زمان، حضور و بتهای نوین: بازخوانی فلسفی از منظر گفتمان حقوندی – قسمت دوم
بازخوانی تطبیقی گفتمان حقوندی با نظریات پروست، هایدگر و سارتر در باب هستی و زمان
ایمان فلاح – دبیر مرکز پژوهشهای حقوندی
“زمان را نه بهمثابه حقیقت، بلکه بهمثابه ابزار بفهمیم؛ چرا که حضور، موطن حقیقت است”.
مقدمه
زمان، اسطورهی انسان مدرن
در جهان مدرن، زمان نه فقط سنجهای برای نظم زندگی، که جوهر هستی تلقی شده است. ما دیگر به زمان نمینگریم، در آن میزییم. گویی زمان، چونان خدایی نو، هم حیات ما را معنا میدهد و هم در آن داوری میکند. اما آیا زمان حقیقتاً یک وجود است؟ یا یک نظام مفهومی که در خدمت فهم و تدبیر جهان قرار دارد؟
در مسیر تحول آگاهی انسانی، زمان از جایگاه یک مسیر برای رسیدن به حضور، به یک بُت مدرن بدل شده است—یک انتزاع که بهجای آنکه از آن عبور کنیم، آن را میپرستیم. این مقاله با تکیه بر گفتمان حقوندی نشان میدهد که زمان و مکان نه واقعیتهایی ذاتی، بلکه ابزارهایی انسانی هستند که باید ما را در رسیدن به حضور و تداوم آفرینش یاری دهند. اما این ابزارها، در گذر تاریخ، بهعنوان حقایق نهایی تلقی شدهاند و موجب گمگشتگی وجودی بشر شدهاند. برای روشنتر شدن این مسئله، نظریه گفتمان حقوندی با اندیشههای زمان و هستی در آثار مارسل پروست، مارتین هایدگر و ژانپل سارتر مقایسه میشود.
گفتمان حقوندی: زمان بهعنوان مسیر، نه زندان
در گفتمان حقوندی، زمان نه یک نیروی متافیزیکی مطلق و نه صرفاً یک ساختار روانشناختی است، بلکه یک سازوکار کارکردی—یک «امر»—است که بشر از طریق آن، کنش، مسئولیت، و دگرگونی را نظم میبخشد. زمان تنها در چارچوب کنش حقوند معنا مییابد، کنشی که با هدف حضور، آفرینش، و تداوم انجام میشود.
در این چارچوب، حضور بهمعنای بودنِ منفعل نیست، بلکه بهمعنای مشارکت آگاهانه در جریان آفرینش است، جایی که هر انسان، به خلیفه و پرستاری برای معنا و عدالت تبدیل می شود. ابدیت، در این نگاه، نه امتدادی بیپایان از زمان، بلکه وضعیتی از حضور است که بر بنیاد هدف و پیوستگی با آفرینش جاری بنا شده است.
زمان و مکان، هنگامی که از نقش اخلاقیشان جدا میشوند و بهعنوان مطلقهایی انتزاعی پرستیده میشوند، به بتهایی نو بدل میگردند. دنیای مدرن، در پرستش سرعت، بهرهوری و پیشرفت خطی، اغلب حضور و حقوندی خویش را از یاد برده است.
پروست: حافظه بهمثابه دروازهای به زمان از دسترفته
در در جستوجوی زمان از دسترفته، مارسل پروست زمان را نه یک توالی خطی بلکه یک بازی متقابل میان حافظه و هویت میبیند. «زمان از دسترفته» از راه تقویم یا ساعت بازیابی نمیشود، بلکه از طریق حافظهی ناخواسته—مانند طعم یک کیک مادلن—بازمیگردد و گذشته در لحظهی حال جاری میشود.
پروست ما را از قید زمان مکانیکی میرهاند، اما نگاهش در قلمرو خاطرهی فردی باقی میماند. برخلاف گفتمان حقوندی که به حضور اخلاقی و هدفمند باور دارد، پروست افقی اخلاقی و اجتماعی در نظر ندارد. جهانبینی او شاعرانه، درونی و اگزیستانسیال است اما نه فراگیر و نه راهگشا.
هایدگر: بودن-سوی-مرگ و زمان اصیل
در هستی و زمان، مارتین هایدگر نگاه روزمره و غیراصیل به زمان را که درگیر عادتها و برنامههای «دیگریها» است، نقد میکند. زمان اصیل زمانی است که انسان با مرگ خود روبهرو میشود و هستیاش را آگاهانه برمیگزیند.
هایدگر نیز مانند گفتمان حقوندی، معتقد است که باید معنای زمان را بازسازی کرد تا به حضور اصیل برسیم. اما نگاه هایدگر، ریشه در اضطراب و فناپذیری دارد؛ جایی که «دازاین» باید بار معنا را بهتنهایی به دوش بکشد. در مقابل، گفتمان حقوندی حضور را مشارکتی و همآفرین با جهان، دیگران و آفریننده میداند. این حضور نه تنها «بودن-سوی مرگ» بلکه «بودن-سوی تداوم حقوندی» است.
سارتر: زمان، آزادی و هیچبودگی خود
ژانپل سارتر زمان را محصول آگاهی انسان میداند، که هستی را به گذشته، حال و آینده پاره میکند. انسان محکوم به آزادی است—همواره خود را به سوی آینده میافکند در جهانی بیمعنا. در این نگاه، زمان باری است بر دوش انسان: یادآوری اینکه “ما آن نیستیم که هستیم و آن هستیم که نیستیم.”
سارتر بر عاملیت انسان تأکید دارد، اما افق اخلاقی یا همبستگی جمعی را عرضه نمیکند. گفتمان حقوندی این فردگرایی رادیکال را نقد میکند و زمان و آزادی را در بستر مسئولیت، جامعه و آفرینش حقوند در سپهرهای گوناگونِ در هم پیوندخورده بازتعریف مینماید.
🔸 زمان در گفتمان حقوندی: از ابزار تا بت
در گفتمان حقوندی، زمان نه موجود است و نه باید «معبود» شود. بلکه:
- ابزاری است برای نظمبخشی به امرهای انسانی
- ظرفی است برای تدبیرِ حضور
- و آینهای است که در آن میتوان حق را دید—اگر بت نشود.
وقتی زمان به غایت بدل شود، همچون بت مدرن پرستیده میشود:
📍 در نظام سرمایهداری، به شکل بهرهوری و تقویم
📍 در علمزدگی، به شکل فیزیکیسازیِ محض
📍 در سلوک سطحی، به شکل تقویم مناسکی
📊 جدول مقایسه مفهومی
محور مفهومی | پروست | هایدگر | سارتر | گفتمان حقوندی |
تلقی از زمان | درونی، خاطرهمحور | هستیشناسانه، افق فهم هستی | سیال، امکان تحقق پروژهها | ابزار خلق حضور، نه واقعیت مستقل |
حضور | لحظات بازیافته در خاطره | گشودگی به هستی، اصالت دازاین | گریز از اکنون، تحقق پروژه | میدان خلق، مسئولیت، و مشارکت در حق |
اخلاق و معنا | زیباییشناسی خاطره | سکوت در باب ارزش | آزادی بیریشه، فردگرایانه | معنا مبتنی بر حق، پیوند، و امر مشترک |
رنج یا امکان؟ | فقدان | اضطراب اگزیستانسیال | تهیبودگی آگاهی | امید و خلق در حضور |
بازپسگیری زمان بهعنوان ابزاری برای تحقق سبک زندگی حقوندی
در این مطالعه تطبیقی، درمییابیم که پروست، هایدگر و سارتر هر یک پردهای از توهمات زمان مدرن را کنار میزنند، اما هیچکدام نتوانستهاند نقش اخلاقی و خلاقانهی آن را بازیابی کنند. در مقابل، گفتمان حقوندی زمان و مکان را نه واقعیت نهایی و نه صرفاً حالتی ذهنی، بلکه ابزارهایی برای رسیدن به حضور، تداوم و آفرینش حقوندانه میداند.
پس مسئله در ذات زمان نیست، بلکه در فراموشی و غفلت از جایگاه حقوندی آن است. زمانیکه زمان به بُتی بدل شود—زمانیکه زندگی را تنها با سرعت، بهرهوری یا حسرت گذشته بسنجیم—از ابدیت گسستهایم. اما اگر زمان را بهدرستی بکار گیریم، به همراه خاموشِ حضور بدل میشود؛ راهنمایی به سوی زندگی با عمق، کرامت و آفرینش.
سه نظریهی بزرگ زمان در فلسفهی مدرن، هر یک در افق خود نورافکنهایی بر تاریکیهای هستی افکندهاند:
- پروست، شکاف خاطره را
- هایدگر، امکان گشودگی به هستی را
- سارتر، بارِ آزادی را
پس آنچه در این نظریات کمتر به چشم میخورد، امکان خلق در حضور است—حضوری که نه اسیر گذشته است، نه قربانی آینده، نه گریزنده از اکنون؛ بلکه: حضوری است خلاق، حقوند، پیوندآفرین، و پرورشدهندهی هستیِ جمعی. زمان، اگر ابزار باشد، ما را به حضور میرساند؛ اما اگر هدف شود، ما را از خود دور میکند.
حاصل سخن
و در پایان، یادآوری این نکته بس ضروری مینماید که: حضور، موطن حقیقت است و زمان، موطن واقعیت.
در بسیاری از سنتهای فلسفی و عرفانی—بهویژه در اندیشهی حکیمانی چون حافظ، مولوی و ابنعربی—حضور نه بهمعنای صرف بودن در اکنون، بلکه بهمنزلهی پیوندی آگاهانه، بیدار و حقمدار با هستی است؛ پیوندی که از سطح عادت و روزمرگی فراتر میرود و انسان را در متن آفرینش و معنا حاضر میسازد.
در گفتمان حقوندی، حضور تجلیگاهِ خودآگاهی اخلاقی و مشارکت خلاقانه در فرآیند بودن است؛ حضوری که در آن، انسان با خود، با دیگران، و با امر آفریدگار در نسبتی صادقانه، آزاد و مسئولانه قرار میگیرد.
و چنین است که حقیقت نه در بیرون یا گذشته، بلکه در ژرفای همین حضور زنده و بیدار است که رخ مینماید.
در برابر آن، زمان بستر گذرای واقعیت است؛ صحنهای که گذشته و آینده در تلاقی ناپایدارشان، زندگی را ممکن میسازند، اما در عین حال، با خطر فراموشی و فرورفتن در غفلت همراهاند. زمان در تفکر مدرن، ظرف تجربه و برنامهریزی و تولید و مصرف است؛ اما اگر از حضور تهی گردد، بدل به نظامی بتواره میشود که انسان را از حقیقت وجود خویش دور میسازد.
در منظومهی فکری گفتمان حقوندی، زمان نه هدف، که وسیلهایست برای گذر از واقعیتهای متغیر و پیوستن به ساحتی فراتر—ساحت خلق، معنا و جاودانگی که تماشا ی سبک زندگی حقوندی است. اگر زمان با حضور گره نخورد، انسان را در واقعیتهای ناپایدار محصور میسازد؛ اما اگر با حضور همراه گردد، به پلی بدل میشود برای عبور از عارضهها و وصول به حقیقت هستی.
از اینرو، آنکس که بهدنبال حقیقت است، می باید به حضور بازگردد؛ همان حضوری که موطن روشنای معنا و آینهی حق است. و آنکس که در زمان متوقف شود، تنها به واقعیتی بسنده کرده است که هر دم در گذر است، و چون سایهای بیپایه، ناپایدار.
منابع:
مارسل پروست، در جستوجوی زمان از دسترفته
مارتین هایدگر، هستی و زمان
ژانپل سارتر، هستی و نیستی
گفتمان حقوندی، برگرفته از پژوهشهای نویسنده