یادآوری: آنها که تا ویژگی چهاردهم را در نوشته پیشین خواندهاند، میتوانند از ویژگی پانزدهم، به خواندن آغاز کنند.
٭ پاسخ پرسش اول: قدرت چیست و چگونه پدید میآید:
نخست بدانیم که قدرت معنائی جز توانائی دارد. توانائی صفت و بیانگر استعدادها و فضلهای انسان است: توانائی اندیشیدن، توانائی علم جستن، توانائی رهبری کردن و… و در زبانهای غربی، قدرت، دست کم 6 معنی جستهاست:
توانائی و توانائی قانونی انجام کاری و سلطه یکی بر دیگری و خاصه یا خاصههای کسی و یا مادهای و اختیار در سلسله مراتب (تحت امر مافوق بودن مادون) در هریک از بنیادهای جامعه و حوزه اختیار (قوه مجریه و قوه مقننه و قوه قضائیه) و آمریت و یا حاکمیت دولت.
درگذشته، قدرت داشتهای تصور میشد که هرکس به میزانی که آن را داشت، بر کس و یا کسانی که آن را نداشتند، آمریت و سلطه میجست (1). اما در دهههای اخیر، این پرسش بمیان آمد: آن داشتهای که قدرت است چیست؟ چون این نوع از قدرت از خود وجودی نداشت، فیلسوفان و جامعه شناسان پذیرفتند که این رابطه مسلط – زیر سلطه است که آن را قدرت مسلط بر زیر سلطه باید خواند. بدینقرار، بدون چنین رابطهای قدرت وجود ندارد و چند و چونئ هر رابطه چند و چون قدرت است.
در ذهن اکثریت بزرگ مردم، در جامعههای مختلف، قدرتی که بیانگر رابطه مسلط – زیر سلطه گشته، توانائی را از یادها برده است. راستی اینست که قدرت جانشین توانائی شدهاست. چنانکه خداوند قادر را نه خداوند توانا که خداوند مطلقا زورمند تصور میکنند. از اینرو است که رابطه با او را نه رابطه توانائی نسبی_(انسان ) با توانائی مطلق(خدا ) که رابطه بی زور با مطلقا با زور باور کردهاند. لذا، نه از راه بکار انداختن استعدادهای خویش (= توانائی) که از راه بی توان گرداندن خود با او رابطه برقرار میکنند. نتیجه خود ناتوان (= بی زور) انگاری این شده است که 99 درصد مردم جهان، به اندازه 1 درصد ثروت دارند و این 1درصد برآنها ولایت مطلقه دارد. قدرت، سلطه این 1 درصد با آن 99 درصد است.
قدرت را به ویژگیهایش بشناسیم:
1 – قدرت وجودمند نیست. وقتی رابطهای رابطه مسلط – زیر سلطه است، این رابطه را قدرت گویند. پس آنچه هست این رابطه است. بدینقرار، ولایت کسی بر دیگری، چه رسد ولایت مطلقه فقیه بر یک جامعه، ترجمان بکار رفتن زور توسط مسلط بر زیر سلطه است. چون در رابطه قوا، ولایت جز بکار بردن زور، نیست و نمیتواند باشد، ولایت مطلقه فقیه، در حقیقت، اختیار مطلق به زوردادن، بنا بر این، نافی خدا و حقوق انسان، از جمله، حقوق و کرامت انسانی مدعی داشتن ولایت مطلقه است.
2 – چون قدرت بیانگر چند و چون موقعیت مسلط نسبت به زیر سلطه است، بمثابه موقعیت مسلط و موقعیت زیر سلطه، فرآورده تضاد است. بدینسان تضاد، ذاتی هر رابطه قوائی است. به سخن دیگر، هرگاه بخواهیم بدانیم از چه نوع قدرتی سخن بمیان است، ناگزیریم بدانیم موقعیتها از چه نوع تضادی پدید آمدهاند.
3 – با وجود این که قدرت هستیمند نیست، هستیمندی وجود دارد که در رابطه مسلط – زیر سلطه، تغییر جهت میدهد و ویرانگر میشود و آن نیرو است. نیرو، در حال طبیعی خود، بکار زندگی میآید. اما، در رابطه مسلط – زیر سلطه، زور میشود و در مرگ آوری و ویرانگری نقش پیدا میکند. زور همان نیروی وجودمند است اما تغییر جهت دادهاست. لذا، بمحض گسستن رابطه مسلط – زیر سلطه، طبیعت خویش را که نیرو است، باز مییابد. توجه به این ویژگی، تا بخواهی مهم است. چرا که اگر 99 درصد زیر سلطه ها بدانند زوری که 1 درصد در نگاه داشتن آنها در موقعیت زیر سلطه بکار میبرد، همان نیروئی است که از آنها میستاند، چاره کار را که بیرون رفتن از روابط مسلط – زیر سلطه است، در مییابند و بسا با جانشین کردن رابطه قوا با رابطه حق با حق یا رابطه های آزاد، جهان را سرای استقلال و آزادی انسان میکنند.
4 – با این که قدرت وجودی از آن خود ندارد، همه او را «میبینند» و میخواهند. درهمه جا حاضر است. اندازه مرگ و ویرانگری در هر جامعه و در جامعه جهانی، گویای حضور این خدای نامرئی در زندگی انسانها است. همگان آن را میبینند و برایش وجود مستقل قائل میشوند. اما اگر از آنها بپرسی قدرت چیست؟ نمیتوانند پاسخ روشنی به این پرسش بدهند. چراکه قدرت این ویژگی بس فریبنده را دارد که بی وجود خود را حجاب می کند و واقعیت را میپوشاند: انسانها قدرت بی وجود را میبینند اما رابطه مسلط – زیر سلطه را که میان خود برقرارکردهاند، نمیبینند. اگر اکثریت بزرگ میدانست که قدرت همین رابطه است و برآن میشد آن را تغییر دهد، دنیای ما دنیائی دیگر نمیشد؟
احتمال دارد خوانندگان بپرسند: پول از خود وجودی ندارد و قدرت نیست؟ پاسخ میدهم: نه، پول، منهای روابط قوا، وجود ندارد. خرید و فروش، یکی از رابطههای قوا است. بسیار رابطههای قوای دیگر وجود دارند که پول ترجمان چند و چون آنها است. از آنجا که انسانها پول را میبینند و رابطههای قوا را نمیبینند، پول خود عاملی میشود که در انقیاد بیشتر آنها بکار میرود.
5- اینک که می دانیم قدرت، بیانگر رابطه مسلط – زیرسطه است، میتوانیم بدانیم چرا قدرت بی قرار است. بی قراری ذاتی رابطه مسلط – زیر سلطه است. زیرا بمحض تغییر رابطه، موقعیت و وضعیت دو طرف رابطه تغییر میکنند. اگر رابطه قطع شود، چون رابطه نیست، قدرت نیز نیست. از اینرو،
6 – قدرت بدان خاطر که مثل جیوه بی قرار است، بیشتر از این، چون با بریدن رابطه نیست میشود، دارندگان موقعیت مسلط نیاز دارند به دوام رابطه مسلط – زیر سلطه. زیرا اگر قرار بر ناپایداری این رابطه باشد، با رها شدن دو طرف از این رابطه، قدرت نیست میشود. بدینخاطر است که باورهای دینی و مرامی و نظام ارزشی و اخلاق و قانون و نیز نیروهای محرکه اسباب ذهنی و عینی دوام رابطه مسلط – زیر سلطه را فراهم میآورند: موقعیتها در سلسله مراتب اجتماعی، توجیه میشوند. تبعیض ها بسود «برتر»ها توجیه میشوند. ناتوانی اکثریت بزرگ توجیه میشود. ترسها و یأسها توجیه میشوند. و… نیک که بنگری، میبینی چند وچون دین و اخلاق و نظام ارزشی توجیه کننده روابط قوا هستند. از اینرو است که جامعه برای آنکه جامعه انسانهای مستقل و آزاد بگردد، نیازمند بیان استقلال و آزادی است تا اعضای آن بتوانند رابطه زور با زور را با رابطه حق با حق جانشین کنند.
7 – ویژگی بس مهم دیگر قدرت اینست که نمیتواند فراگیر بگردد. زیرا تمامی رابطههای انسانها رابطه قوا نمیشوند. چراکه اگر رابطه قوا بشوند، تضاد همه با همه جامعه را منحل میگرداند. این ویژگی ما را آگاه میکند که رابطه طبیعی رابطه حق با حق است. برای این که هم حق هستیمند است و زندگی در گرو عمل به حق است و هم اندازه رابطه های حق با حق، میزان سلامت هر جامعه و میزان تولید و بکار رفتن نیروهای محرکه را در رشد، بدست میدهد. پس اگر بخواهیم بدانیم ایرانیان چرا اسیر ولایت مطلقه فقیه هستند و رشد نمیکنند، میباید ببینیم سهم کدام یک از دو رشته رابطهها، رابطه زور با زور و رابطه حق با حق، در مجموع رابطهها بیشتر است.
قدرت ویژگیهای تعیین کننده دیگری دارد که ذاتی رابطه مسلط – زیر سلطه هستند:
8 – تمرکز طلب است و مدام باید برخود بیفزاید تا برجا بماند. اما قدرت که از خود وجودی ندارد، چگونه میتواند تمرکز طلب باشد وقتی در بقا، نیازمند بزرگ شدن باشد؟ پاسخ اینست: رابطه مسلط – زیر سلطه، یک رشته دینامیک ها ببار میآورد. دینامیکهای رابطه مسلط – زیر سلطه، را پیش از این، مطالعه کردهام (از جمله در کتاب توتالیتاریسم)، اینک خاطر نشان میکنم که وقتی می توانیم بگوئیم قدرت بکار نرفت و یا نمیرود، که رابطه مسلط – زیر سلطه قطع شده باشد و یا قطع بگردد. چرا که با قطع رابطه، قدرت نیز وجود ندارد. پس دائم میباید بکار رود. میپرسید قدرتی که رابطه است، چگونه دائم بکار میرود؟ پاسخ اینست که باز قدرت پوشش است برای این که ما انسانها نبینیم آنچه بکار میرود نیروهای محرکهای هستند که ما خود تولید میکنیم. و چون این نیروها در رابطه مسلط – زیر سلطه بکار میروند، هربار که بکار میروند، از جمله، نابرابری را بیشتر میکنند. برای مثال، پول که به شرح بالا بیان کننده روابط مسلط – زیر سلطه است، در مقام تعیین کننده مالکیت مسلط بر نیروهای محرکه، مرتب نزد سلطه گر، متمرکز و بزرگ میشود. اطلاع از این ویژگی، انسانها را از ویژگیهای دیگر قدرت آگاه میکند:
9 – نمادهایی که ما نمادهای قدرتشان تصور میکنیم، بدین خاطر که ترجمان چند و چون روابط قوا هستند، هرگز نزد اکثریت بزرگ جمع نمیشوند. به این دلایل:
الف – رابطه مسلط – زیر سلطه، میان اقلیت در موقعیت مسلط و اکثریت در موقعیت زیر سلطه برقرار میشود. عکس این رابطه، رابطه قوا نمیشود. زیرا قدرت برای این که از آن اکثریت بزرگ شود، میباید پخش شود و با پخش شدن، ویژگی متمرکز و بزرگ شدن را از دست میدهد و منحل میگردد.
ب – بمحض این که اکثریت بزرگ این فریب را میخورد که در روابط قوا، موقعیت مسلط را یافتهاست و برآن میشود «قدرت خود» را برضد اقلیت بکار برد، ناگزیر، اختیار را به گروهی میسپارد تا به نمایندگی از او، «قدرت» را برضد اقلیت و یا اقلیتهای مزاحم بکار برد. جز این ممکن نیست زیرا قدرت نامتمرکز وجود ندارد تا بکار رود. از آن پس، رابطه اقلیت مسلط و اکثریت زیر سلطه، در شکلی دیگر، بازسازی میشود (امری که در پی انقلاب ایران واقع شد). افزون بر این،
10 – قدرت قابل تقسیم نیست. بدین خاطر که رابطه مسلط – زیرسلطه را نمیتوان تقسیم کرد. توجه به این ویژگی به انسانها امکان میدهد دریابند ایدئولوﮊیهائی که وعده تقسیم قدرت را میدهند و مدعی میشوند هر فرد را از قدرت برخوردار میکنند، تا کجا فریبکارند. درحقیقت، با باوراندن این دروغ، رابطه قوا در سطح فرد با فرد و گروه با گروه و ملت با ملت را، اجتناب ناپذیر و بسا طبیعی میقبولانند.
11- در عوض، قدرت قابل انتقال هست. زیرا، در هر رابطه قوائی، جای مسلط و زیر سلطه میتواند تغییر کند. ویژگی بی قراری قدرت را پیش از این شناختیم. آن ویژگی با این ویژگی همواره همراه است.
12 – قدرت به ضرورت ویرانگر است. چون بیانگر تضاد قوا است و از ویرانی پدید میآید، رابطه مسلط – زیر سلطه، ویرانگر و مرگبار است. چرا که نیروهای محرکه از راه تخریب متمرکز و بزرگ میشوند. اگر انسانها از این ویژگی قدرت، همان رابطه مسلط – زیر سلطه، آگاه بودند، از آغاز میدانستند که سرمایه داری تا کجا میتواند ویرانگر باشد و به آن تن نمیدادند و استبداد فراگیر سرمایهداری که اینک محیط زیست را دارد درکام مرگ فرو میبرد و فقر بر فقر میافزاید، برقرار نمیشد.
13 – قدرت (= روابط مسلط – زیر سلطه) به همان اندازه که عرصه اکثریت بزرگ را محدود میکند، قلمرو بکار رفتن زور توسط اقلیت مسلط را گسترده تر میکند. یک نگاه به رابطه اقلیت مسلط در جامعه امروز ایران بر اکثریت زیر سلطه، اهل خرد را از تنگ شدن مداوم و روز افزون عرصه زندگی اکثریت بزرگ و بسط دایره «ولایت مطلقه» اقلیت کوچک، گرفتار حیرت میکند.
14 – فریب بزرگ در همه قرون اینست که اکثریت بسیار بزرگ انسانها میپندارند قدرتی وجود دارد که حق را به حق دار میرساند. غافل از اینکه قدرت مطلقا نمیتواند با حق رابطه برقرار کند و نسبت قدرت به حق، نسبت تضاد است. توضیح این که قدرت بدین خاطر که رابطه زور با زور است و رابطه حق با حق نیست، پس وقتی وجود دارد که جانشین رابطه حق با حق شده باشد. بدینقرار، وقتی رابطه قوا برقرار است، رابطه حق با حق نیست و وقتی رابطه حق با حق برقرار است، رابطه قوا نیست. و اگر اکثریت بسیار بزرگ از این واقعیت آگاه میبود چرا تن به اطاعت از اقلیتی میداد که مدعی میشد قدرت را بکار میبرد که اکثریت به حق خود برسد؟ این اکثریت اگر میدانست که ولایت فقیه و هر ولایت دیگری، بدین خاطر که رابطه قوا میان اقلیت و او است، ضد حقوق او است و وجودش برخورداری از این حقوق را ناممکن میکند، البته فریب «قدرت صالح»، «قدرت مترقی»، «قدرت انقلابی» و… را نمیخورد. جهان ما، سرای استقلال و آزادی میگشت.
15- ویژگی پانزدهم به ما میگوید چرا قدرت مصلحت را میسنجد و جانشین حق میکند. زیرا بدون این جانشینی، رابطه قوا برقرار نمیشود، مسلط و زیر سلطه پدید نمیآیند تا ما آن را قدرت مسلط بر زیر سلطه بنامیم. پیش از این، در هر فرصت، خاطر نشان کردهام که حق را انسانها دارند و مصلحت را قدرت برضد این حق میسازد و جانشینش میکند. اینک، به یمن اطلاع از ویژگیهای قدرت، میدانیم که رابطه قوا، تا زمانی که مصلحت ساخته و جانشین حق نگردد، برقرار نمیشود. اما مصلحت را همواره داوطلب سلطهجوئی، در مقام سلطهجوئی، نمیسازد. اغلب، نامزد سلطهپذیری آن را میسازد و، بدان، خود را در موقعیت زیرسلطه قرار میدهد. او است که دیگری را برآن میدارد داوطلب سلطهگری بگردد. بدیهیاست تا زمانی که دو نامزد سلطهگری و سلطهپذیری، بر سر مصلحت توافق نکنند و آن را جانشین حق نگردانند، رابطه مسلط – زیرسلطه، بنابراین، قدرت، پدید نمیآید.
این واقعیت که اکثریت بزرگ در جامعه ها زیر سلطه اقلیت کوچک هستند، بما میفهماند اکثریت بزرگ، به میزانی که خلاء حقوق و دانش و فن و خلاءهای دیگر را با زور پر میکند، سلطه پذیر میشود. بسا نمیداند زوری که اقلیت برای سلطه بر او و بهرهکشی از او بکار میبرد، نیروئی است که از او میستاند. غفلت از حقوق ذاتی انسان و حقوق ذاتی جامعهای که او تشکیل دادهاست، مهمترین خلائی است که تشکیل دهندگان اکثریت بزرگ ایجاد میکنند و خود آن را باز زور پر میکنند. این واقعیت، ما را از واقعیت بس مهم دیگری آگاه میکند:
خلاءها بله دستگاههائی میمانند که نیروی سازنده را در زور ویرانگر از خود بیگانه میکنند. آنها که زور را یکی از مؤلفه های قدرت خواندهاند، از توجه به این مهم که بدون خلاء نیرو به زور بدل نمیشود و در ویرانگری بکار نمیرود، غافل ماندهاند:
16- دانستیم که قدرت رابطه قوا است. با وجود این، میدانیم که ثروت و دانش و فن و نیز نیرو وجود دارند. توفلر بر این است که این سه مؤلفههای قدرت هستند و میگوید: در تألیف، زمان به زمان، سهم دانش و فن بیشتر میشود. اما اگر مؤلفه ها را، یک به یک، وارسی کنیم، میبینیم:
● ثروت رابطهای است که انسانها با کار و حاصل کار خود و دیگر نیروهای محرکه و با طبیعت (زمین و منابع موجود درآن) برقرار میکنند. این رابطه را مالکیت میگویند. اما تا وقتی این مالکیت رابطه قوا نشود و سلطهگر و زیرسلطه پدید نیاورد، مؤلفه قدرت نمیشود.
● دانش و فن، یافته عقلهای مستقل و آزاد هستند و بطور طبیعی، در رشد انسانها و کمال جستن در استقلال و آزادی آنها کاربرد دارد. از این رو، تا زمانی که رابطه مسلط – زیرسلطه برقرار نشود، مؤلفه قدرت نمیشود. به سخن دیگر، خلاء رابطه حق با حق، باید تا که رابطه مسلط – زیرسلطه برقرار شود و دانش و فن مؤلفه قدرت (= سلطه سلطهگر بر زیرسلطه) بگردد.
● اما اگر مالکیت ترجمان رابطه مسلط – زیرسلطه میشود و دانش و فن مؤلفه قدرت میگردد، بدینخاطر است که انسان به اندیشه راهنما نیاز دارد. از اینرو، تا زمانی که اندیشه راهنما بیان قدرت نشود، انسانها از حقوق غافل نمیشوند و قدرتی بوجود نمیآید. در حقیقت، خلاء حاصل از غفلت از حقوق همواره همراه است با اندیشه راهنما شدن بیان قدرت. وجود این خلاء نزد اکثریت بزرگ است که او را دستیار بیگانه کردن بیان استقلال و آزادی در بیان قدرت میکند. و در تألیف قدرت، اندیشه راهنما، نقش بزرگ ترین مؤلفه را بازی میکند.
● و زور که توفلر سومین مؤلفه قدرت شمرده است، جز نیروئی که تغییر جهت میدهد و در ویرانگری بکار میرود، نیست. و به ترتیبی که دیدیم، بدون وجود خلاءها، نیرو در زور از خود بیگانه نمیشود.
هرگاه برآن شویم نقد توفلر را کاملتر کنیم، گوئیم:
● میدانیم که ایدئولوژی سازان، با توجه به نقش ندرت در تنظیم رابطه انسان با قدرت، آرمان شهر خود را آرمان شهر وفور توصیف کردهاند. در اقتصاد توحیدی، توضیح دادهام که ندرت فرآورده روابط قوا و فرآورنده رابطه مسلط – زیرسلطه است. در طبیعت، هر چیز به اندازه وجود دارد. به سخن دیگر، هرگاه تولید فرآوردهها و خدمتهای ویرانگر به صفر میل کند و تولید فرآوردهها و خدمتها نیازهای انسان را، در جریان رشد، برآورند، ندرت برجا نمیماند و عامل برقراری روابط قوا نمیگردد.
باوجود وفور، رابطه قدرت پدید نمیآید. این کمیابی، بمثابه خلاء فراوانی است که مالکیت را بیانگر رابطه قوا و نیرو را زور میکند و آن مالکیت و این زور، خود را جانشین حق میگردانند: رابطه حق با حق جای خود را به رابطه زور با زور میدهد. بدینقرار، اقتصاد ندرت ساز، نیز مؤلفه قدرت است و زمان ما میگوید که این اقتصاد که این و آن بیان قدرت، توجیهش میکنند، دانش و فن را در تشدید کمیابی بکار میبرد (پیشخور کردنها و از پیش متعین کردن آینده).
17- و نیز، از بارزترین ویژگیهای قدرت – که نظریه سازانش هم اغلب از آن غافل میشوند – تابعیت استعداد رهبری انسانها از قدرت، در رابطه مسلط – زیرسلطه است. تصور همگان ایناست که قوه رهبری زیرسلطه تابع قوه رهبری مسلط است. حال این که مسلط بسا بیشتر از زیرسلطه، استقلال و آزادی خود را از دست میدهد و تابع جبر قدرت میشود. توضیح اینکه نظر به میل قدرت به بزرگ و متمرکز شدن، قدرت رهبری کننده او میگردد. چراکه او، از بیم از «دست دادن قدرت»، برده قدرتمداری میشود. بدینسان، جبر قدرت سلطهگر و زیر سلطه را گرفتار خود میکند و هردو خدمتگزارش میشوند. با این تفاوت که بیم زیرسلطه از خلاء است و سلطهگر از تغییر رابطه میترسد. زمانه به زیرسلطه آموخته است که با هر تغییری، تنها مسلطهای جدید جانشین مسلطهای پیشین میشوند. و چون برآن نمیشود که بداند چرا تغییر او را از موقعیت زیرسلطه رها نمیکند، بیشتر از سلطهگر از تغییر میترسد. نقش سانسورها ایناست که اکثریت بزرگ هیچگاه نداند نظام اجتماعی باز و تحول پذیر نیز ایجاد کردنی است و در این نظام، قوه رهبری انسانها از استقلال و آزادی برخوردار میشود.
بدینقرار، نخبهگرائی بدین توجیه که قدرت هرگاه در اختیار اکثریت بزرگ قرار بگیرد، مرگ و ویرانگری و فساد ببار میآورد، از اینرو، میباید در دست «نخبه صالح» باشد، از ویژگیها، خاصه این دو ویژگی مایه و بر اینها پایه میگیرد: یکی اینکه قدرت هرگز در دست اکثریت بزرگ قرار نمیگیرد. به سخن دیگر، سلطه اکثریت بر اقلیت، بخاطر جبر تمرکز و بزرگ شدن قدرت، ناممکن است و دیگر اینکه، چون در رابطه قوا، همواره، اکثریت بزرگ تحت سلطه اقلیت کوچک است و فکر ثابت اکثریت گشته است که در هر تغییر، تنها سلطهگرهای جدید جانشین سلطهگرهای پیشین میشوند. دورتر، انواع اصلی را شناسائی میکنیم.
18– به یمن ویژه گیهایی که تا اینجا، شناختهایم، میتوانیم دریابیم چرا قدرت این ویژگی را نیز دارد که دلیل رابطهای که قدرت میخوانیم و دلیلهای اوامر و نواهی که جا و موقعیت انسانها را در روابط قدرت معین میکنند و انسانها مجبور به اطاعت از آنها هستند، نه در خود رابطه و نه در خود اوامر و نواهی هستند. یکبار دیگر، به اندیشه راهنما و اهمیت آن، باز میرسیم: رابطه و اوامر و نواهی (= قانونها و مقررات) نیاز به توجیه دارند و توجیهگری را بیانهای قدرتی که اندیشههای راهنما هستند، برعهده میگیرند. و انسان غافل است که دلیل حقانیت حق در خود حق است اما دلایل امرها و نهیهای تنظیم کننده رابطه او با قدرت، در آنها نیستند، در بیرون آنها هستند. دلیل رابطه با قدرت نیز در این رابطه نیست، در بیرون آناست.
چنانکه دلیل ولایت فقیه بر جامعه، یا دلیل ولایت حزب «انقلابی» بر جامعه، در رابطه آن یا این با جامعه نیست. دلیل اولی شرع است به استناد روایت و دلیل دومی ایدئولوژی است. حال آنکه استعداد رهبری را هر موجود زندهای دارد. در حال رها از روابط قوا، استقلال و آزادی، ذاتی استعداد رهبری هر انسان هستند. پس وقتی میگوئیم هرکس خود خویشتن را رهبری میکند، دلیل، وجود دو حق استقلال و آزادی، در قوه رهبری هرکس است. در برابر، رهبری یکی بر دیگری، دلیلی در خود ندارد، نیاز به توجیه دارد و این توجیه است که بیان قدرت برعهده میگیرد.
بدین قرار، کار آن بخش از شرکت کنندگان در انقلاب بزرگ ایران که تحول از جامعه «عوام کل الانعام» به جامعه رهبران را هدف خویش گرداندند، کاری بس مشکل است. ساختن چند بنا که از باد و باران گزند مییابند، نیست، زدودن رسوبات زورباوری از پندار و گفتار و کردار همگان است. بنای جمهوری شهروندان است. ایناست آن کار که صبر ایوب در استقامت و خسته و مأیوس نشدن از کوشش را میطلبد. و میدانیم که ایوب شدن نه کاری آسان است و وفای به عهد با این هدف، طاقت شکن است. انگشت شمارند آنها که این صبر میجویند و این عهد را نمیشکنند. آنها که قدر بیان استقلال و آزادی را بمثابه اندیشه راهنما میدانند، اینانند.
19– اگر خودانگیختگی ویژگی حق است، ضدیت با خود انگیختگی ویژگی قدرت است. قدرت، چون رابطه مسلط – زیر سلطه است، با عمل اندیشه و عمل خود انگیخته، سازگار نیست. در عوض، بنفسه، دستور است از مطاع به مطیع. ویژگی انتقال رهبری از مسلط و زیرسلطه به قدرت به ما میگوید چرا هر دو از خود انگیختگی، همان استقلال و آزادی، خویش غافل و از آن محروم میشوند. اینک میدانیم چرا بهمان اندازه که در یک جامعه، انسانها در رابطه قوا زندگی میکنند، میزان خود انگیختگی، در نتیجه، بکار افتادن نیروهای محرکه در رشد، کمتر و بکار افتادنشان در فعالیتهای ویرانگر بیشتر میشود. و نیز میدانیم چرا وقتی عقل از خود انگیختگی خویش غافل میشود، از بکار بردن استعداد خلق ناتوان میگردد. بدینقرار، جامعههائی که در آنها، زندگی بیشتر در عمل به امرها و نهیها، ناچیز میشود رشد نمیکنند و اندازه ابتکار و ابداع و کشف و خلق رو به کاهش مینهد. این کاهش تولید نیروهای محرکه را کمتر و بکار افتادن آنها را در رشد، از آنهم کمتر میکند. از این رهگذر، به این قاعده مهم راه میبریم:
کاهش خود انگیختگی و افزایش نقش امرها و نهیهای قدرت فرموده در زندگی، کار رابه آنجا میرساند که میزان تخریب بر میزان زندگی فزونی میگیرد. این فزونی عامل مرگ میشود. مرگ محیط زیست و مرگ زیندگان. بدینخاطر است که قدرت ضد حیات است.
در اینجا، یک پرسش مهم محل پیدا میکند: قدرتمدارها بسیار میگویند: برای فردای بهتر، امروز، باید با بکاربردن زور، موانع تحول را از پیش پا برداشت. اگر آنها که وسیله بکار رفتن زور میشوند و اکثریت بزرگ از نوع رابطهای آگاه باشند که قدرت با زمان و مکان دارد، فریفته این فریب نمیشوند و حال و آینده خود را به زور ویرانگر نمیسپرند:
20- اگر زمان آزادی بینهایت است، زمان قدرت، هرگاه بتواند مطلق بگردد، صفر است. پس، قدرت نمیتواند هستی را از میان بردارد، زیرا نمیتواند مطلق بگردد. اما چرا زمان قدرت هم اکنون و هم اینجا است؟ زیرا همانطور که قدرت قابل توزیع نیست و اکثریت بزرگ نمیتواند آن را «مالک» شود (در واقع به مالکیت آن در میآید)، پخش قدرت در سطح بزرگ و دراز شدن زمان آن، از میانش بر میدارد. توضیح اینکه قدرت بمثابه رابطه مسلط – زیر سلطه، در جا و زمان معین میتواند برقرار شود. احتمال و یا امکان برقرار شدن رابطه قدرت، یک ساعت بعد و در همینجا، قدرتی در هماکنون شمرده نمیشود. برقرار شدن چنین رابطهای هماکنون اما در مکانی دیگر، در اینجا قدرت نمیشود. افزون بر این، هراندازه زمان طولانیتر و مکان بزرگتر، برقرار شدن رابطه قدرت نامیسرتر.
با اینحال، پول، بمثابه «قدرت بر» رابطه دارنده را با زمان برقرار میکند. زیرا، همواره، میتواند در رابطه قوائی بکار رود که، به آن، «رجحان نقدینه» میگویند. بدینخاطر که به دارندهاش این امکان را میدهد که از فرصتهای معاملههای سود آور، در حال و یا در آینده، استفاده کند. الا اینکه تا رابطه قوائی برقرار نشود، فرصت بکار انداختن نقدینه و سود بردن، پدید نمیآید. اما رجحان نقدینه با خطر زیان همراه است. هراندازه نا امنیها بیشتر، خطرهای درکمین بیشتر و بزرگتر. از اینرو، نبود امنیتها، زمان رجحان نقدینه را کوتاه میکند، پول سرمایه نمیشود و از راه تولید عمل نمیکند و در انواع سوداگریها بکار میافتد و فرصت رانت خواری را مغتنم میشمارد. بدینقرار، تفاوت اقتصاد مصرف محور و اقتصاد تولید محور، از جمله، در نوع بکار رفتن پول است. قدرت بدینخاطر که زمان عملش کوتاه مدت است و زمان فعالیتها را کوتاه میکند، در جریان تمرکز و بزرگ شدنش، زمان فعالیتهای اقتصادی را نیز کوتاه و کوتاهتر میکند.
بدینقرار، قدرتی که توجیه خود را از برداشتن موانع برای ساختن آینده آرمانی میگیرد، آینده سوز و خود مانعی است که مادر مانعهای دیگر است. از جمله، با مصرف محور کردن اقتصاد، رشد اقتصادی را ناممکن میکند که خود بعدی از ابعداد رشد انسانها و جامعه آنها است. و
21 – قدرت روشی جز زور ندارد. زور حاصل جهت ویرانگر دادن به نیرو و بکاربردنش در ویرانگری است. پس، بهیچرو قدرت روش رشد نمیشود زیرا نمیتواند جز روش خود بشود که ویرانگری است. گرفتار جبر بکار رفتن در ویرانگری است. زیرا اگر بکار نرود منحل میشود. در ویرانگری بکار میرود تا متمرکز و بزرگ بگردد. در جریان متمرکز و بزرگ شدن، ویرانی بر ویرانی میافزاید. مانع از میان بر نمیدارد، مانعها میسازد و بر مانعهای موجود، تلمبار میکند.
بدینسان، این دروغ که امروز قدرت را بکار باید برد و موانع را از سر راه بهزیستی در فردا برداشت، دروغ است. توجیهی است که عقل قدرتمدار بقصد فریب دادن میسازد. در حقیقت، از ویژگیهای قدرت یکی ایناست که عقل برده خود را از استعداد خلق غافل و توجیهگر میکند. چرا این این دروغ پذیرفته میشود، بخاطر قدرتمدار بودن عقلها و خو کردن آدمیان به پیروی از اقلیت قدرتمدار. حال اینکه اگر آدمها در بکار بردن زور، – که بسا، در هر روز، بارها، بکار میبرند- تأمل کنند، در مییابند که بکار بردن زور، مشکل حل نمیکند، مشکل بر مشکل میافزاید. برای مثال، آدمی که نمیداند در یک قوطی را، چگونه باید باز کرد و یا وسیله را خریده است اما نمیداند چگونه باید بکارش برد و به جای شکیبائی در یافتن فن ضرور، زور بکار میبرد، غیر از نیرویی که در ویرانگری بکار میبرد، بسا قوطی را میشکند و وسیله را خراب میکند. دانشجوئی هم که در امتحان تقلب میکند تا مدرک انجام تحصیل را بگیرد، با این توجیه که چون مشغول کار شوم، هرآنچه را لازم باشد، میآموزم، آن هنگام، هم فرصت آموختن نمییابد و هم دانش و فن کار را نمیداند و خرابکار میشود.
بدینقرار، قدرت، بنابر طبیعت خویش، زمان سوز است. پیشخورکننده آینده است و انسانها را نه به آرمان شهر که به شوره زار زندگی سوز راه میبرد. چراکه خود روش خویش است و روشش ویرانگری است.
22 – قدرت از خود بیگانگی است که از خود بیگانه میکند: اندیشه راهنما را، اگر هم بیان استقلال و آزادی باشد، در بیان قدرت از خود بیگانه میکند. زبان آزادی را در زبان قدرت از خود بیگانه میکند. بدین ترتیب که بنمایهِ کلمهها را زور میگرداند. جملههایی که عقل قدرتمدار میسازد، هم کلمهها و هم جملهها زور مایهاند. این ویِژگی، با آنکه عیان است، بعلت اعتیاد به تنظیم رابطه با قدرت، به چشمهای عقول نمیآید. اگر کسی آنچه را در یک روز گفتهاست، از سخنهای جدی و شوخی، و آنچه را شنیده است، باز از سخنهای جدی و شوخی، در ذهن، حاضر کند و تنها جملههائی را جدا کند که بنمایه آنها زور است، از حجم بزرگ زوری که از راه زبان، بکار برده است و یا با او بکار بردهاند، بسا سخت بخود خواهد آمد.
یکچند از ویژگیهای زبان قدرت را، پیش از این، در معرض شناسائی خوانندگان قرار دادهام. در این جا، خاطر نشان میکنم که کاربرد اصلی زبان قدرت، بیان رابطه «باقدرت» با «بیقدرت» است. حتی وقتی با قدرت انسان است و بی قدرت، برای مثال، غذائی است که او میخواهد بخورد. در مواردی هم که زبان قدرت نتواند به صراحت بکار رود، کلمههایی انتخاب میشوند که گویای رابطه خالی از زور هستند، اما برای برقرار کردن رابطه قدرت بکار میروند. برای مثال، من تو را دوست دارم وقتی قصد گوینده تو باید مال من باشی معنی میدهد. و یا خطاب به دیگری گفتن: «دوست عزیز» وقتی گوینده بنا بر تخریب مخاطب دارد. در حالحاضر، کلمه ولی و ولایت که در اصل رابطهای را معنی میدهد که، در آن، زور بیمحل است و اینک «حق زورگفتن» به دیگری یا دیگران معنی جستهاست.
با وجود این، وقتی زبان در برقرار کردن رابطه قدرت بکار میرود، حتی در پوشش زبان آزادی، درجا قابل تشخیص است. زیرا رابطهای که گوینده میخواهد برقرار کند، معنای واقعی جمله را بدست میدهد. برای مثال، هرگاه خود را سانسور نمیکردیم، نوع رابطهای که آقای خمینی با مردم ایران برقرار میکرد، درجا، ما را از زبان قدرتی که بکار میبرد، آگاه میکرد. راست است که او در باره ولایت فقیه 5 نوبت نظر خویش را تغییر داد که اما همواره، او، از ولایت، جز اختیار اعمال قدرت، نمیفهمیده است. پس ما نمیباید قانع میشدیم که او در نوفل لوشاتو، گفتهاست: «ولایت با جمهور مردم است» و میداند که باگفتن این سخن، خود را به استقرار ولایت جمهور مردم متعهد کرده است. زیرا وقتی در نظر و عمل او، ولایت اختیار بکار بردن قدرت معنی میداد، اگر هم ممکن بود از آن جمهور مردم شود، رابطه قدرت پدید میآورد. پس میباید بیان قدرت و زبان قدرت او را نقد میکردیم و پیشاپیش مردم ایران را آگاه میکردیم که ولایت بمعنای «قدرت بر» نمیتواند از آن جمهور مردم شود. تنها بنا بر معنائی که در زبان آزادی دارد که شرکت در مدیریت بر میزان دوستی و حقوقمندی است، میتواند از آن جمهور مردم شود.
23 – دانستیم که قدرت با حق نمیتواند رابطه برقرار کند. باز رابطه علم و فن با قدرت را شناسائی کردیم. این دو ویژگی و ویِژگیهای دیگر که اینک میشناسیم، به ما امکان میدهند بدانیم:
1/23. از دید قدرت واقعیت را آنسان که هست نمیتوان دید. زیرا واقعیت چنانکه هست بکار برقرار کردن رابطهای که قدرت میخوانیم، نمیآید. از اینرو، باید چنان دیده شود که رابطه بتواند برقرار گردد و تا ممکن است دوام بیاورد. بدینسان، در همان حال که زمان و مکان قدرت هم اکنون و همینجا هستند، بمثابه رابطه سلطهگر – زیرسلطه، نیاز به ادامه یافتن دارد. از این رو، ازخود بیگانه سازی که قدرت است، هر واقعیتی را از خود بیگانه میکند و نیاز به مداوم گشتن این ازخودبیگانگی. چرا افزون بر دوسوم تولیدها و خدمات تخریبی هستند، بدینخاطر که برقرارکردن و نگاه داشتن رابطهای که قدرتش میخوانیم، ایجابشان میکند.
بدینقرار، این سخن که «قدرت فاسد میکند و قدرت مطلق مطلقا فاسد میکند» گویای ویِژگی ازخود بیگانه ساز قدرت است. واقعیت، نخست انسان، را ازخودبیگانه میکند. یگانگی با خود که فراموش میشود، استعداد انس و دوستی نیز از کار باز میماند و قدرت مدار را از دوستی با دیگران ناتوان میسازد. بدینخطر است که، به درست، گفتهاند: قدرت دوست ندارد زیرا نمیتواند داشته باشد. این قاعده هرگاه مد نظر شود، هرکس میتواند در نقد خود بکارش برد تا مگر بهمان نسبت که عقل و استعدادهای خود را از اسارت قدرتمداری رها میکند، توان دوست داشتن و دوستی کردن خویش را بیشتر کند. و
23/2. اما وقتی میگوئیم قدرت نمیتواند با واقعیت آنسان که هست رابطه برقرار کند، به سخن دیگر، هر رابطه قدرتی، از خود بیگانگی است و از خود بیگانه کننده است، لاجرم، میباید از خود بپرسیم: عامل یا عوامل از خود بیگانگی و از خود بیگانه گردانی کدام و یا کدامها هستند؟
از عاملها، یکی ایناست که دانش و فن تا وقتی در وسیله برقرار کردن رابطه سلطه میان سلطهگر و زیرسلطه،بکار نرود، مؤلفه قدرت نمیشود. عامل دیگر عامل مجاز است. پیش از این، رابطه قدرت با زمان و مکان را شناسائی کردیم، پس جای آن دارد خاطر نشان کنیم که رابطه بدون فضای مجازی، برقرار نمیشود. نه تنها قدرت وجودی سوای رابطه سلطهگر – زیرسلطه ندارد و وجودی که برایش قائل میشوند، مجازی است، بلکه بنای رابطه بر مجاز است و بدون ساختن این مجاز، برقرار نمیشود. برای مثال، کسی که میخواهد دیگری را «مال خود» کند و دیگری که به «مال او» شدن تن میدهد، در دنیای واقعی، نمیتوانند این رابطه را برقرار کنند. هر دو نیاز دارند به شرکت در ساختن بنائی تصوری تا مگر رابطه برقرار شود. فرض کنیم کسی میخواهد از دیگری پول قرض کند. نخست میباید توجیه بسازد. سپس این توجیه را به قرض دهنده بقبولاند. او نیز میباید قرض دادن را توجیه کند و قرض گیرنده را توجیه کند. هراندازه نقش قدرت بیشتر، میزان مجازی که در توجیهها بکار میرود، بیشتر. هرگاه قرض گیرنده از پول تنها بعنوان وسیله قدرت، برای بکار بردن در هماکنون و همین جا استفاده کند و قرض دهنده نیز بخواهد از پول در سلطه بر قرض گیرنده سود جوید، اندازه مجاز بیشتر میشود. بدینقرار، در تعیین نرخ بهره، مجاز نقش اول را پیدا میکند. حتی نظام بانکی که بر اساس حال و آینده سنجی، نرخ بهره را تعیین میکند، چون علم قطعی ندارد، کمبود دانش را با مجاز پر میکند. از این دید اگر به بحران سخت اقتصادی بنگریم که امریکا خود و جهان را بدان گرفتار کرد، از بزرگی نقش مجاز در دادن و گرفتن اعتبارهای بانگی در حیرت میشویم.
به موقع است یک عیب بزرگ را مثال آورم و آن قاضی دیگری شدن و در تنهائی برای دیگری پرونده تشکیل دادن و تقصیرها تراشیدن و در پرونده او ثبت کردن و بر وفق آن تقصیرها، حکم محکومیت صادر کردن و به اجرا گذاشتن است. در جامعههائی که این عیب بیشتر است، وزن زور در رابطهها بیشتر است. به سخن دیگر، رابطهها بیشتر رابطههای قدرت هستند. چراکه اندازه مجاز، در قطع شدن یک رابطه و یا برقرار شدنش، بیشتر است. و
23/3. به تدریج که قدرت در متمرکز و بزرگ شدن شتاب میگیرد، رابطهاش با واقعیت کمتر میشود. زمان قطع رابطه با واقعیت، زمان ورود قدرت به مرحله انحطاط و انحلال است. دنیای مجازی که مسلطها برای خود و زیر سلطهها میسازند و آن را قلمرو زندگی میگردانند، تنها برای آن نیست که، بدان، سختیهای زندگی را از یاد زیر سلطهها و بیهودگی و پوچی که مسلطها بدان گرفتار میشوند، از خاطر اینان ببرد، ضرور رابطهای است که قدرت مینامیم. هر یک از بیانهای قدرت، نوعی از دنیای مجازی را میسازند. دینهای از خود بیگانه در بیان قدرت، دنیای مجازی را، با آیندهای که جهان پر از عدل میشود، از راه ارتباط برقرار کردن رابطه میان گسترش بیداد و فساد با آن دنیای آرمانی، میسازند. ایدئولوژیها نیز دنیای مجازی را در زمان آینده میسازند. بیانهای رایج در غرب، اینگونه دنیاهای مجازی را میسازند.
24 – نقش مجاز در برقرار کردن رابطهای که قدرت میخوانیم، از ویژگی دیگری نیز که ترس و یأس است مایه میگیرد و زاینده ترس و یأس است. به این دلیل ترس و یأس ذاتی رابطهای هستند که برقرار میشود. در همانحال، قدرت در جریان تمرکز و بزرگ شدن، همواره بر ترس و یأس میافزاید. چرا که اکثریت بزرگ میباید از قدرت متمرکز در اقلیت کوچک بترسد وخویشتن را ناتوان از رها شدن از رابطه باورکنند و از تغییر رابطه مأیوس باشد. بدینخاطر است که اقلیت مسلط را حزب ترس و یأس میخوانند. و باز، بدینخاطر است که رابطه مسلط – زیرسلطه، مدام ترس و یأس تولید میکند. یأس از تغییر رابطه با قدرت به رابطه حق با حق، کارسازترین یأسی است که در زیر سلطهها القاء میشود. بدینسان، دو طرف در «تعادل وحشت» زندگی میکنند. توضیح اینکه سلطهگر دائم در این ترس است که مبادا زیر سلطه تغییر فکر بدهد و دیگر نترسد و برخیزد و کارش را بسازد و زیرسلطه، در انتظار زورگوئی بیشتر سلطهگر، همواره، دربند ترس و یأس است.
بدینقرار، فراوانی ترسها و یأسها و شدت آنها اندازه رابطههای قدرت در جامعه و نقش زور در تنظیم رابطهها را بدست میدهند. برای مثال، تهیه فهرستی از ترسها و یأسها در ایران امروز، ما را از گستره رابطههای قوا آگاه میکند. در همان حال، شدت تخریب نیروهای محرکه را نیز بر ما معلوم میکند. چراکه قدرت فرآورده تخریب است و فراگردی جز فراگرد تخریب نیروهای محرکه ندارد. تخریب ترس و یأس میسازد و، با شتاب و شدت گرفتن، برآن میافزاید. به بیماری سرطان میماند که هر اندازه پپشرفت میکند، ترس از مرگ و یأس از زندگی را بیشتر میکند.
این قاعده که تخریب در فراگرد خود ترس و یأس را تولید و تشدید میکند، درجا، ضابطهای است برای اندازه گیری قدرت ستائی این یا آن بیان قدرت. چنانکه مرام استبداد فراگیر، توجیهگر بکار بردن بیشترین خشونت، بنابراین، ایجاد کننده بیشترین ترس و یأس است. چنانکه سرمایه داری لیبرال، عمومیترین ترس و یأسی که دائمی میکند، ترس از بیکاری و به حاشیه جامعه رانده شدن و گرفتار یأس حاشیه نشین است. چنانکه اسلام ولایت مطلقه فقیه القاء کننده ترس از آخرت (نماز را هم باید از ترس خواند) و «ترس دنیوی – اخروی» (مخالفت با رﮊیم مخالف را محارب میگرداند) و ترس ازخشونتی که مطلقا بیشفقت بودنش القاء میشود: یأس از مبارزه پیروز بر استبداد جبار بخاطر ترس از خشونت مطلقی که رﮊیم بکار میبرد. نظریه ولایت مطلقه فقیه، بدینخاطر که نظریه اختیار مطلق در بکاربردن زور است، نظریه خشونت مطلق (النصر بالرعب) است. بدینقرار، همانندی که میان خشونت و اسلام، بمثابه آئین خشونت، در اذهان جهانیان شکل گرفتهاست، فرآورده خمینیسم یا ولایت مطلقه فقیهاست. در دوران معاصر، آغازگر اسلام را مرام خشونت گستری کردن، آقای خمینی است از زمانی که دم از ولایت مطلقه زد وخشونت را تقدیس کرد. و این ویژگی همراه است با ویژگی دیگری که ایناست:
25 – عهد شکنی ذاتی قدرت است و قدرت مطلق مطلقا عهد شکن است. چراکه عهد شناسی بقا در رابطهایست که، ماندن در آن، تمرکز و بزرگ شدن قدرت، بنابراین، بقایش را ناممکن میکند. نه تنها صفت هرقدرتمداری عهد شکنی است، بلکه هر بیان قدرتی، بخصوص وقتی بیان قدرت استبداد فراگیر است، ناگزیر، عهد شکنی را توجیه میکند. چنانکه در توصیف و توضیح ولایت مطلقه فقیه، آقای خمینی گفت: میتواند احکام دین را نیز موقتا″ تعطیل کند. و آقای آذری قمی دورتر رفت و گفت: ولیامر میتواند توحید را نیز تعطیل کند.
26 – ویژگیهائی که شرح شدند، ما را به ویِژگی عمومی رابطهای راهبر میشوند که قدرت مینامیم: مدار بسته. در حقیقت، رابطه سلطهگر- زیرسلطه، این دو را در مداری بستهقرار میدهد. توضیح اینکه
26/1. رابطه قدرت رابطه میان دو محور است. در این رابطه، یا یکی مسلط دیگری زیرسلطه و یا هردو، متقابلا مسلط و زیرسلطه و یا یکی بیشتر مسلط و دیگری بیشتر زیرسلطه میشوند. بدینقرار، هر رابطه قدرتی، نیاز به دو محور و مدار بستهای دارد که این دو محور، بوجود میآورند. هرگاه دو محور نتوانند مدار بسته بوجود بیاورند، رابطه قدرت پدید نمیآید. از اینرو، مدار باز، مدار استقلال و آزادی است. در این مدار، دو محوری که رابطه قدرت برقرار کنند، وجود ندارند. رابطه نسبی با بی نهایت، بمثابه رابطه حق نسبی با حق مطلق، مدار باز یا موازنه عدمی است.
26/2. در مدار بسته، رهبری، با مسلط است که صفت «نخبه» میجوید و بر سه نوع است: ولیامر مطلق، مستبد و مستبد «عامه پسند». در دموکراسیها بر اصل انتخاب، باز رهبری با نخبهها است. الا اینکه مردم آنها را انتخاب میکنند. در جمهوری شهروندان وقتی اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادیاست، رهبری با جمهور شهروندان است.
26/3. انواع تناسب قوا میان دو محور، انواع ثنویتها و مدارهای بسته را بوجود میآوردند:
● هرگاه یک محور مطلقا فعال و محور دیگر مطلقا فعل پذیر باشند، این ثنویت را تک محوری گویند. مداری که این دو محور ایجاد میکنند، بستهترین مدارها است. حالتی که، در آن، محوری مطلقا فعال و محور دیگری مطلقا فعل پذیر باشند، حالت مرگ است. زیرا چنین مدار بستهای امکان فعالیت حیاتی را از میان میبرد.
● هرگاه یک محور بیشتر فعال و کمتر فعلپذیر و محور دیگر بیشتر فعلپذیر و کمتر فعال باشند، بنا بر اندازه فعالیت و فعلپذیری، ثنویت تک محوری ناقص و یا ثنویت دومحوری ناقص خوانده میشوند.
● هرگاه دو محور متقابلا فعال و فعل پذیر باشند، ثنویت دو محوری است.
روشن است که در هیچیک از این مدارها، انسان توانائی بکار بردن دو حق استقلال و آزادی را نمییابد. و
26/4. اندیشه راهنمائی که بر اصل ثنویت تک محوری ساخته میشود، مرام استبداد فراگیر است. ولایت مطلقه فقیه از این نوع است. و
● اندیشههای راهنمائی که بر اصل ثنویت تک محوری ناقص و یا دو محوری ناقص ساخته میشوند، توجیهگر استبدادهای غیر فراگیر هستند، ایدئولوﮊیهای قدرت محوری که احزاب راستگرا مرام خویش کردهاند و نیز دینهائی که اطاعت از حاکم را واجب میدانند، از این نوع هستند.
● اندیشه راهنمائی که بر اصل ثنویت دو محوری ساخته میگردد، ناگزیر قدرت محور و مدعی توزیع پذیر بودن قدرت میشود. لیبرالیسم چنین اندیشه راهنمائی است. هم دروغ میگوید وقتی کلمه آزادی را نگاه میدارد و آنرا قدرت معنی میکند و هم دروغ میگوید وقتی مدعی توزیع قدرت میشود به ترتیبی که هر فرد سهمی از قدرت را پیدا کند. هم به این دلیل که قدرت رابطهای است که مدار بسته پدید میآورد و هم به این دلیل که در این مدار، جبر تمرکز و بزرگ شدن قدرت، اقلیت را مسلط و اکثریت بزرگ را زیرسلطه میگرداند. سرمایهداری حاصل رابطه میان دو محور در مدار بستهاست.
26/5. تنها بر اصل موازنه عدمی بیان استقلال و آزادی خلق شدنی است. چنین بیانی اندیشه راهنمای تنظیم کننده رابطه حق با حق است.
26/6. بدینقرار، اندازه بسته و باز بودن مدار گویای انواع نظامهای اجتماعی و، در درون آنها، انواع سازماندهیها است که بنیادهای جامعه میجویند.
بدینسان، انواع ایدئولوژیها و فرق آنها با بیان استقلال و آزادی در حیطه شناسائی قرار گرفتند. روشن است که عقیده نه خود دین یا ایدئولوﮊی که باور به آن، دلبستگی به آن و عمل به آناست.
شماره ۸۳۹ از ۲۹ مهر تا ۱۲ آبان ۱۳۹۲