزمین دور، قرارمی دهد.» (ص. 620 )
صدیقه دولت آبادی در این کنگره که مری وینسون از آن یاد میکند به نمایندگی از زنان ایران در پاریس سخنرانی کرد. متن سخنرانی دولت آبادی در اول دی ماه 1305 در روزنامه ایرانشهر منتشر شد (ص. 254:)
خانم های نماینده و خانم های محترم!
مقدمتا از طرف هموطنان خودم مقدم شما را تبریک گفته، سلام و تهنیت ایشان را تقدیم و نیز مسرت و خوشبختی فوق التصور خودم را از بودن در میان شما، ممتازترین زنان دنیا، اظهار می کنم. طبیعی است که هموطنان من مسرت کامل دارند از داشتن نماینده خودشان در مجمع شما و خوب می دانند که ایشان از حیث معرفی خودشان در کنگره عمومی زنان حقوق طلب دنیا، کمی دیر جنبیدند. ولی گمان نمی کنم آنان قابل ملامت باشند، زیرا که تاریخ به ما نشان می دهد که زنان ایران همه وقت این طور نبوده اند. حوادثی علت تاخیر ایشان شده، بلکه تاکنون به خود مشغول بوده اند. تاریخ قدیم ایران، زنان را لایق و قوی نشان می دهد. می دانید که ایران قدیم دارای زنان فعال و منورالفکر، مانند دختران خسرو پرویز، شهربانو، دختر یزدجرد وغیره بوده است که بعضی از آن ها زمامدار مملکت شده و در عصر خود کارهای برجسته برای مملکت خود نموده اند. پس از پیش آمدن حوادثی از چندین قرن پیش، زنان در امورسیاسی و اجتماعی جای خود را گم کردند و مردان در ردیف اول جا گرفتند. به این جهت زنان رفته رفته خود را ضعیف جستند. و وقتی به خود آمدند که تقریبا موقعیت خود را گم کرده بودند. در این وقت فهمیدند که ضعف آنان نه فقط آن ها را در عالم وجود نابود می کند، بلکه بیچارگی زنان سبب می شود که ایران از داشتن مردان لایق محروم بماند. تذکر به این نکته تکان غریبی به احساسات ایشان داد و بدون فوت وقت مشغول به اصلاح کار خود شدند. پیشرفت کار ایشان فوق التصور بود و می توان گفت در ظرف پنجاه سال راه صد ساله را پیمودند. امروز زنان ایران دارای احساسات قوی، عزم ثابت قدم برای کسب تربیت و معلومات جدید و هم قدیم ایران می باشند. گرچه ما هنوز حق انتخاب [حق رأی] نداریم ولی در مواقعی که برای وطن مخاطراتی بوده یا در امور اجتماعی اشکالاتی پیش آمده است زنان با یک احساسات قابل تقدیری اقدامات جدی نموده و کار ایشان اثرات خوب داده است. چنانچه مستر شوستر آمریکایی در کتاب خود راجع به ایران این نکته را ذکر می کند و از اقدامات زنان قدردانی می نماید.
دیر زمانی است که ما دارای روزنامه جات ومجلات به قلم زنان هستیم. زنان ایران انجمن های تجارتی و ترقی پروردارند که پروگرام آنها را می بینیم و با پروگرام سوسیته های اروپایی مطابق است. قریب پنجاه سال است که مدرسه آمریکایی زنانه در طهران دایر و دختران دیپلمه از آن مدرسه، زنان برگزیده ما هستند. محفل مخصوص و مجله ای به نام عالم نسوان دارند. من موقع را مغتنم شمرده، از موسسین آن اساس، تشکر می کنم. مدرسه ژاندارک فرانسوی در طهران پانزده ساله است. وضع و ترتیب آن کاملا موافق سلیقه ما، و دختران ایرانی به آسانی زبان شیرین فرانسه را در آن مدرسه فرا می گیرند.
راجع به صلح، زنان ایران در این موضوع جدیت کامل دارند و در هنگام جنگ بین المللی، ما داخل در جنگ نبودیم. اما مکرر دیده می شد که حقیقتا روح خانم های ایرانی از طول مدت جنگ خسته و از داشتن مجامع عیش وعشرت دوری می جستند. در مجامع همه وقت خانم ها آرزوی تمام شدن جنگ را می کردند. این مطلب آن قدر عمومی شده بود که به اطفال خردسال هم اثر کرده بود. به خاطر دارم، وقتی که اعلان متارکه جنگ منتشر شد روزی در یک اجتماعی یک دختر پنج ساله ای پیش آمد و گفت «خانم ها به شما مژده می دهم که جنگ تمام شد».
چنانچه در ابتدای ورود من مادام هاشپی اظهار نمودند: « اکنون که زنان ایران یک عضور از اعضای کنگره عمومی هستند، ما امیدواریم که با تمام مقاصد خیریه ما شرکت داشته باشند». طبیعی است که از این به بعد هموطنان من اتحاد معنوی خود را با زنان حقوق طلب دنیا عملا نشان خواهند داد».
صدیقه دولت آبادی مدیره روزنامه زبان زنان
و نماینده ایران در کنگره عمومی نسوان
◀ تلقی صدیقه دولت آبادی از حجاب زنان
صدیقه دولت آبادی، از اولین زنانی است که پیش از «کشف حجاب»، وقتی که تحصیل اش را در فرانسه به پایان میرساند و به کشور باز میگردد، روبنده (شبیه برقع) و چادر را کنار میگذارد. خود او در این مورد تعریف میکند: «من به ایران بازگشتم. در آن موقع هنوز زنان ایران حجاب داشتند، ولی من بدون حجاب حرکت می کردم.» او سپس می افزاید: «در روز دوم ورودم با لباس به شهربانی، نزد مرحوم سرتیپ کوپال رئیس شهربانی وقت رفته، گفتم اگر اجازه می دهید با همین لباس مشغول خدمت باشم، وگرنه به اروپا بر می گردم. ایشان نیز موافقت نمودند با این لباس باشم».
«حاج ناصر» از کسبه قلهک که خانم صدیقه دولت آبادی را از کودکی می شناخت و پدربزرگ و پدرش در خانه صدیقه دولت آبادی کار میکردند در مورد حجاب صدیقه دولت آبادی شهادت میدهد و میگوید: «بله، ایشان بی حجاب بودند اما نه بی حجاب جلف. لباس شان بلند بود. سرشان باز بود ولی کلاه می گذاشتند… من خانه خانم دولت آبادی از صبح تا شب بودم. هیچوقت هیچ کجای بدن این زن را ندیدیم.» (همان، ص 596)
صدیقه دولت آبادی درخردادماه 1323 در مجله «زبان زنان» می نویسد: «آتش حجاب/ بی حجابی را در میان طبقه بانوان منورالفکر و زنان نادان دامن می زنند. نزاع میان پدران و دختران، و میان زنان و شوهران برمی انگیزند، برای زنان بوالهوس راه بی عفتی را در زیر حجاب صاف می کنند و هزاران معایب دیگر به وجود آورده، ذره ای توجه به عکس العمل خود در انظار خارجی ها ندارند. بسیار کارهای لازم داریم که ممکن است برای اصلاح آن ها اقدام نمود. از قبیل جلوگیری از فحشاء که خود یک قدم موثر بزرگ برای حفظ بهداشت عمومی است. حفظ نظافت اجتماعی، جمع آوری کودکان بی سرپرست، جلوگیری از اسراف کاری های بی مورد، محدود کردن اراذل و اوباش از دزدی و زخم زدن، منع وافورکشی در تمام قهوه خانه ها و مشروب خوری در ملاء عام، جلوگیری از رشوه دادن و رشوه گرفتن و دزدی های علنی و مخفی که امروز چنان بازار آن ها به قدرت گرم شده که می توان گفت صفت ثانوی ایرانی شده است. همه این ها مخالف با مذهب اسلام است، اما کوتاه نظران و تاریک بینان تمام این امور مهمه را روا داشته، فقط حجاب را مورد بحث قرار داده اند. در صورتی که در دین مبین اسلام آزاد بودن صورت و دست زن مجاز و زنان را به داشتن حجاب عفت و عصمت امر داده اند. بدیهی است که هر ذیعلاقه به مقام مقدس زن از بی پروایی بعضی از بانوان بی نظم و ترتیب راضی نیست. به علاوه، تمدن و تدیّن، هر دو، به بانوان اجازه نمی دهد که با موی پریشان، و نیمی عریان در معابر عرض اندام کنند و بایستی در نهایت نظافت و نزاکت لباس شرافتمندانه و مقتضی مقام بانوان ارجمند بپوشند.» (همان. ص 337)
طرح مباحث و ایده های نو در نشریه «زبان زنان»
صدیقه دولت آبادی، در نشریه زبان زنان از «سوسیال دموکراسی» و «سوسیالیزم» هم بحث میکرد و سعی مینمود زنان ایرانی را نسبت به این مباحث جدید روزگار نو، آگاه سازد. دولت آبادی با رویی گشاده و نگاهی متکثر و دموکراتیک از طرح افکار تجددخواهانه و مسائل نظری مدرن جهان در میان زنان کشورش استقبال مینمود و در این جهت، صادقانه و با تعهد عمیق اجتماعی اش، بی خستگی تلاش میکرد.
محض نمونه ای از مکتوبات اش، مطلبی است که در مجله «زبان زنان» به قلم خود خانم صدیقه دولت آبادی در 26 تیرماه 1299 با عنوان «سوسیالیزم» (ص. 208) به چاپ رسیده است. مینویسد: «سوسیالیست ها که اجتماعیون باشند تغییر نظامات و عادات کنونی دنیا را از راه مسایل اقتصادی حتمی خواسته و استواری قوانین را از این بابت می خواهند که خوشی زندگانی برای همه آدم ها متساوی المیزان باشد. سوسیالیست های چند قسمت می باشند و هر دسته ای از راهی به سوی انجام مقصود می روند. یک قسمت مهم از اجتماعیون سوسیالیست دموکرات نامیده می شوند… کلا مراد سوسیالیست دموکراتها تمام امور و امتیازات را به دست عامه اهالی می سپارد و هیچ چیز و هیچ کاری در کشورهای سوسیال دموکراسی نمی تواند بدون رضایت عامه به موقع اجرا گذاشته شود و تمام خط حرکت سوسیال دموکراتها در آزادی عامه و سعادت زندگانی اولاد آدم است. در اصول سوسیال دموکرات ها مدیریت مملکت به طور انتخابی، به یک انجمن بزرگ محول می گردد که اداره کننده کشور است. درخشندگی این حزب در آلمان شده و مارکس از استواری دهندگان پیشرو این جمعیت شناخته می شود و توسعه و قدرت حرکت مذکور در اروپای غربی عملی گردیده است. البته سوسیالیزم پس از جنگ بین المللی مقام بسیار بلندی را در اروپا و پاره ای از قطعات آسیا احراز کرده است. » او سپس اضافه می کند: «وقت است که با احساسات آدمیت برخیزیم و چشم و گوش خود را باز کنیم و از هر چیز بپرسیم، بسنجیم و خبر بگیریم و بیاموزیم و بدانیم؛ راه علوم را توسعه بدهیم و اختلافات من ـ من و تو ـ را دور بریزیم و همه ملت در زیر کلمه «ما» جمع شویم.»