back to top

آزادی و عدالت

825 AHBپاسخ به پرسشهای ایرانیان از

 ابوالحسن بنی صدر

 

   هموطنی – از قرار جمعی از هموطنان – یک رشته پرسشها طرح کرده بود. یکچند از آنها را پاسخ داده بودم. نوبتها از آن پرسشهای دیگران شدند. اینک او – یا آنها – دوباره پرسشها را فرستاده است و اینک به چند پرسش دیگر از پرسشهای او یا آنها پاسخ می نویسم:

 

٭ آزادی و عدالت:

7-شما فرمودید که حضرت علی(ع) نخستین کسی بود که عدالت و آزادی را با هم رعایت کرد (در پاورقی قران در اندیشه موازنه عدمی) و فرمودید که از دیدگاه لیبرالیسم این امر نشدنی است. لطفا در هر دو مورد توضیح کامل بفرمائید. مثلا آیا در امریکا یا سوئیس حداقل در کشور خودشان این امر بر قرار نشده است؟

 

پاسخ:

    در باره رابطه عدالت با آزادی، در کتاب عدالت اجتماعی، به تفصیل، بحث شده است. پرسش کننده و خواننده می توانند به آن کتاب مراجعه کنند. پاسخ کوتاه اینست:

1 – آلن تورن در کتاب «دموکراسی چیست» توضیح می دهد چرا عدالت با آزادی سازگار نیست: عدالت برابری است. هرگاه قرار بر رعایت برابری بگردد، آزادی ابتکار و خلق و کار و برخوردار شدن از حاصل آن، از میان می رود. و اگر قرار بر آزادی باشد، برقرار کردن عدالت بمعنای برابری، نامیسر می شود. لیبرالیسم اصل را بر آزادی، در واقع، آزادی کارفرمائی می گذارد. 

2 – ارسطو عدالت را «برابری برابرها و نابرابری نابرابرها» می انگارد. اما آیا این تعریف با آزادی سازگار است. هرگاه بنا را بر روابط قوا بگذاریم و آزادی را اختیار آدمی تا جائی که آزادی دیگری از آنجا شروع می شود، بپنداریم، بنا بر صورت نیز، آزادی با عدالت سازگار نمی شود چه رسد به بنا بر واقع. زیرا برقراری چنین عدالتی نیاز به نظم و بکار بردن زور در پاسداری از آن دارد. حتی، در قلمرو «برابرها»، باز، بنا بر رقابت است و نابرابری استعدادها و سعی ها، پس یا باید از عدالت چشم پوشید و یا از آزادی. 

3 – افلاطون می گوید: عدالت اینست که هرکس و چیز در جای خود قرار بگیرد. او نیز عدالت را، بر نابرابری، معنی می کند: جامعه همآهنگ و برخوردار از نظم، جامعه ایست که در آن، هر طبقه در جای خود قرار بگیرد. لاجرم، در درون هر طبقه نیز، هرکس می باید در جای خود قرار بگیرد. اما اگر بنا شود هرکس و هرچیز در جای خود قرار بگیرد، مرزهای طبقاتی و بسا مرزها که افراد با یکدیگر پیدا می کنند، عبور ناپذیر می شوند. برقرار نگاه داشتن چنین نظمی نیاز به قوای پاسدار بزرگ دارد. پس این آزادی است که می باید قربانی کرد. افلاطون خود نیز می گفت برقراری عدالت و پاسداری از آن، نیازمند اکراه است. او عدالت را نظمی می دانسته است که بدان، هر کس و هر چیز در جای خود قرار می گیرد. اما، این نظم، جز تنظیم رابطه انسان با قدرت نیست. پس  ناظم نظم او قدرت بوده است.

4 – با آنکه مارکسیست ها عدالت اجتماعی را شعار کرده اند، اما از دید مارکس، در جامعه طبقاتی، عدالت، هر تعریفی به آن داده شود، محل عمل پیدا نمی کند. هرچند گفته اند نزد مارکس نظریه عدالت وجود ندارد، اما از دید او، بی عدالتی ذاتی سرمایه داری است و در نظام سرمایه داری، سرمایه دار و کارگر، هر دو ستم می بینند. عدالت تحقق پیدا می کند وقتی انسانها، در جامعه رها از روابط طبقاتی، از بیگانگی با خود، رها و جامعیت می جویند. بنا بر این، تا وقتی جامعه ها طبقاتی هستند، آزادی و عدالت، روبنا و وسیله تنظیم رابطه استثمار کننده با استثمار شونده هستند.

5 – حال اگر عدالت را میزان تمیز حق از ناحق تعریف کنیم. بنا بر این که انسانها، همه حقوق ذاتی و کرامت دارند و بنا بر این که جامعه ها نیز همه حقوق ذاتی و کرامت دارند، جانداران و طبیعت نیز حقوق ذاتی دارند و کرامتمند هستند، برخورداری هر کس و هر فرد و هر جاندار و طبیعت از حقوق ذاتی خویش، عدالت است. بدین قرار، آن  نظام اجتماعی عادلانه می شود که همگان و نیز جانداران و طبیعت از حقوق ذاتی و کرامت برخوردار می شوند. حقوق یک مجموعه را تشکیل می دهند، استقلال و آزادی هم دو حق جدائی ناپذیر از یکدیگر هستند و هم دو حق از مجموعه حقوق ذاتی انسان و جامعه هستند. بدین قرار، عدالت وقتی میزان تمیز حق از ناحق است، نه تنها مزاحمتی با استقلال و آزادی ندارد، بلکه میزانی است که بدان می توان برخورداری هر انسان و هر جامعه را از استقلال و آزادی، اندازه گرفت.

      استقلال از آزادی جدا کردنی نیست زیرا یکی از معانی استقلال، توانائی گرفتن تصمیم است. هرگاه شخصی یا ملتی این توانائی را نداشته باشد، در جا، آزادی بمعنای توانائی گزیدن نوع تصمیم را نیز پیدا نمی کند. زیرا تصمیم گرفتن ممکن نیست تا بتوان نوع آن را انتخاب کرد. هرگاه خواننده معانی دیگر استقلال را با آزادی در معنای رها بودن از محدود کننده ها و نیز آزادی بمعنای ارتباط با هستی هوشمند و درآمدن عقل مستقل به هستی بی کران و بخصوص با این همانی جستن با این هستی در لحظه خلق، بسنجد و بکار بردن استقلال و آزادی را تمرین کند، هم بر جدائی ناپذیری این دو حق از یکدیگر وجدان پیدا می کند و هم به یمن تمرین، عقل او بر استقلال و آزادی خود وجدان دائمی می جوید و خلاق می گردد.

      اما این دو حق از حقوق ذاتی دیگر انسان نیز جدائی ناپذیر هستند. چنانکه آدمی از حق دانستن، بدون استقلال و آزادی برخوردار نمی شود و بدون این سه حق، استعداد انس او فعال نمی شود و او توانا بر بکار بردن حق دوست داشتن، نمی گردد و…

      و خواننده حق دارد بپرسد: گرچه انسانها و جانداران و طبیعت از حقوق ذاتی و کرامت برخوردارند و عدالت میزانی است که با آن، برخورداری هر موجود را از حقوق و کرامت ذاتی می توان اندازه گرفت، باوجود این، نابرابری ها وجود خواهند داشت. آیا این نابرابریها عادلانه هستند و اگر آری با استقلال و آزادی انسان تزاحم پیدا نمی کنند؟:

5/1- نابرابری در دانش جوئی و نابرابری در تقوا و نابرابری در دادگری، حق هستند و سبب بسط پهنای برخورداری هر موجود از استقلال و آزادی و دیگر حقوق و نیز کرامت خویش می شوند. در حقیقت، پهنای مسابقه در دانش جستن و دادگری و تقوا، بی کران معنویت است. در این بی کران، آنها که پیشی می جویند، امام و الگو می شوند برای دیگران و به آنها می آموزند زیستن در حقوقمندی و روش بکار بردن همآهنگ استعدادها را.

5/2-اما هرگاه آنها که در دانش پیشی می جویند و نیز آنها که توان کار خود را بیشتر بکار می اندازند و حاصل کارشان بیشتر می شود، برآن شوند که از دانش و داشته خود، در برقرارکردن رابطه قوا سود جویند، میان خود و دیگران، رابطه مسلط زیر سلطه برقرار می کنند. اینان می توانند تا آنجا پیش روند که به جای خود، دانش و فن و سرمایه را بکار اندازند و شغل خویش را استثمارگری، گردانند. آیا این رویه نابرابری را پدید نمی آورد و نا برابری با استقلال و آزادی انسانها و حقوق جانداران و طبیعت و نیز با عدالت بمثابه میزان، تزاحم پیدا نمی کند؟ پاسخ تفصیلی به این پرسش را خوانندگان در کتاب «عدالت اجتماعی» می یابند. با وجود این، خاطر نشان می کند که

● پیشی و بیشی جستن از یکدیگر، در بکار بردن دانش و فن و استعدادها، هم حق است و هم برخورداری از استقلال و آزادی و هم رشد کردن و رشد دادن است. همگانی شدن مسابقه در بکار بردن دانش و فن و  استعدادها، هم باز و تحول پذیر شدن نظام اجتماعی را ایجاب می کند و هم خود از عوامل باز و تحول پذیر شدن نظام اجتماعی است. باوجود این،

● از زمانی که دانش و فن و استعدادها رابطه ای را برقرار می کنند که به زور نقش می دهد و سبب می شود که رابطه انسان با حق جای به رابطه انسان با قدرت بدهد، میزان عدالت می گوید رابطه حقوقمندها با یکدیگر در رابطه آنها با قدرت از خود بیگانه شده است. به سخن دیگر، بهمان نسبت که این از خود بیگانگی انجام گرفته است، میزان عدالت رعایت نشده است و  شرکت کننده ها در رابطه، از استقلال و آزادی و دیگر حقوق خویش، بنابراین، از کرامت خود، غافل و محروم شده اند. بنابراین، عدالت وقتی میزان است با استقلال و آزادی، نه تنها مزاحمت پیدا نمی کند بلکه نادیده گرفتن عدالت، محروم شدن از استقلال و آزادی می شود. روش بکاربردن میزان عدالت در بازگرداندن رابطه با قدرت به رابطه با حقوق را، خوانندگان در کتاب «عدالت اجتماعی»، می توانند بخوانند و تجربه کنند.

 

انقلاب اسلامی شماره ۸۲۵ از ۱۹ فروردین تا ۱ اردیبهشت ۱۳۹۲

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید