بنام خدا
جناب سید ابوالحسن بنی صدر. باسلام وتحیت
در مصاحبه با آقای عبداللهی فرمودید خلاء را زور و نا حق پرمی کند. به شما بگویم روزی به همکاری گفتم فردا به تظاهرات می رویم می آیی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت من بچه کنکوری دارم و فردا باید به دانشگاه برود. یک روزی به همکاری که ادعای روشنفکری داشت وخود را طرف دار آزادی می دانست گفتم شنیدم در انتخابات به سرصندوق رفته ای و همکاری کرده ای پس آن حرفها چه بود؟ گفت من دیدم پنجاه تومان (پنجاه هزار تومان)می دهند و با این پول می توانم بلوزی برای یکی ازبچه هایم بگیرم. خب قربون جدت، با این جماعت این چنینی که تعدادشان هم کم نیست چه باید کرد؟ ملتی خود باید انتخاب کند یا دیگری؟ اگربهشت هم برای او بسازی مفت از دستش می دهد.
و سئوال دیگر اینکه اگرحسین بن علی علیه السلام شهید خلق های خاورمیانه وهمه ملل آزادیخواه می دانست که آن مردم به عهد خود وفا نمی کنند تصمیمی دیگر می گرفت یا همان تصمیم را؟
داشتم مطلب هاآرتص را می خواندم و این سئوال پیش آمد که آیا هیچ دیکتاتوری بدون حمایت بیگانه لحظه ای دوام می آورد؟ صدام حسین را تا وقتی که برایشان مفید بود نگه داشتند و از آن پس او را به بهانه سلاح اتمی برانداختند. اکنون از طرفی قدرت خارجی با اعمال جنگ پنهان و جنگ اقتصادی هم می خواهد سرنوشت ملتی و اختیار رژیمی را چنان در دست خود داشته باشد بسان انگشتری در دست. من امیداورم که آقای خامنه ای داستان پیوستن “حر” به صف امام حسین را فراموش نکند. امیدواریم بیهوده نیست. بر این مبناست که او با زمامداران دیگر فرق می کند. او “سید” است با قرآن و حدیث سر و کار داشته است می داند حساب وکتابی و قیامتی در کار است، برای امام حسین سخن گفته وگریه کرده است. اما زمامداران دیگر چنین نبودند. او می داند خداوند توبه کنندگان را دوست دارد. البته باید بپذیریم که هرانسانی خطا پذیراست. من باورم این است که آقای خامنه ای اینقدر بصیرت دارد که در انتخاب میان قران و مردم و آزادی از یک طرف و استبداد و سلطه بیگانه و جهنم، گزینه اول را برگزیند. چنین باد. شاد و پیروز و رستگار باشید.
آبان 91
پاسخ پرسش دوم: درسی که حسین (ع) می آموزد اینست: بر حق باید ایستاد:
1 – روشن است که تحول را خود مردم باید بکنند. حق با پرسش کننده گرامی است. بهشت را انسان می سازد. اگر خود آن را نساخت و برایش ساختند، قدرش را نمی داند و تباهش می کند. در حقیقت، غیر از این که ممکن نیست استبداد بهشت بسازد و جز جهنم نمی سازد، برفرض هم که ممکن شود و بسازد، چون مردم در ساختن آن شرکت نداشته اند، در این بهشت، احساس بیگانگی می کنند و بهشت را ویران می کنند تا با همان که هستند، سازگار شود. انسان مستقل و آزاد و موجودی با مجموعه ای از استعدادها و فضلها آفریده شده است تا فرهنگ استقلال و آزادی و جامعه مستقل و آزاد و در رشد بسازد. هرگاه از استقلال و آزادی غافل شود، درجا بنده زور می شود و گرفتار رنج و مشقت می گردد. چون زور ویران می کند و نمی سازد، انسان زور باور ضد فرهنگ قدرت می سازد و نظام اجتماعی را می بندد تا که نیروهای محرکه جز در ویرانگری کاربرد پیدا نکنند. چنین انسانی جهنم ساز می شود.
بدین قرار، بی تفاوتها و نیز کسانی از قماشی که پرسش کننده معرفی می کند، را می باید از غفلت خویش آگاه کرد. می باید از جهنمی که بدست خود می سازند، آگاه کرد. می باید ازنقشی که هر یک در ساختن این جهنم بر عهده می گیرند، آگاه کرد. بخصوص می باید بدیل شد. خود را نماد انسانی گرداند که به بدل کردن جهنم به بهشت توانا است. باید امام، بمعنای کسی شد که آینده را در وجود خود، در گفتار و کردار و پندار خود، حال می کند. ایران امروز، در سطح جمهور مردم است که به بدیل نیاز دارد. هر اندازه شمار انسانهایی که پندار و گفتار و کردارشان از زور خالی هستند و رشد می کنند، بیشتر، انقلاب واقعی میسر تر و تحول از نظام اجتماعی نیمه بسته – که استبداد حاکم فرآورده آنست–، به نظام اجتماعی باز و تحول پذیر شتاب گیر تر. در جامعه امروز ایران، جامعه ای چنین گرفتار خشونت، رها کردن خویش از خشونت و نماد زندگی بدون خشونت و توأم با خشونت زدائی شدن ، بدیل شدنی سخت کار ساز است.
پرسش کننده گرامی و فراوان انسانهای همانند او در رفتارهای کسانی می نگرند که از استبداد حاکم ناراضی هستند و در همان حال، بنا بر مصلحت، فعل پذیرانه، خویشتن را با اوامر و نواهی او سازگار می کنند. اما آنها درسهای موفقیت را باید بکار برند: نخست نفس خویش را مکلف بشمارند و به نفس خویش اعتماد کنند و بر آن شوند که بدیل، یعنی انسانی نو، بگردند. نپندارند که گویا مبارزه با استبداد حاکم در به خیابان درآمدن وشعار دادن، خلاصه می شود. مبارزه با زور و زورمداری، در اصل، نماد زندگی استقلال و آزادی از زور و زورمداری و توانائی بر توانائی افزودن گشتن است. بدیلی که جایگاه او جامعه مدنی است همین است.
2 – نماد ایستادگی بر حق که حسین (ع) بود، می دانست که اکثریت بزرگ برعهد خویش نمی مانند. دست کم از سرنوشت مسلم، فرستاده خود آگاه بود. او به قاعده مهاجرت عمل می کرد. هرگاه راه بر او نمی بستند، او از قلمرو حاکمیت جبار بیرون می رفت تا که بدیل در سطح جامعه ها بگردد. بدیل بگردد تا مگر آنها تغییر کنند و به یمن تغییر کردن توانائی تغییر دادن را پیدا کنند. پس عمل او با دو قاعده بس مهم خوانائی داشت: بیرون رفتن از محدوده حاکمیت جبار و پدید آوردن بدیل برای مردمی که تا تغییر نکنند، تغییر نمی دهند. در جامعه انسانها، نقش بدیل وقتی انسانی است که برحق می ایستد، اینست که با ایستادن بر حق، امکان بکار بردن قاعده دوم، تغییر کن تا تغییر دهی، را فراهم می آورد.
اما آیا این امر که راه را بر او بستند و در صحرای کربلا، او را در میان گرفتند، پیشاپیش می باید می دید و قدم در راهی نمی گذاشت که گذاشت؟ بهیچ رو، چنین واقعیتی قابل پیش بینی نیز بود و او کاری را که کرد که باید می کرد: هرکسی که برحق می ایستد و این کار را در قلمرو حاکمیت جبار می کند، می داند که امکان محاصره شدنش و در حلقه محاصره، همراه شمار کم یاران، تنها شدنش وجود دارد. هم قرآن را خوانده بود و هم از زندگی پیامبر آگاه بود و هم تاریخ هر ملتی از این نوع رویدادها فراوان به خود دیده بود و از آن پس نیز فراوان به خود دیده است. نسل معاصر ایران هم 28 مرداد را به خود دیده است و هم خرداد 60 را. پس، پرسش اینست: در چنین موقعیتی چه باید کرد؟
دو راه کار بیشتر پیش رو نیست: تسلیم شدن و الگوی ایستادگی برحق گشتن و بدین ایستادگی، پیروز گشتن. یکبار دیگر، سخن گاندی را به یاد می آورم: حسین به انسانها آموخت چه سان اندک شماری از راه ایستادن بر حق، بر قدرت بزرگ پیروز می شوند. اینک دلیل پیروزی را با دو قاعده، یکی بدیل گشتن و دیگری تغییر کردن و تغییر دادن توضیح می دهم:
2/1.چون بر حق ایستادی، به ترتیبی که میان تو و جبار، هیچ وجه اشتراکی نماند، وقتی برغم تسلیم قدرت شدن اکثریت بزرگ، محل بدیل را باز همان مردم شناختی و از آن بیرون نیامدی، الگوی زندگی در استقلال و آزادی و نماد توانائی بکمال می گردی. دو زندگی، یکی زندگی در استقلال و آزادی و دیگری زندگی در بندگی زور و زورمداری و تحت حاکمیت جبار را در معرض دید انسانهائی قرار می دهی که از حقوق و توانائی خویش غافل و به اطاعت از قدرت معتادند. زندگی در استقلال و آزادی تو است که شماری را از غفلت بدر می آورد و برآن می شوند بدیل بگردند و نوع دیگر زندگی، زندگی در استقلال و آزادی را بسازند. بدین تغییر کردن است که تغییر می دهند:
2.2. در جامعه های بشری که بنگریم، می بینیم، راه تحول این سان باز شده است: نخست، کم شماری، ولو با وجود تمایل اکثریت به آنها، برحق می ایستند و بدیل و الگو و نماد می شوند. زندگی را از راه سازش با زورمداری، به مرگ نمی آلایند. بسا اندک شماری که هستند، کم شمار تر نیز می شوند، زیرا کسانی ایستادن بر حق و زندگی از راه عمل به حقوق را رها می کنند. این بدیل و الگو و نماد چشم ها را به زندگی در استقلال و آزادی باز می کند. کسانی که این زندگی را بر می گزینند، پر شمار می شوند، این بار، بدیل و الگو و نماد بسیار پر شمار و حذف ناکردنی می شوند. در همان حال، استبداد جباران چون زندگی سوز است، عوامل، از درون و بیرون، آن را می فرسایند. سرانجام، بنا بر قاعده تغییر کن تا تغییر دهی، عمل می کند: انقلاب روی می دهد و جامعه تحول خویش را آغاز می کند.
هرگاه بدیل به اندازه کافی توانمند باشد و محل عمل خویش را که جامعه است ترک نگوید، تحول سرراست می گردد. اما هرگاه بدیل، این توانائی را نداشته باشد یعنی در جامعه سیاسی، تمایل های قدرتمدار دست بالا را پیدا کنند، بازسازی استبداد میسر می شود. راه تحول، بس پر پیچ و خم می گردد و زمان آن بسیار طولانی. در چنین وضعیتی، بهمان نسبت که بدیل و الگو و نماد زندگی در استقلال و آزادی از جامعه بیرون نمی رود تا در سرای دولت منزل کند، بهمان نسبت که نماد هدف انقلاب می ماند، از پیچ خم تحول و طول زمان آن کاسته می گردد.
3 – در باره ممکن بودن یا نبودن «حر» شدن آقای خامنه ای، باید بدانیم که نا ممکن نیست. اما یک ملت زنده بنا را بر این امکان نمی گذارد. زیرا
3/1.برفرض که آقای خامنه ای حر شود، رﮊیم جبار برجاست. او کارگزار این رﮊیم است. یکبار دیگر، هشدار می دهم: در رﮊیم خلاء وجود ندارد تا بتوان آن را پر کرد. یک جمع قدرتمدار که تصرف دولت را هدف می کند، بدیل نمی تواند بگردد. هم به این دلیل که از جنس رﮊیم است و هم به این خاطر که در رﮊیم، جائی خالی از قدرت نیست که جمعی برآن شوند که آن را پر و از آن خود کنند. هر فضائی هم که خالی می شود، درجا، توسط این و آن مافیا پر می شود. این واقعیت که رﮊیم تقسیم به دو می کند و یکی از دو طرف را حذف می کند، یعنی ولایت مطلقه فقیه می خواهد جز برای خود، برای احدی فضا نگذارد.
3/2. یکبار فرض کنیم آقای خامنه ای حر شود و رﮊیم همین که هست بماند. اما او طرفدار ولایت جمهور مردم شود. در روزهای انقلاب گفته بود که «ولایت فقیه وهن اسلام است» و اینک برآن شود که این وهن را بزداید. یا به جای او کسی در رأس رﮊیم قرار بگیرد که طرفدار ولایت جمهور مردم باشد. اگر او توانائی تغییر ساخت رﮊیم را نداشته باشد، درجا حذف می شود. و اگر جانشین او این توانائی را نداشته باشد، یا حذف می شود و یا خود را با آن تطبیق می دهد (مثالهای آقایان خمینی و دستیاران او و مثال حاکمان جدید مصر و تونس). اما اگر او حر شود یا نشود، و مردم کشور توانائی های خود را بکار گیرند و جامعه خویش را دیگر کنند، تغییر ساخت دولت، میسر می شود. تا این جا، عامل تغییر دهنده مردم هستند. مردم و بدیلهائی که در میان آنها بالیده شده اند، تغییر می کنند و تغییر می دهند.
بار دیگر فرض کنیم آقای خامنه ای حر شود و مقام خویش را ترک گوید. و گروهی، بیرون از رﮊیم خود را آلترناتیو خوانده باشد و رﮊیم بپذیرد که این گروه جانشین آقای خامنه ای و گروه او شوند. آش همان آش می شود. این گروه یا خود را با رﮊیم تطبیق می دهد و بساط ولایت مطلقه فقیه گسترده می ماند با اسمی دیگر. و یا حذف می شود.
3.3. بدین قرار، مردم ایران می باید نفس خویش را مکلف بشمارند و خود را تغییر دهند تا تغییر رﮊیم میسر شود. اینک که پذیرفتیم بهشت و جهنم را مردم خود می سازند، پس اگر بنابر ساختن بهشت است، نباید به انتظار تغییر کردن آقای خامنه ای نشست. این مردم هستند که باید تغییر کنند و نباید تردید کنند که با تغییر آنها، استبداد مسلکها نیز می توانند تغییر کنند. و تغییر مردم نیازمند بدیلی است از خود مردم و پرشمار و با بیان استقلال و آزادی، بمثابه اندیشه راهنما.