back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : کشتاردر مسجد گوهر شاد، بهلول، کشف حجاب، صدیقه دولت...

جمال صفری : کشتاردر مسجد گوهر شاد، بهلول، کشف حجاب، صدیقه دولت آبادی و جنبش زنان (3 ) بخش چهارم

یکی دیگر از نشریات زنان به نام« پیک سعادت نسوان»  که در رشت منتشر می شد، محافظه کارتر ‏بودند. این نشریه در ‏شمارۀ دوم خود («مرده باد عادت»،) از خوانندگان خود برای اشکالات تایپی ‏شمارۀ اول عذرخواهی نمود و علت آن را ‏مشکلات موجود در کشور عنوان نمود که باعث ‏می شوند زنان محجبه نتوانند به چاپخانه ها بروند چون مردان با چشمانی ‏پر از حرص به آنها ‏می نگرند ، «چون آنها مستوره اند و هر چیز مستوره ای مجهول است و انسان ها تمایل دارند ‏‏مجهولات را کشف نمایند.» در همان سال این نشریه قصیده ای به چاپ رساند و در آن کشف ‏حجاب زنان در ازبکستان را ‏تحسین می نمود. ‏

همانطور که رستم کلایی در صفحات مختلف کتاب عالم نسوان، با مستندات فراوان اشاره کرده ‏است. بحث های زیادی در ‏مورد این مسئله وجود داشت. زنان نه تنها برای نشریات زنانه بلکه ‏برای نشریات عمومی نظیر شفق سرخ نیز مطلب ‏می نوشتند. در تمام این بحث ها موضوع ‏بی چادری به شدت بامسئله استخدام زنان در ارتباط بود. مخالفان این موضوع ‏می گفتند که بهترین ‏حرفه برای زنان مادری کردن و مدیریت خانه برای همسرانشان است. به نظر می رسید مردان از ‏‏اینکه زنان مشاغل خدماتی خود را رها کرده و به کارهای بیرون خانه بپردازند احساس تهدید ‏می کنند. طرفداران این ‏موضوع، به ویژه زنان نویسنده، اعتقاد داشتند زنان در خانه به در ‏می روند و شکوفایی کشور بی مشارکت آنها ‏امکان پذیر نیست.‏

این بحث ها به نوعی حاکی از ظهور نسل جدیدی از زنان بود: فارغ التحصیلان اولین مدارس ‏مدرن که بعضی از آنها ‏تحصیلات تکمیلی هم داشتند و به این که فقط مادران و همسرانی ‏تحصیلکرده باشند، قانع نبودند. در طی سال هایی که ‏فعالیت های مشروطه خواهانه صورت ‏می گرفت آنها سعی کردند از طریق استخدام و پیدا کردن کار به مشارکت در ‏عرصه  های عمومی بپردازند. همانطور که سرمقالۀ «پیک سعادت نسوان» اشاره کرد، آنها احساس می ‏‏کردند چادر مانع استخدام آنها می شود. آنها تمایل داشتند پوشیده و مستور باشند اما این کار را به ‏شکل دیگری انجام دهند و ‏انتظار داشتند برادران وطنی شان با آنها همکاری کرده  و از آرمان ‏ها و آرزوهای آنها برای ایجاد ‏ایرانی نو استقبال نمایند. اما مخالفت عمومی مردان تجددخواه نا امید ‏کننده بود. آنها به ویژه از این مسئله ناراحت و عصبانی ‏بودند که دولت از حضور زنان بی ‏چادر در مدارس و سایر فعالیت های اجتماعی، جلوگیری ‏می کرد. خود زنان نیز مواضع ‏گوناگونی داشتند. همه مخالفت ها به صورت طرفدار تحصیل / طرفدار استخدام / ضد ‏حجاب یا ‏بالعکس آن نبودند. بعضی از مردان و زنان بر این باور بودند که تحصیل و استخدام زنان منافاتی با ‏حجاب و چادر ‏آنها ندارد. این موضع نیز در نوشته های اواخر قرن نوزدهم و دورۀ مشروطیت ‏دارای پیشینه و سوابق خاص خودش، بود. ‏مزین السلطنه نیز در شکوفه از همین موضع حمایت ‏می کرد. نشریۀ نوبهار به سردبیری ملک الشعراء نیز در سال ۱۹۱۴ ‏از همین دیدگاه طرفداری ‏می نمود. اما دستاوردهای بعدی و اثرات آنها بر تاریخ دورۀ پهلوی باعث شد همۀ مخالفان کشف ‏‏حجاب در زمرۀ مخالفان «پیشرفت زنان» محسوب شوند و این ایده و صداهای حامی آن از تاریخ ‏ایران کنار گذاشته شوند. ‏علاوه بر این برخی از نویسندگان زن و زنان فعال دیگر این بحث را ‏مطرح کردند که تأکید بر بی چادری و استخدام، تأکیدی ‏نادرست بوده است. به طور خاص، مستوره ‏افشار، رئیس یکی از سازمان های زنانۀ موفق تهرانی به نام جمعیت نسوان ‏وطن خواه، به این ‏مطلب اشاره کرد که پیش شرط انجام هر گونه تغییری در وضعیت و زندگی‌زنان، اصلاح قوانین ‏ازدواج ‏است. وی در صفحات نشریۀ جمعیت نسوان وطن خواه و شفق سرخ و سایر نشریات و ‏جراید دربارۀ این موضوع مطلب ‏می نوشت و از طریق ارسال چندین درخواست به مجلس در این ‏مورد به تلاش  پرداخت. حمایت وی از قوانین مربوط به ‏سال های ۱۹۳۱ و ۱۹۳۸، بیش از آن ‏که نشان دهندۀ پذیرش پیشنهادات و آرای زنان توسط دولت باشد، بیانگر موفقیت وی ‏بود. این مسئله ‏که بعضی از زنان به مردان حکومتی به ویژه کسی که هر روز بر قدرتش افزوده می شد، یعنی ‏رضاخان ‏روی آوردند از همان سال ۱۹۲۱ روشن بود. به طور مثال، فخر آفاق پارسا می گفت که ‏‏«زنان ایرانی برای کسب آزادی و ‏حقوق پایمال شدۀ خویش به یک انقلاب نیاز دارند و آن انقلاب به ‏دست مردان رخ خواهد داد… بنابراین برای دستیابی به ‏اهدافمان باید حامیانی را برای خودمان به ‏دست آوریم نه از طریق خشونت و تهدید بلکه از طریق تعقل و استدلال ‏مسالمت آمیز! حال اگر ‏شما این مسئله را تملق و چرب زبانی می دانید، خود دانید! » اما به زودی روشن شد که ارتباط با ‏‏دولت مرکزی چالشی دشوار در مبارزه زنان است.‏

 

   نسوان شرق

 

کنگرۀ نسوان شرق در سال ۱۹۳۲ نقش مهمی را در تکامل جمعیت زنان وطن خواه (که میزبان ‏کنگره بود) ایفا نمود و ‏باعث تغییرات زیاد و بروز شکل جدیدی از بحث هایی شد که زنان دنبال ‏می کردند، ریاست این انجمن که در سال ۱۹۳۲ ‏تاسیس شد پس از مرگ بنیانگذار و رئیس اول آن ‏محترم خانم اسکندری (وفات. ژوئیه ۱۹۲۴) به مستوره افشار محول گردید. ‏کمی پس از کنگرۀ سال ‏‏۱۹۳۲، انجمن به کلیه فعالیت های خود خاتمه داد. روایت معمول دربارۀ این تعطیلی بر ‏‏سیاست های سرکوب گرانۀ رضاشاه تأکید می کند که هم ناظر بر کشف حجاب اجباری بود و هم ‏توقیف کردن کلیه ‏نشریات، اتحادیه ها و سازمان ها، شامل نشریات و انجمن های زنانه، را در بر ‏می گرفت. این روایت از این مسئله غفلت ‏می کند که چیزی بیش از زورگویی و استبداد در این ‏میان وجود داشت و آن اینکه خود زنان نیز در مورد برخورد با مسئله ‏کشف حجاب و همچنین دولت ‏مرکزی و مستبد رضا خان به چند دسته تقسیم می شدند و اختلاف نظر داشتند.‏

تفاوت ها و اختلاف نظرهای مربوط به مسئله کشف حجاب، کاملاً از کنگرۀ نسوان شرق به گوش ‏رسیده و مشهود بود. ‏تعدادی از زنان ایرانی در حمایت از کشف حجاب به عنوان گامی ضروری در ‏جهت پیشرفت زنان، سخن گفتند. دیگرانی نیز ‏در مورد پیشرفت صحبت کردند اما با کشف حجاب ‏مخالف بودند. مسائل سازمانی در صورت جلسات کنگره چندان مشخص و ‏واضح نبودند اما بعدها ‏خاطرات و زندگینامه های بعضی از شرکت  کنندگان و برخی جزئیات دربارۀ آنچه در کنگره ‏ارائه ‏شد، از بروز اختلافات و شکاف هایی حکایت می کنند. محل برگزاری سمینار نیز دوباره ‏تغییر کرد. اولین جلسه در یک ‏مدرسۀ دخترانۀ خصوصی به نام «عفتیه» برگزار شد، جلسات دوم ‏تا پنجم در اقامتگاه شخصی ریاست جمعیت زنان ‏وطن خواه یعنی خانم مستوره افشار برگزار و ‏جلسۀ پایانی در سالن اجتماعات وزارت آموزش. این تغییر مکان ها نشان ‏دهندۀ این بودند که دولت ‏قصد دارد فعالیت های زنان را تحت کنترل خود قرار دهد. اگر چه این کنگره توسط جمعیت زنان ‏‏وطن خواه برگزار می شد اما دولت به شکلی روز افزون، نقش مداخله گرانه ای را ایفا ‏‏ می کرد. علاوه بر اورنگ که در ‏جلسات برنامه ریزی در اوایل نوامبر ۱۹۳۲ نیز حاضر شده ‏بود، همسر تیمسار عبدالرضا افخمی (معاون رئیس شیر و ‏خورشید سرخ که البته نام وی در اسناد ‏نیامده است)، و خانم عفت الملوک خواجه نوری، نمایندۀ شاهزاده شمس پهلوی، به ‏خانۀ مستوره ‏افشار رفتند تا به گروه برنامه ریزی خوشامد گفته و ادای احترام نمایند. نور حماره از لبنان، حنیفه ‏خوری از ‏مصر و سعیده مراد از سوریه در اوایل نوامبر جهت هماهنگی و سازماندهی کنگره به ‏ایران وارد شدند. تیمورتاش وزیر ‏دربار، با هیئت نمایندگی دیدار کرد و مراتب پشتیبانی دولت از ‏کنگره و «رهایی زنان» را به اطلاع ایشان رسانید. اورنگ به ‏طور رسمی در تاریخ ۲۷ نوامبر ‏کنگره را افتتاح نمود و خانم افخمی که اینک او نمایندۀ شاهزاده شمس پهلوی بود، به اطلاع ‏همگان ‏رسانید که شاهزاده توافق کرده اند که ریاست افتخاری کنگره را بر عهده بگیرند. وی در ادامه به ‏تعریف و تمجید از ‏رضا شاه و تلاش های وی در جهت احیای ملت ایران و بهبود وضعیت تحصیل ‏و رفاه زنان ایرانی پرداخت. پس از وی ‏مستوره افشار روی صحنه رفت. طبق اظهارات نورالهدی ‏منگنه، یکی از زنان پیشتاز در زمینۀ فعالیت های حقوق زنان و ‏عضو هیئت مدیرۀ جمعیت زنان ‏وطن خواه، این سخنرانی آن چیزی نبود که توسط انجمن برنامه ریزی شده بود. او با تلخی ‏چنین ‏بیان کرده است که:‏

ما کمیسیون های مختلفی را [در درون جمعیت زنان وطن خواه برای پرداختن به سازماندهی ‏کنگره] ایجاد کرده بودیم، اما ‏مستوره خانم در غیاب کمیسیون ها [و به شکل پشت پرده] به مذاکره ‏می پرداخت. چندین بار به او خاطرنشان کردم که او ‏بدون مشاوره با کمیسیون ها و بدون اطلاع ‏دادن به سایر زنان دست به عمل می زند و اینکه تمام زنانی که اعضای ‏کمیسیون ها هستند از این ‏رفتار وی آزرده خاطر و ناراحت هستند … پس از تشکیل جلسۀ کنگره … گزارش خانم مستوره ‏‏افشار دربارۀ فعالیت ها و دستاوردهای مثبت جمعیت زنان وطن خواه نبود. اعضای جمعیت ‏نارضایتی خود را به صورت ‏همهمه و زمزمه ابراز می داشتند و می گفتند، « این گزارش هیچ ‏ارتباطی به ما ندارد؛ چرا او دربارۀ فعالیت ها و ‏خدماتمان صحبتی نمی کند؟؛ چرا او از ‏بنیان گذاران انجمن یعنی افرادی مثل خانم اسکندری و خود شما (منظورشان خود ‏من بودم) قدردانی ‏نمی کند؟» پس از این گزارش غیرواقعی، خانم مستوره افشار که وجه شخصی آن بر منافع عمومی ‏انجمن ‏می چربید، تمام اعضای کوشا و فعال انجمن از جمله خودِ من که بار سنگین کارهای انجمن ‏را را برعهده داشتم، دلسرد شدند ‏و استعفا دادند. پس از آن، دیگر کسی وجود نداشت که بتواند با ‏استواری و ثبات قدم، اهداف انجمن را دنبال کرده و با تلاش و ‏پیگیری فراوان آن را بر پایه ای ‏محکم و سودمند دوباره بنیان گذارد و به همین دلیل، انجمن از هم گسیخت. ‏

محتوا و مضمون «گزارش دروغین خانم مستوره افشار» چه بود که باعث این همه هیاهو و یاس و ‏ناامیدی شد؟ او به جای ‏‏«فعالیت ها و دستاوردهای مثبت جمعیت زنان وطن خواه» به چه مطلبی ‏پرداخت؟ سخنرانی افشار در نخستین روز این ‏کنگره پر از تحسین و تقدیر و طرفداری از موقعیت ‏زنان ایرانی در دورۀ رضا شاه بود. او از یک طرف وضعیت زنان ‏ایرانی را با سایر زنان شرقی و ‏از طرف دیگر آن را با وضعیت اسف بار دوران قبل از «طلوع درخشان» دورۀ پهلوی ‏مقایسه کرد. ‏در طول این کنگره، اگر چه بسیاری از زنان ایرانی از این موقعیت برای انتقاد از دولت ایران و ‏بیان ‏خواسته های خود استفاده کردند، اما دیگران بیشتر به نمایش دستاوردهای دولت رضا شاه ‏پرداختند و از وی تعریف و تمجید ‏کردند. هنگامی که اختلاف نظری در میان زنان ایرانی (در مورد ‏موضوعاتی مثل کشف حجاب یا اعزام زنان به خارج از ‏کشور برای تحصیل) رخ می داد، اورنگ ‏مداخله و سمت و سوی بحث را به طرف سیاستهای دولتی معطوف می کرد. ‏

اگرچه اورنگ موفق نشد زنان را از صحبت کردن درباره کشف حجاب، در زمانی که هنوز جزو ‏سیاست های دولت قرار ‏نگرفته بود، باز دارد اما حداقل توانست یک جناح از این جنبش را تحت ‏پوشش دولت درآورد. آیا این امکان وجود دارد که ‏تغییرات به وجود آمده در سیاست های دولت در ‏زمینۀ کشف حجاب در اثر اقدامات همین زنان باشد؟ تاریخ معاصر مخالفان ‏و دگراندیشان که در ‏سازمان های زنانه مشغول به فعالیت بودند نه تنها رضا شاه را مسئولیت عملیات کشف حجاب ‏می داند، ‏بلکه زنانی همچون مستوره افشار، هاجر تربیت و صدیقه دولت آبادی را خائنین به ‏نهضت زنان مستقل و آلت دست رضا شاه ‏معرفی می کند. کانون بانوان، سازمان زنانه ای بود که ‏در ماه مه ۱۹۳۵ با حمایت وزارت آموزش تاسیس گردید، تا به ‏هدایت و رهبری مبارزات زنان در ‏مورد کشف حجاب و دیگر مسائل مربوط به زنان بپردازد. سازمان یک سازمان کشوری و ‏حکومتی ‏بود که بر روی بقایای کلیۀ سازمان های مستقل زنانۀ قبلی ایجاد شده بود. اما به سختی می توان ‏زنی مثل دولت ‏آبادی را آلت دست حکومت دانست. او از اواخر دهۀ ۱۹۱۰ با بازگشایی مدرسه و ‏انتشار نشریات مختلف فعالیت های خود ‏را آغاز نمود. وی در سال ۱۹۲۳ برای ادامۀ تحصیل به ‏اروپا رفت و در کنگرۀ ائتلاف بین المللی برای حق رأی زنان در ‏پاریس در سال ۱۹۲۶ به عنوان ‏نمایندۀ جمعیت زنان وطن خواه شرکت نمود، و در مراجعتش به ایران در سال ۱۹۲۷ در ‏مدارس ‏دخترانۀ تهران   سال ها قبل از آن که کانون بانوان پا به عرصه بگذارد   مشغول به کار شد. او پس ‏از کنار گذاشته ‏شدن رضا شاه از سلطنت در سال ۱۹۴۱ و تا زمان مرگش در سال ۱۹۶۱ به ‏فعالیت های خود ادامه می داد. اما روایت ‏متقاعد کننده تری نیز وجود دارد که نشان می دهد ‏برای یک مقطع زمانی خاص، خط سیر و روند حرکتی او و دولت بر هم ‏منطبق شدند. به همان ‏اندازه که می توان گفت دولت از دولت آبادی استفاده کرده، می توان گفت دولت آبادی نیز از ‏دولت ‏بهره گرفته است. هاجر تربیت به یاد می آورد که هنگامی که در سال ۱۹۳۲ از وی خواسته ‏شد تا ریاست دارالمعلمات را ‏برعهده بگیرد، به او دستور داده شد حتی در داخل محوطۀ دانشکده نیز ‏از چادر استفاده کند چون همۀ دختران مجبور به انجام ‏این کار بودند. او شروع به مذاکره با والدین ‏دختران نمود تا آنها را متقاعد سازد که دخترانشان در داخل محوطۀ دانشکده به ‏جای چادر از یک ‏یونیفرم مشکی قابل قبول استفاده کنند. این اقدام وی توسط مدارس دخترانۀ دیگر نیز پیگیری شد . ‏جالب تر ‏آن که وی می گوید که در ماه مارس ۱۹۳۵ تعدادی از همکارانش را تشویق کرده بود تا ‏بدون چادر به دانشکده بیایند و به ‏خود دختران محصل نیز اجازه داده بود که این کار را انجام دهند. ‏او روایت مربوط به تشکیل کانون بانوان را به این صورت ‏بیان می کند: « در آوریل / می ‏‏(اردیبهشت) سال ۱۹۳۵، از وزارت آموزش درخواست مجوز تاسیس یک انجمن زنان به نام ‏کانون ‏بانوان را نمودم. با این درخواست موافقت شد.» او پیش از آن که دولت وی را برکنار کرده و دولت ‏آبادی را جایگزین ‏نماید، نخستین رئیس این کانون بود. اینکه رضا شاه طی یک اقدام نادر در ‏سخنرانی خود در ۱۷ دی ۱۳۱۴ از وی نقل قول ‏کرد، حاکی از آن است که اقدامات و فعالیت های ‏وی از نظر دولت مهم بوده اند. رضا شاه سخنان خود را به این صورت ‏آغاز کرد که، همان طور ‏که خانم تربیت اشاره کرده اند، زنان این کشور نتوانسته اند قابلیت های ذاتی خود را بروز دهند ‏‏چون از جامعه کنار گذاشته شده بودند. » به بیان دیگر، قدرتمندترین مقام کشور تایید اثرات مثبت ‏اقدامات جسورانۀ خود در ‏مورد آزادسازی زنان ایرانی را در سخنان یک زن جستجو و به آن استناد ‏کرد.‏

من سعی ندارم این داستان را وارونه جلوه داده و کارهای انجام شده توسط زنان را بر اقدامات دولتی ‏تاثیرگذار بدانم. ما به ‏تبیین یک ارتباط ظریف تری بین فعالیت های زنان و دولت نیازمندیم. همان ‏طور که صفحات مختلف نشریۀ شکوفه ادعا ‏می کنند، نوشته ها و اقدامات زنان در دهۀ ۱۹۲۰ ‏نشان می دهند و بحث های ارائه شده در کنگرۀ ۱۹۳۲ تایید می کنند، ‏نه تنها زنان ایرانی در دهۀ ‏‏۱۹۳۰ در مورد نحوۀ ارتباط با حکومت مستبد رضا شاه به چند دسته تقسیم می  شوند، بلکه در مورد مسئله کشف حجاب ـ برخلاف اصلاح قوانین ازدواج و طلاق و تحصیلات زنان ‏ـ یک شکاف عمیق بین ‏خود زنان ایرانی وجود داشت که حداقل به دورۀ انقلاب مشروطه ‏بازمی گشت.‏

 

تأکید من بر شکاف موجود بین زنان از این جهت است که پس از منع رسمی استفاده از چادر، نه ‏تنها خشونت نیز به عنوان ‏یک عامل حکومتی وارد معرکه شد، بلکه یک شکاف برطرف نشدنی ‏نیز بین زنان به وجود آمد. دختران از رفتن به مدرسه ‏منع و در خانه ها محبوس شدند. زنان معلمی ‏که نمی خواستند کشف حجاب کنند یا استعفا دادند و یا از کار اخراج شدند  که ‏فضا را برای ‏حضور زنان دیگر مهیا نمود. مدارس دخترانه که معمولاً محلی برای برگزاری جلسات عمومی ‏زنانه بودند و ‏در آنها به جز محصلان و معلمان سایر زنان شهروند نیز به عنوان «خواهران وطنی ‏و نوعی» گردهم جمع می شوند، حال ‏محل بروز اختلاف و شکاف بود. همان طور که بعدها زنانی ‏که کشف حجاب را پذیرفتند اشاره کردند، مدارس ناگهان ‏‏«خالی» شدند. البته معنای خالی شدن این ‏نیست که هیچ کس دیگری در آنجا حضور نداشت و کاملاً خالی شدند، چون حداقل ‏خود زنانی که این ‏مسئله را گزارش کرده اند برای مشاهده و گزارش این خالی بودن، در آنجا حضور داشته اند. بلکه ‏منظور ‏این است که از زنانی خالی شد که نمی خواستند (یا به دلیل فشارهای پدران، برادران و ‏شوهرانشان، نمی توانستند) کشف ‏حجاب نمایند. اما پایگاه های زنان که خواهران وطنی و نوعی ‏در آن جمع بودند و کشف حجاب را پذیرفتند از «خواهران ‏دینی» که دیگر به مدرسه بازنگشتند، ‏خالی شد. در فضای قبلی تمام زنانی که تحصیلات جدید می  ‏خواستند، قصد ‏فرار از ازدواج اجباری را داشتند، قصد حرفه ای شدن و یاد گرفتن یک تخصص خاص را داشتند، ‏تمام ‏آنهایی که اصلاح قوانین ازدواج و طلاق را با روحیۀ اصلاح طلبانۀ اسلامی سازگار می دیدند، ‏فرصت فعالیت و مشارکت ‏داشتند. تمام این اصلاحات از نظر اسلامی قابل پذیرش بودند، اما در ‏مورد کشف حجاب مسئله به این شکل نبود. عملیات ‏کشف حجاب که توسط دولت به اجرا درآمد، ‏بعضی از افراد را از این پایگاه عمومی خارج کرد. همانند سایر اقدامات رضا ‏شاه، مدرنیته و ‏تجددگرایی وی نیز فقط با مدرنیته ای توافق داشت که به اسلام مرتبط نبوده و با ایران گرایی یا ‏ایرانیت ‏پیش از اسلام مطابقت داشته باشد. لباس زنان آن قدر از نظر دولت مهم بود که در ‏بیانیه های دهۀ ۱۹۳۰ بارها و بارها از آن ‏تحت عنوان  لباس تجدد نسوان یاد شد. آن دسته افرادی ‏که قصد داشتند جستجو و کاوش خود برای رسیدن به مدرنیته یا تجدد ‏را با ارائه شکل دیگری از ‏اسلام توأم کنند، انگ سنتی و ضد تجدد بودن را بر پیشانی خود یافتند   هویتی که تنها در دهۀ ‏اخیر ‏تغییر یافته است. این فرایند معنای مدرنیته، ایرانیسم و اسلام را دستخوش تغییر کرد. مدرنیتۀ ایرانی ‏به شکلی روز ‏افزون معنایی غیراسلامی (و نه لزوما ضد اسلامی) پیدا کرد. سکولاریسم و ‏ناسیونالیسم ایرانی به شکلی انتقادی از طریق ‏حذف سایر گونه های مدرنیته، یعنی از جمله آن ‏گونه ای که تلاش میکرد. پیوندی با ناسیونالیسم و تشیع برقرار کند، ‏تغییر شکل داد.‏

روایات متداول در این دوره با تمرکز بر مسئله خشونت یا مسئله درگیری های موجود بین حکومت ‏و سردمداران روحانیت ‏در مورد اختیارات و قدرت های اجتماعی، خود ظهور و پیدایش مدرنیته را ‏به عنوان بخشی از طیف عوامل تاثیرگذار بر ‏ایجاد سکولاریسم در مدرنیته به حساب می آوردند. ‏در مقالۀ دیگری این بحث را پیش کشیده ام که «شکاف بین سنت گرایان ‏و تجددگرایان … در واقع ‏در اثر مجموعه ای از سیاست های حکومتی که توسط رضا شاه اعمال شد و همچنین ‏‏عکس العمل پایگاه ها و عناصر مذهبی و روحانی به آن سیاست ها بود … دوبار، یک بار در ‏دهۀ ۱۹۳۰ و یک بار دیگر ‏در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، دولت پهلوی تمام فعالیت های زنان را ‏ممنوع کرده و مسائل مربوط به زنان را به نفع خود ‏مصادره نمود. در عوض، در هر کدام از این ‏دوره ها، گروه روحانیون نیز با هر گونه تغییر در وضعیت اجتماعی زنان ‏مخالفت می کردند و ‏در نتیجه آزادی خواهی زنان را به عنوان مسئله ای غیراسلامی و فاسد می شناختند که توسط ‏دولت ‏حمایت می شود. در نتیجه تجددگرایی و تشیع هر کدام حوزه های قدرت و اقتدار مربوط به ‏خود را به وجود آوردند و باعث ‏شدند اسلام و فمینیسم به صورت مفاهیمی مانعه الجمع و ‏گردنیامدنی مطرح شوند.» مطلبی که در بحث های گذشته ام به ‏آن اشاره نکردم این بود که خود ‏سازمان و عناصر فعال در حوزۀ زنان نیز در این پیکربندی ها و تغییر شکل دادن های ‏مجدد نقش ‏داشتند. در واقع، فمینیسم به یکی از اصلی ترین عوامل مشخص کنندۀ سکولاریسم ایرانی بدل شد. ‏شاید بیش از ‏هر مسئله فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دیگر، مسائل مربوط به حقوق زنان آن چنان ‏که عبارات «لباس مدرنیته» و «لباس ‏تمدن» نشان می دهند ـ نشانگر و مشخص کنندۀ سکولاریسم ‏و تجددگرایی (مدرنیته) باشند. فمینیسم به حجابی تبدیل شد که ‏باعث شد نوعی از مدرنیته از طریق ‏خروج از اسلام به چیزی فراتر از مدرنیته تبدیل شود که در آن عقب افتادگی و مذهب ‏به واسطۀ ‏سکولاریسم که «دیگری» ایندو به شمار آمد، یکسان شدند.. به نظر من همین میراث تاریخی است ‏که باعث بروز ‏ترس های فعلی از آلوده شدن سکولاریسم و فمینیسم با مذهب شده است.‏

یکی از نتایج این فرایند این است که مسائل مربوط به زنان، همان طور که در مورد تضادهای ‏مربوط به (کشف) حجاب ‏مشاهده شد، در زمرۀ مسائلی هستند که نمی توان در آنها به یک نظر ‏واحد دست یافت. نه تنها آن دسته از افرادی که با خاتمه ‏دادن به کلیۀ فعالیت های زنان و پذیرش ‏قیمومیت و سرپرستی حکومت مخالف بودند (مثل نورالهدی منگنه) کنار گذاشته ‏شده و محکوم ‏شدند، کسانی هم که با کشف حجاب مخالف بوده و حاضر به پذیرش آن نبودند، به خانه های ‏خودشان فرستاده ‏شدند. این شکافی است که تنها دستاوردهای اخیر توانسته اند آن را به چالش کشیده ‏و تغییر دهند. امروزه دوباره گفتگوهای ‏همکاری و فعالیت های مسالمت آمیز بین زنان اسلامی و ‏سکولار در حال شکل گیری است. فعالیت های زنان اسلامی در ‏ایران امروز محصول دوره های ‏گذشته است. آنها، هم از نظر اجتماعی و هم در حوزۀ مربوط به مسائل زنان، شاهد نتایج ‏چندین دهه ‏تغییر و تحولات اجتماعی   فرهنگی هستند. آنها مسائلی را مطرح می کنند که از نظر خودشان ‏کاملاً اسلامی ‏هستند، اما شاید مادران شان آنها را غیراسلامی تلقی می کنند.‏

ظهور یک موقعیت کاملاً آشکار فمینیستی از درون جنبش اسلامی در دهه های گذشته در ایران، ‏در واقع جدایی آشکاری ‏است از دیدگاهی که اسلام و مدرنیته را دو موضوع جدا و مجزای از هم ‏می دانست. این گروه ها با گشودن حوزه های ‏مختلف تعابیر اسلامی به ناباوران و غیرمسلمانان، ‏از طریق تکیه کردن بر کیفیت های مختلف زنان و مردان در تمام ‏زمینه ها و همچنین از طریق ‏تمایز بخشیدن بین تفاوت های خدادادی زنان و مردان و تبعیضات اجتماعی و فرهنگی ‏توانستند ‏فضا را برای گفتگو و ائتلاف بین زنان اسلام گرا و زنان فمینیست سکولار باز نمایند و به شکاف ‏شصت ساله ای ‏که در آن هر کدام از این دو گروه، طرف دیگر را دشمن خود میپنداشت، خاتمه ‏دهند.‏

 

* نتیجه گیری

 

هدف از بررسی تاریخچه سکولاریسم، ناسیونالیسم و فمینیسم در این مقاله این نبود که داستان و ‏روایت دورهای طلایی را ‏بازگو کنم که در آن زنان با هم متحد بودند و سپس بین آنها شکاف و ‏اختلاف پیش آمد، به امید آن که کسی بتواند دوران جدید ‏اتحاد و همدلی را بازسازی کند. اما اگر ‏اسلام، سکولاریسم، ناسیونالیسم و فمینیسم از نظر تاریخی با ارتباطات متغیری با هم ‏تعریف ‏شده اند، هیچ دلیلی وجود ندارد که نتوان صورتبندی جدیدی از این مفاهیم را تصور نمود. ‏

اگر نهضت، انقلاب و دولت اسلامی که در سال ۱۳۵۷ تشکیل شد، محدودیت هایی را جهت ابراز ‏وجود سکولاریسم و ‏فمینیسم ایرانی اعمال نمودند، در واقع فرصت هایی را نیز برای ارائه شکل ‏جدیدی از مدرنیته فراهم کردند. اگر به اسلام به ‏عنوان نقطه مقابل مدرنیته و سکولاریم نگریسته ‏شود، امکان تشخیص این پدیده های نوین از بین رفته و جلوی تشکیل ‏ائتلاف ها گرفته می شود. ‏همچنین این مسئله باعث جدایی اسلام از سکولاریسم، دموکراسی و فمینیسم می شود.‏

نکاتی که از طریق بحث دربارۀ فمینیسم و اسلام گرایی به آنها اشاره کردم در مورد بررسی مجدد ‏ناسیونالیسم ایرانی و ‏اسلام گرایی نیز صادق هستند و شاید بتوانند در این حوزه ها نیز باب جدیدی ‏را برای گفت و گو بگشایند.‏(2 ) 

 

   سازماندهی، محورهای مبارزاتی، و گفتمان های جنبش زنان/ دوره پهلوی اول (1320-1305)

 

ناهید کشاورز- جلوه جواهری در مقاله ای تحت عنوان   «سازماندهی، محورهای مبارزاتی، و گفتمان های جنبش زنان/ دوره پهلوی اول (1320-1305) » را بررسی و ارزیابی می کنند : 

 

اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران

 

  حکومت رضاشاه به عنوان پیامد مبارزات قدرت در دوران پس از انقلاب مشروطه فصل تازه ای در تاریخ سیاسی ایران در زمینه ایجاد تمرکز در منابع قدرت بازکرد. رضاشاه، پس از تاج گذاری در سال 1305 با بناکردن و تقویت تکیه گاه خویش بر سه رکن «ارتش جدید»، «بوروکراسی دولتی» و «حمایت دربار»، به تثبیت قدرت خود پرداخت. برای نخستین بار پس از عصر صفوی دولت توانست با ابزارهای گسترده مدیریت، نظم و سلطه، جامعه را اداره کند و رضاشاه نیز با تثبیت قدرتش قادر بود برنامه بلندپروازانه اصلاحات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را آغاز کند. او توفیق یافت بسیاری از نوآوری هایی را که اصلاح طلبانی چون شاهزاده عباس میرزا، امیرکبیر سپهسالار، ملکم خان، و دموکرات های انقلاب مشروطه پیشنهاد کرده بودند و سرانجامی نیافته بود، به انجام رساند. دولت ایران در زمان سلطنت او، در مقایسه با ملاک های ناخوشایند سلسله ی قاجار، به قدرت سیاسی و اقتصادی بزرگی دست یافت. قدرتها در دست شاه متمرکز گردید، شاهی که خاستگاه نهادین و کلیدی او ارتش بود. به همین سبب برخی چون جان فوران رژیم رضاشاهی را استبداد نظامی می نامند. سلطه و سیطره قدرتمند دولت در داخل کشور، خود را برای مداخلات در امور اقتصادی – اعم از صنعتی یا زیربنایی – هموار نمود. در توجیه ایدئولوژیکی اصلاحات پردامنه قضایی، آموزشی و یا سایر نهادهای مشمول «تجددخواهی» آمیزه متناقضی از ناسیونالیسم غیردینی و غرب گرایی را می توان دید. در نهایت نیز مجموعه این عوامل، دولت و دیوان سالاری جدیدش را به درون زندگی مردم شهر، روستا و قبیله وارد کرد. (فوران، 1378: 330 ؛ آبراهامیان، 1377: 124)

 

دوره رضاشاه با وجود آن که از لحاظ ایجاد تحولات اجتماعی و اقتصادی و وحدت و قدرت سیاسی وامدار انقلاب مشروطه بود، اما نوسازی ایران از لحاظ فرهنگی و اقتصادی بر سایر اهداف به ویژه تغییر رابطه و شیوه اعمال قدرت و افزایش مشارکت سیاسی ترجیح داده شد. کوشش در زمینه تمرکز منابع قدرت، لازمه ایجاد امنیت و وحدت ملی و نیز ایجاد تحولات اجتماعی و اقتصادی تلقی می شد و طبعاً معطوف به گسترش مشارکت و نهادسازی نبود. ایران در این دوران به طور هم زمان با ضرورت پاسخگویی به معضلات ناشی از انقلاب وحدت ملی، انقلاب در ساخت مدیریت، انقلاب رفاه اقتصادی، و انقلاب مشارکت مواجه شد. لیکن بحران های ناشی از فقدان وحدت و هویت ملی و عقب ماندگی اقتصادی ضرورت تاکید بر افزایش و تمرکز منابع قدرت سیاسی را ایجاب می کرد. بدین سان از بین اهداف و ضرورت های مهم آن دوران، هدف افزایش قدرت سیاسی اولویت یافت. حکومت رضاشاه با وجود آن که شیوه های اعمال قدرت خودسرانه و خودکامه را به سبک حکام پیشین به کار می برد، لیکن برخلاف حکومت های قدیم با تمرکز بخشیدن به منابع قدرت، برای نخستین بار مبانی ساخت دولت مدرن مطلقه را ایجاد کرد. (بشیریه، 1380: 68- 67)

رضاشاه با کسب قدرتِ بلامنازع، اصلاحات اجتماعی را آغاز کرد. حکومت وی خواهان ایرانی بود که از یک سو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر، و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در خارج از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانجات دولتی، شبکه های ارتباطی، بانک های سرمایه گذار، و فروشگاه های زنجیره ای باشد. هدف بلند مدت او بازسازی ایران طبق تصویر او از غرب بود. وسیله وی برای رسیدن به این هدف هم، مذهب زدایی، برانداختن قبیله گرایی، ناسیونالیسم، توسعه آموزشی، و سرمایه داری دولتی بود. او حقوقدانان دارای تحصیلات جدید را جانشین قضاتی کرد که تعلیمات سنتی داشتند؛ متون اصلاح شده قانون مدنی فرانسه و قانون جزایی ایتالیا را، حتا با آن که در مواردی با احکام قرآن تضاد داشتند، تهیه کرد؛ و مقررات شرعی را مدون ساخت تا به حل و فصل مسائل شخصی چون ازدواج، طلاق و نگهداری اطفال بپردازد، همچنین امتیاز پر سود ثبت اسناد رسمی را از روحانیون گرفت و به دفاتر و محاضر غیر مذهبی سپرد. او سلسله مراتبی از دادگاه های کشوری به شکل دادگاه شهرستان، دادگاه منطقه ای، دادگاه استان، و دیوان عالی کشور ایجاد کرد و بنیادی تر از همه، اختیار تصمیم گیری در این خصوص را که کدام موارد باید در محاکم شرع و کدام در دادگاه های مدنی رسیدگی شود، به حقوق دانان جدید تفویض کرد. رضاشاه، از حضور روحانیون در مجلس ملی به شدت کاست (از تعداد 24 نفر در مجلس ششم به 6 نفر در مجلس دهم). در سال 1318 فرمان تصرف کلیه موقوفات مذهبی را صادر کرد. در نتیجه این تغییرات، روحانیون نه تنها در سیاست بلکه در امور حقوقی، اجتماعی و اقتصادی نفوذ خود را از دست دادند. (آبراهامیان، 1377: 128)

 

حرکت برای ترفیع موقعیت زنان در سال 1313 بلافاصله پس از دیدار رضاشاه از ترکیه آغاز شد. موسسات آموزش به ویژه دانشگاه تهران درهای خود را به روی زن و مرد گشودند. اماکن عمومی چون سینماها، کافه ها و هتل ها در صورتی که تبعیضی در خصوص زنان قایل می شدند، باید جرائمی سنگین می پرداختند. سازمان های فرهنگی که اغلب جایگزین انجمن نسوان وطنخواه بودند، دوباره به کار افتادند. مهم تر از همه این که رضاشاه حجاب به ویژه چادر سنتی را که از فرق سر تا نوک پا را می پوشاند، ممنوع کرد. پس از 1314 مقامات عالیرتبه با خطر برکناری روبرو بودند مگر آن که زنان خود را بدون حجاب در جشن های اداری می بردند و کارمندان رده پایینی مثل رفتگرها جریمه می شدند مگر آن که زنان آنها بی حجاب از خیابان های اصلی رژه می رفتند. بسیاری این را نه آزادی زنان که سرکوب پلیسی می دانستند. رضاشاه کشف حجاب را مساوی با رهایی آنان از اسارت و خودآگاهی زنان به حقوق شان می دانست و بر این عقیده بود که با برداشتن چادر، زنان وارد فعالیت های اجتماعی می شوند. سرکوب پلیسی و قانونی که آزادی پوشش را منع می کرد، باعث شده بود تا زنان سنتی و سالخورده به ویژه در شهرها در خانه ها زندانی شوند. و با وجود همه مدعیات رضاشاه که خود را آزاد کننده زنان می دانست، در حقوق خانواده زنان همچنان مورد تبعیض قرار می گرفتند و قانون همچنان مردها را در چندین مورد مهم برتر می شمرد. مردان از حق اسلامی تعدد زوجات تا چهار همسر در آن واحد و حق طلاق برخوردار بودند. آنان سرپرست قانونی خانواده شناخته می شدند و حق ارث مطلوب تری داشتند. علاوه بر این زنان همچنان از حق رای دادن و انتخاب شدن در انتخابات عمومی محروم بودند. (همان: 132 ؛ فوران، 1378: 359)

 

سیاستی که در برابر عشایر اتخاذ شد، با هدف بلند مدتِ تبدیل امپراتوریِ کثیرالمله به دولتی یکپارچه با مردمان واحد، ملت واحد، زبان واحد، فرهنگ واحد، و اقتدار سیاسی واحد ارتباط نزدیک داشت. سواد فارسی با توسعه مدارس دولتی، بوروکراسی دولتی، دادگاه های مدنی، و ارتباطات جمعی، توسط حکومت افزایش یافت. برعکس، زبان های غیرفارسی، به ویژه آذری، عربی و ارمنی با تعطیلی معدود مدارس و نشریات چاپی اقلیت ها کاهش یافت. (همان: 130) اصلاحات آموزشی موثرترین اصلاحات مدنی آن زمان بود. بین سال های 1304 و 1320 ظرفیت آموزشی به طور عینی تا دوازده برابر افزایش یافت. تحصیلات عالی نیز ترقی کرد. در سال 1320 بالغ بر 3300 دانشجو در یازده دانشکده تهران مشغول تحصیل بودند. تعداد فارغ التحصیلات دانشگاه های خارج نیز چشمگیر بود. اکثریت قاطع فارغ التحصیلان دبیرستان ها و دانشگاه به عنوان کارمند، تکنسین ماهر، مدیر عمومی، معلم، قاضی، پزشک، یا استاد دانشگاه وارد خدمات دولتی شدند. روشنفکران در این دوره 7 درصد نیروی کار ایران را تشکیل می دادند. اغلب آنها به تولید سرمایه داری نزدیک تر بودند و از نهادهای خصوصی حقوق می گرفتند؛ هرچند برخی از آنها به بازار نزدیک تر بودند. به این ترتیب جمع روشنفکران با توسعه بوروکراسی دولتی و تسهیلات آموزشی، توسعه یافت و روشنفکران از یک قشر کوچک به یک طبقه اجتماعی تبدیل شدند که با شیوه تولید، وسیله مدیریت، و روند نوسازی ارتباطی مشابه داشت. روشنفکران با توجه به گرایش های سیاسی، به چند دسته تقسیم می شدند: 1) اقلیتی که از رژیم شاهی حمایت می کردند و از آن سود می بردند؛ 2) گروهی که با آن مخالفت می کردند و سرکوب می شدند؛ و 3) جمعی هم بینابین قرار می گرفتند؛ خنثی، غیر متعهد و بی تفاوت اما در کل از گسترش دستگاه اداری، آموزشی و صنعتی سود می بردند. ( فوران، 1378: 371 ؛ همان: 133-132)

 

توسعه اقتصادی با بهبود ارتباطات آغاز شد. رضاشاه با تثبیت قدرت خود در سال 1304، بی درنگ پروژه راه آهن سراسری را که دیری مورد بحث بود، آغاز کرد. هم چنین بزرگراه های جدیدی احداث شد. اگر چه این راه ها اساسا برای مقاصد نظامی احداث شده بود اما زیر بنای توسعه اقتصادی، به ویژه صنعتی را تشکیل می دادند. توسعه صنعتی طی دهه 1310 که رکود بزرگ قیمت کالاهای سرمایه ای را به شدت کاهش داد، به طور جدی شروع شد. تعداد واحدهای جدید صنعتی بدون محاسبه تاسیسات نفتی، در دوره سلطنت رضاشاه تا 17 برابر افزایش یافت. این رشد سریع در صنعت و مدیریت دولتی، مراکز شهری را هم به لحاظ بافتی و هم جمعیتی دگرگون کرد. از نظر جمعتی، در این دوره جمعیت ایران 50 درصد رشد داشته است. در فاصله سال های 1314 تا 1319 با رشد جمعیتی بیشتری نسبت به دوره های قبل روبرو بود که در این میان رشد جمعیت شهری به دلیل خدمت نظام وظیفه، ایجاد کارخانه ها و طرح های پردامنه راه آهن (3/2 درصد) بسیار بیشتر از رشد جمعیت روستایی (3/1درصد) بود. در سال 1319 شش شهر بزرگ کشور جمعیتی متجاوز از یکصد هزار نفر داشتند. جمعیت ایران در پایان این دوره بیشتر شهری و صنعتی بود اما باز بخش بزرگی از جمعیت بر روی زمین کار می کردند. به لحاظ بافتی نیز شهرها تغییرات بسیاری کردند، به طوری که تا سال 1320 محلات قدیمی از جمله نعمتی، حیدری، کریمخانی، شیخی و متشرع که با هم درگیری های بسیاری داشتند، از بین رفت و نواحی جدید صنعتی، تجاری، اداری، و مسکونی ایجاد شد. (فوران، 1378: 341 ؛ همان: 135-133)

 

صنعتی شدن باعث گسترش طبقه کارگر غیرسنتی در دهه 1310 شد به طوری که بنا به برآوردهای مختلف تعداد این کارگران از 170 هزار نفر تا 260 هزار نفر بود. بزرگترین بخش این کارگران را 60 هزار کارگر ساختمانی تشکیل می داد و بعد به ترتیب کارگران صنایع بافندگی، نفت، پشم، برنج پاک کنی و حمل و نقل بود که هر کدام از 20 تا 30 هزار کارگر را در اشتغال داشت. از جمله بخش های کارگری قابل توجه دیگر، از کارگران راه آهن، صنایع غذایی، باراندازان و کارگران شیلات می توان نام برد. احتمالا 45 هزار کارگر در کل کارخانه های کشور کار می کردند. طبیعتا شرایط کار نیز یکسان نبود اما در کل در دهه 1300 ساعت های طولانی کار، مزد کم، استثمار زنان و کودکان رواج داشت. ناظران بریتانیایی و امریکایی شرایط کار را به بردگی تشبیه کرده اند. 80 هزار زن در صنایع و تعداد نامعلومی در ادارات و مغازه ها کار می کردند. مزدشان بسیار ناچیز و از مزد مردها کمتر بود. ساعت های طولانی در شرایط نامطلوب خاصه در قالی بافی و بافندگی به کار می پرداختند. در سال های 1316- 1314 مزد کارگر در صنایع بافندگی 1.5 تا 2 ریال به ازای 15 ساعت کار روزانه بود. در 1320 مزد مردان به 3 تا 6 ریال افزایش یافت اما مزد دخترها 1 تا 2 ریال بود. در سال 1315 مزد روزانه یک کارگر بافندگی در ایران معادل با 6 پنس بود و در همین زمان در بریتانیا معادل با 63 پنس و در زاپن معادل با 23 پنس بود. (فوران، 1378: 359-354)

 

یکی دیگر از تغییرات اقتصادی که در این دوره به وجود آمد، دخالت حکومت در امور اقتصادی به منظور اعمال نظارت بر منابع مالی قدرت بود. از جمله اقدامات حکومت در این زمینه می توان به انحصار تجارت خارجی و برخی انحصارات داخلی در زمینه ارزاق عمومی و نظارت بر توزیع آنها اشاره کرد. این گونه اقدامات، قدرت دولت را در مقابل سرمایه تجاری افزایش می داد. همچنین ایجاد موسسات مالی و بانکی جدید واکنش های نامساعدی در میان طبقه بازرگانان سنتی برانگیخت. روی هم رفته بخش دولتی در مقابل بورژوازی سنتی رشد کرد و دستگاه نظامی و اداری دولت به عنوان دو مرکز عمده استخدام و اشتغال نیروی کار در ایران آن روزگار پدیدار شد. (بشیریه، 1380: 74) رضاشاه از بسیاری جهات همانند معاصر مشهور خود مصطفی کمال در ترکیه بود. اما این دو از یک جنبه مهم با هم تفاوت داشتند. مصطفی کمال آگاهانه پشتیبانی پر شور روشنفکران را به سوی حزب جمهوری خواه سوق داد در حالی که رضاشاه به تدریج حامیان غیرنظامی خود را از دست داد. حکومت او به رغم نهادهای موثر، فاقد پایگاه های طبقاتی کارآمد و تکیه گاه های اجتماعی مطمئن و بنابراین بنیان های مدنی بود. رضاشاه، زمانی به قدرت رسید که جامعه ایران به دلایل متعددی – از دخالت نیروهای خارجی گرفته تا گسترش شورش های داخلی – دستخوش هرج و مرج بود. به همین دلیل، بسیاری از نیروهای مترقی سیاسی، از به قدرت رسیدن یک دولت مقتدر حمایت می کردند. از جانب دیگر، در ابتدای سلطنت پهلوی نیز، وی هنوز به چنان قدرتی دست نیافته بود که بتواند همه مخالفان خود را سرکوب کند. در واقع، از نیمه حکومت پهلوی اول بود که به سرعت جنبه های استبدادی حکومت رضاشاه نمایان شد. (آبراهامیان، 1377: 137- 136 ؛ ساناساریان، 1384: 95)

 

رضاشاه مجهز به ارتش، بوروکراسی و حمایت دربار، می توانست سیطره مطلق بر نظام سیاسی اعمال کند. از مجلس ششم به بعد نهادهای برآمده از مشروطیت درون ساخت دولت مطلقه ادغام شدند و در مقابل، قوه مجریه و دربار و ارتش به عنوان مراکز اصلی قدرت سیاسی پدیدار شدند. از مجلس ملی اول تا پنجم، سیاستمداران مستقل در شهرها فعالیت می کردند و در روستاها اربابان رعایای خود را به پای صندوق رای می راندند. اما از مجلس ملی ششم تا سیزدهم، نتیجه هر انتخابات و به این ترتیب، ترکیب هر مجلس را شاه تعیین می کرد. از نقطه نظر اصول مشروطه، قدرت سیاسی در این دوره در دست گروه هایی مانند اشراف زمین دار، خوانین، روسای قبایل و روحانیون قرار داشت، آزادی فعالیت انتخاباتی و حزبی موجب تقویت همان گروه ها می شد. مشکل اصلی رضاشاه این بود که از یک سو ایجاد ساخت دولت مطلقه لازمه دگرگونی اجتماعی و اقتصادی بود، ولی از سوی دیگر همین ساخت قدرت با مقتضیات توسعه سیاسی تعارض داشت. (بشیریه، 1380: 69)

 

به همین دلیل، رضاشاه برای تنظیم قدرت مطلق خود، روزنامه های مستقل را تعطیل کرد، مصونیت پارلمانی را از نمایندگان سلب کرد، اصناف را تحت سیطره خود قرار داد – به طوری که پلیس محلی آنها را موظف می کرد از پیش گزارش جلسه های خود را به پلیس بدهند تا ناظری به جلسه بفرستند – و باز مهمتر از آن، احزاب سیاسی را از بین برد. حزب تجدد که از رضاشاه حمایت کرده بود، نخست جای خود را به حزب ایران نو و بعد حزب ترقی داد. اما حتا همین حزب ترقی نیز به زودی به تصور این که نیات خطرناک جمهوری خواهانه در سر دارد، برچیده شد. حزب سوسیالیست با کناره گیری اجباری سلیمان اسکندری منحل و دفاتر آن به دست اوباش سازمان یافته به آتش کشیده شد. در انزلی پلیس گروهی مذهبی را ترغیب کرد که به تئاتری سوسیالیستی به ین بهانه که در اجرایی از تارتوف مولیر بازیگر زنی به صحنه رفته است، حمله کند و در تهران، پلیس ناظر بود که گروهی متعصب، انجمن نسوان وطنخواه را سنگباران کرد و نشریات انجمن را آتش زد. حکومت، همه اتحادیه های کارگری را ممنوع ساخت و در سال های 1306 تا 1311، 150 نفر از فعالان جنبش کارگری را دستگیر کرد. عهد رضاشاه شاهد ظهور طبقه کارگر صنعتی ناراضی نیز بود. دستمزد پایین، ساعات کار زیاد، مالیات های سنگین، انتقال اجباری کارگران به منطقه مالاریاخیز مازندران و شرایط کاری که به بردگی شباهت داشت موجب نارضایی وسیع در بخش صنعت شده بود و از آنجا که اتحادیه های کارگری در سال 1395 ممنوع شده بود، نارضایی به شکل کانون های زیرزمینی و اعتصاب های بی پشتوانه درآمد. در روز اول ماه می 1308 یازده هزار نفر کارگر در صنعت نفت دست به اعتصاب زدند و در مقابل پانصد نفر دستگیر شدند. همچنین اقدام رضاشاه برای یکسان سازی ملی، رنجش های بیشتری بین اقلیت های دینی و زبانی ایجاد کرد. (آبراهامیان، 1377: 127-126، 148- 147)

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید