ایران دورۀ رضا شاه ، مانند اتّحاد شوروی ، ایتالیای فاشیستی و ترکیۀ جمهوری ، نهادهای حکومت نمایندگی را حفظ کرد امّا آن ها را از روح آزادی خواهانه شان تُهی ساخت. دیپلمات ها و روز نامه های غربی هم عقیده بودند که شکل های ایران نو و ترقّی به معنای پذیرش روش های مدرن حزبی اقتدار طلبانه در ایران است. این ناظران بر پایۀ مقالات روزنامه های ایران و اظهارات علنی رهبر حزب ، تیمور تاش وزیر دربار، همچنین – در خصوص سفارت بریتانیا – مذاکرات خصوصی او با گاد فری ها وارد ، وزیر امور شرق ، ایران نو را حزبی فاشیستی توصیف می کردند . ایران نو دو هدف را دنبال می کرد: نخست ، ایجاد یک حزب نیرومند طرف دار شاه به قصد تشکیل یک اکثریت منضبط در مجلس و تضمین این که بشود طرح های اصلاحی رادیکال را تصویب و قانونی کرد؛ و دوّم ، بسیج و سازماندهی افسران ارتش ، کارگزاران و برخی عناصر گسترده تر جامعه در پشت سر شاه از راه عضو گیری در مقیاس گسترده. به نظر می رسد که تیمور تاش هم ایران نو و هم ترقّی را در نظر داشته است ، منتها با مشورت تنگا تنگ با شاه و تأیید او ، آیا ارتباط مشخّصی با ایتالیا وجود داشت ؟ وضعیت در آن جا ، که موسولینی و حزب فاشیست به تدریج در چارچوب نظام پادشاهی مشروط یک رژیم متمرکزاقتدارطلب به وجود آوردند ، با وضعیّت در ایران پس از کودتای نظامی رضا خان شباهت هایی داشت. امّا تیمورتاش تا سال 1928 / 1307 با موسولینی دیدار رسمی نداشت. ازآن گذشته ، تعریفی که از یک حزب فاشیست در این جا به کار رفته می توانست به همان اندازه حاکی از آن باشد که حزب کمونیست دراتّحاد شوروی یا ، محتمل تر از همه ، حزب جمهوری خواه خلق در ترکیه الگو قرار گرفته است. تیمور تاش ، که در روسیه تحصیل کرده بود، بخشی ازسال 1305 را صرف مذاکره برای عقد قرارداد تجاری با مسکو کرد و درهمان سال مصطفی کمال او را در ترکیه به حضور پذیرفت. به عبارت دیگر، تیمورتاش توانست به یک رشته تجربیات دست یابد . خود رضا شاه نیز به موفّقیت های آتاترک علاقۀ وافری نشان می داد. افزون بر آن ، برخی نشانه های علاقۀ شخصی رضا شاه به مفهوم یک حزب « فاشیست » در زمان درسایه قرار گرفتن ترقّی در سال 1311 آشکار شد، او خودش تا سال 1313 به ترکیه سفر نکرد.
اگر ایران نو در ظرف چند ماه با شکست روبرو شد، بررسی آن چه ارزشی دارد ؟ بخشی از ارزش بررسی آن به خاطر هدفی است که در آن شکست خورد . ایران نو به منظور بسیج پشتیبانی از شاه درسراسرکشورآغازبه کارکرد و ازاین جهت هیچ جایگزین واقعی نداشت. نداشتن پشتیبانی حزبی فراگیر را ، نظیرآنچه مصطفی کمال در ترکیه از آن برخوردار بود، غالباً ضعف عمدۀ رژیم رضا شاه به حساب می آورند. امّا ایران نو به خاطر هدفی که خود، یا بیش تر شاخۀ پارلمانی اش ترقّی ، در آن موفّق شد نیز شایان توجّه است . ترقّی تا اواسط نیمۀ دوّم سال 1306 کنترل مجلس را در دست گرفت و با راهنمایی های تیمورتاش تاز مان انحلالش در 1311 به خدمت به شاه ادامه داد. این امر خصلت نمایندگی مجلس ایران را از بین برد امّا کار کرد قانونگذاری آن را احیا کرد:
گرچه چند نمایندۀ مستقل متمایز از کسانی که عضو ترقّی یا حزب دولتی هستند ، در مجلس وجود دارد ، هیچ حزب اقلّیتی در مجلس نیست … حزب ترقّی بیش از 95 در صد کلّ نمایندگان را شامل و چنان ازسوی وزیر دربار خوب هدایت می شود که لوایحی که دولت به مجلس ارائه می کند بدون هیچ مشکلی به تصویب می رسند.
در واقع، تیمورتاش وجود حزب ایران نو را بعضاً به عنوان وسیله ای برای به نظم در آوردن مجلس آشفتۀ ایران ( از نظر سفارت بریتانیا) توجیه می کرد . استدلال او این بود که مجلس و نظام سیاسی لیبرال ایران با شکست مواجه شده . برای فائق آمدن بر کشمکش وچند دستگی و پیشبرد اصلاحات مورد نیازکشور تمرکز بیش تر قدرت ضروری است.
از آن گذشته، موضوع ازاین جهت نیز قابل توجّه است که در حالی که بریتانیایی ها، آمریکایی ها آلمان ها، فرانسوی ها و ایتالیایی ها به ایران نو توجّه داشتند و آن را حزبی از نوع خاصّ به حساب می آوردند، تا آن جا که ما می دانیم سیاستمداران ایرانی چنین نظری نداشتند. امّا برخی در زمان به ایران نو به دلیل این که یک حزب ضدّ دین. ضدّ روحانیت بود و دار و دستۀ تیمورتاش به حساب می آمد حمله می کردند. این حزب ازنظرسیاستمداران بازنشسته وتاریخ نویسانی ایرانی، به هنگام بازنگری ، حتّی اهمّیت کم تری می یافت: مخبر السلطنۀ هدایت نخست وزیر درخاطرات خود ، هرچند نسبتاً مفصّل است، به خود زحمت اشاره ای به آن را نمی دهد، همچنان که دوجلد تاریخ مختصراحزاب سیاسی ایران ملک الشعرای بهار. باقرعاقلی در زندگینامۀ تیمورتاش چند خطیّ به ایران نواختصاص می دهد، امّا آن را با ایرا ن جوان اشتباه می گیرد، و اثر مشهور هشت جلدی حسین مکّی ، تاریخ بیست سالۀ ایران ، تنها به انحلال ترقّی اشاره دارد. عامل دیگری که موجب این در آمیزی شده این گزارش است که شاه ترقّی را به خاطر گرایش های جمهوری خواهانه اش منحل کرد – که تقریباً به یقین می توان گفت دستاویز گمراه کننده ای برای انحلال تشکّلی بود که مدّت ها به شاه خدمت کرده منتها رهبرش ، تیمورتاش ، اینک مورد بی مهری قرار گرفته بود. بی توجّهی به ایران نو تا حدّی از آن جا ناشی می شود که به دلایلی که در بالا ذکر شد برای احزاب سیاسی ایران ارج و اعتبار چندانی قایل نشده اند. دیگر موضوع های مهمّ آن زمان – الغای کاپیتولاسیون ( حقّ قضاوت کنسولی )، اصلاحات حقوقی، ونظام وظیفه – نیز به در سایه قرارگرفتن بحث به ظاهر کم اهمّیت ایران نو و تشکّل بدون مخالف ترقّی کمک کردند.
با این حال شرح ظهور و سقوط ایران نو حکایتی جذّاب است. مثلاً ترفند فوق العاده و تزویر و دورویی رضا شاه را نشان می دهد . هنگامی که مخالفان سیاسی ایران نو در کشور ، همین طور در مجلس و حتّی در کابینه ، خودی نشان دادند ، رضا شاه با مهارت بیزانسی واکنش نشان داد. به رئیس پلیسش اجازه داد ادارۀ حزب دیگری ، موسوم به ضدّ اَ جنبی ها ، را که مقاومت در برابر ایران نو را هدایت و رهبری می کرد ، بر عهده بگیرد. او از این طریق نظارت غیر مستقیم بر عناصر مخالفت را تأمین می کرد. سپس در حالی که احزاب رقیب با هم درگیر بودند ، و در کارهای یکدیگر وقفه ایجاد می کردند، رضا شاه برای گردش راهی استان های شمالی شد. به پایتخت که برگشت، دستورانحلال ضدّ اجنبی ها را صادر کرد و سپس کارمندان مسئولان دولتی را از عضویت درهر حزبی از جمله ایران نو منع کرد و بدین ترتیب آرامش را باز گرداند . حرکت دوّم نشانۀ نوعی همراهی با احساسات عمومی و روحانیون محافظه کا ر بود که دشمنی اوّلیه شان نسبت به ایران نو اینک به کارزاری علیه اصلاحات غیر دینی اخیر در دستگاه قضایی و قانون موجود نظام وظیفه گسترش یافته بود. ایران نو رو به زوال رفت. در این میان ، ترقّی که درشهریور ماه به آرامی سر از تخم در آورده بود، به دنبال کردن هدف هایش ادامه داد.
توضیحی چند در بارۀ منابع . مکاتبات عادی وزارت امورخارجه بریتانیا ( FO 371 ) و اسناد محرمانۀ مأخوذ FO 416 ) ) در « مرکز اسناد ملّی » در کیو Kew ) ) شالودۀ اصلی دیپلماتیک را برای این پژوهش فراهم می آورند، امّا این پژوهش از اسناد دیپلماتیک آلمان، ایتالیا و ایالات متّحده نیز کمک می گیرد. گزارش های رسمی ایالات متّحده چکیده های منظّم تعدادی از روز نامه های ایرانی را در بر می گیرد . دیگر منابع شامل روزنامۀ ایرانی اطلاعات ، خاطرات و آثار دست دوّم به زبان فارسی ، و چکیده های گزارش های مطبوعات آن زمان از اورینته مُدرنئ (« شرق معاصر») و مجلّۀ مطالعات اسلامی است . اما کمبود اطلاعات و بالاتر از همه تفسیر و اظهارنظر در منابع فارسی ، این پژوهش را به گزارشی صرفاً غربی از موضوع ایران نو تبدیل می کند.
هر چند منابع نقل شدۀ بریتانیایی در خصوص برخی سیاستمداران ایرانی ( به ویژه سه نخست وزیر ) و در خصوص رضا شاه تند وسختگیرانه به نظر می رسند، خواننده دچار اشتباه خواهد شد اگراین اظهارات را بدون پایه و مدرک جدّی یا بازتاب نگرش کلّی بریتانیا تلقّی کند . مثلاً انتقادات از فروغی بر نشانه های مشخّص عملکرد ضعیف او مبتنی اند، انتقاداتی که از جمله ایرانی ها وآمریکایی ها به عمل می آورند و اظهارات بریتانیایی ها در خصوص او و دیگر نخست وزیران با توجّه به سلوک و فرهنگ شخصیتشان ( که عمدتاً نقل نشده باقی مانده ) به این انتقادات تعادل می بخشید. وزیر مختار آلمان ، گراف فردریش وِرنر فون دِرشولنبرگ ، نیز می توانست به همان اندازه نقّاد و خرده گیر باشد. به همین ترتیب ، اظهارات بریتانیائی هادر بارۀ رضا شاه در 1926 / 1305 تند و خشن به نظر می رسد، اما درشرایط دورۀ خاصّ بیماری او صورت گرفته و الزاماً دیدگاه دراز مدّت تربریتانیایی ها را نسبت به او منعکس نمی کند.
* ایران نو
«رابرت کلیو» وزیرمختار بریتانیا در ایران، در اواخر ژوئیه 1927 میلادی (اوایل مرداد 1306 خورشیدی) در گزارش اطّلاعاتی پانزده روز یکبار خود به اختصار میگوید: «حزبی با خطّ مشی فاشیستی با تأیید رضاشاه در تهران تشکیل شده است که خود را «ایران نو» مینامد.» او در ادامه میافزاید: «… حزب ایران نو با مقداری تبلیغات مطبوعاتی مطرح شده است و گفته میشود که در محافل بالا با نظر مساعد به این حزب نگریسته میشود.» امّا در طول ماه اوت همان سال، حزب ایران نو به سرعت توسعه یافت و وسعت پشتیبانیاش در میان شخصیتهای برجستهی رژیم آشکار شد.
بانیان این حزب تنی چند از سیاستمداران جوانتر و پیشروتر ایران، نظیر «عبدالحسین تیمورتاش»، وزیر دربار؛ «نصرتالدوله» فیروز، وزیر مالیه ؛ «علیاکبر داور»، وزیر عدلیه؛ به همراه معدودی از نمایندگان جوانتر و افسران بلندپایهتر ارتش بودند. گفته میشد «رضا شاه» به شخصه ریاست افتخاری آن را بر عهده دارد. تیمورتاش در زمان نخستین میتینگ عمومی حزب، در ششم شهریور 1306 خورشیدی به عنوان رهبر رسمی حزب ظاهر شد و در آنجا هدفهای ایران نو را چنین خلاصه کرد: استقلال ایران در زیر درفش پهلوی؛ پیشرفت ایران از طریق قدرت رضاشاه به سوی تمدّن و تجدّد؛ مقاومت در برابر نفوذ خارجی؛ مخالفت با همۀ عقاید ارتجاعی و ضالّه؛ و صداقت و تعهّد در دستگاه دولتی.
تیمورتاش در جریان همان سخنرانی نظر خود را با لحنی «به شدّت ضدّ روحانی، اگر نه دقیقاً ضدّ اسلامی» بیان کرد. رفتار غیردوستانهی حزبش نسبت به روحانیت در الزام اعضا به اختیار کلاه لبهدار پهلوی به نشانهی اطاعتشان از شاه آشکار شد. به دلایل مذهبی مربوط به لبهی کلاه و احکام نهی تقلید از کافر، چنین موضوعی باعث رنجش افراد مؤمن و اکثریت علما شد. روحانیان همچنین به این نکته توجّه داشتند که خودشان اگر کلاهپهلوی را اختیار کنند، باید یک عنصر اساسی استقلال از سلطنت را کنار بگذارند، و بنابراین احساس میکردند که به عمد از حزب جدید کنار گذاشته شدهاند. چنین رویکرد ضدّ روحانیتی در عمل توجّه فعّالان «ایران جوان» را به خود جلب کرد و گروهشان با ایران نو درآمیخت. درحالیکه روزنامۀ «طوفان» استدلال میکرد که کلاه و لباس هیچ ربطی به اسلام ندارد، داور، وزیر عدلیه، که حزب رادیکالش را در ایران نو ادغام کرده بود، با دستور به تمام کارکنان وزارتخانه که کلاه لبهدار بر سر بگذارند، به شخصه ضربهای به نفوذ روحانیون در عدلیه وارد کرد. امّا چنانکه تیمورتاش در گفتگو با دبیر امور شرق سفارت بریتانیا بیان کرد، انگیزهی قویتری در پشت تأسیس ایران نو قرار داشت.
استقلال ایران در زیر درفش پهلوی؛ پیشرفت ایران از طریق قدرت رضاشاه به سوی تمدّن و تجدّد؛ مقاومت در برابر نفوذ خارجی؛ مخالفت با همۀ عقاید ارتجاعی و ضالّه؛ و صداقت و تعهّد در دستگاه دولتی.
تیمورتاش در جریان همان سخنرانی نظر خود را با لحنی « به شدت ضد روحانی ، اگر نه دقیقاً ضد اسلامی » بیان کرد. رفتار غیر دوستانۀ حزبش نسبت به روحانیت درالزام اعضا به اختیار کلاه لبه دار پهلوی به نشانۀ اطاعتشان از شاه آشکار شد. به دلایل مذهبی مربوط به لبۀ کلاه و احکام نهی تقلید از کافر ، چنین موضوعی باعث رنجش افراد مؤمن و اکثر علما شد. علما همچنین به این نکته توجّه داشتند که خودشان اگر کلاه پهلوی را اختیار کنند ، باید یک عنصر اساسی استقلال از سلطنت را کنار بگذارند ، و بنابراین احساس می کردند که تعمداً از حزب جدید کنار گذاشته شده اند. چنین رویکرد ضدّ روحانیتی عملاً توجه فعالان ایران جوان را به خود جلب کرد گروهشان با ایران نو در آمیخت. در حالی که روز نامۀ طوفان استدلال می کرد که کلاه و لباس هیچ ربطی به اسلام ندارد، داور ، وزیر عدلیه ، که حزب رادیکالش را در ایرا ن نو ادغام کرده بود، با دستور به تمام کارکنان وزراتخانه که کلاه لبه دار بر سر بگذارند، شخصاً ضربه ای به نفوذ روحانیون در عدلیه وارد ساخت.
اما چنان که تیمورتاش در گفتگو با دبیر امور شرق سفارت بریتانیا روشن ساخت ، انگیزۀ قوی تری در پشت تأسیس ایران نو قرار داشت . او استدلال کرد که تلاشهای ایران برای ادارۀ نظام پارلمانی لیبرال با شکست روبرو شده است: «ایران، پس از بیست سال از حکومت به اصطلاح مشروطه، پیشرفت بسیار کمی داشته است و تاکنون حتّا نتوانسته است اصول حکومت مشروطه را درک کند. همه چیز باید دوباره از نو شروع شود. کسی وجود دارد که یک گروه سیاسی بتواند به دورش حلقه زند و آن کس شاه است. اعلیحضرت آرزو دارند ایران در مسیر تجدّد و پیشرفت قرار بگیرد و همۀ کسانی که همین عقیده را دارند باید به گرد او حلقه زنند. امروزه در زندگی سیاسی کشور هیچ نظم و انظباطی وجود ندارد و بدون انضباط امیدی هم وجود ندارد. مشاهده کرده ایم که انتخابات چگونه برگزار می شود و وقتی نمایندگان برای دوسال در صندلی هایشان با خیال راحت لَم می دهند چقدر بی عرضه هستند. آنها که انتخاباتشان برمبنای برنامه یا اصلی نبوده است ، اعمالشان عاری از عقل و احساس است. هر کس به دنبال نفع شخصی خویش است. آن ها احزاب قارچ گونه تشکیل می دهند ، که بی حساب و کتاب رشد می کنند، دچار انشعاب می شوند، با احزاب دیگر یکی می شوند و تقریباً پیش از آن که بالغ شوند از بین می روند. دلیلش این است که نفع شخصی در درجۀ اوّل اهمّیت قرار دارد …یک حزب همگون و منضبط، که گرد یک شخصیت حلقه زده باشد و از طریق آن شخصیت برای خیر و صلاح کشور کار کند، تنها امید برای آینده است. «ایران نو» سابقهی نامزدهای عضویتش را به دقّت بررسی خواهد کرد و او امیدوار است که وقتی زمان انتخابات فرا برسد، آنها در موضع قوی قرار داشته باشند. اگر، آنطور که او امیدوار است، آنها در کسب اکثریت کرسیها موفّق شوند، آن وقت میتوانند به هرنوع اصلاحاتی که لازم باشد، حتّا اصلاح قانون اساسی دست بزنند. او دشواری های فراروی دولت کنونی را درمجلسی آشفته و بی انظباط به عنوان مثال ذکرمی کند و به تقاضای دولت درخصوص بدهی دولت ایران اشاره می نماید. می گوید که با شرایط فعلی واقعاً هیچ دولتی نمی تواند مطمئن باشد که مجلس به این موضوع یا موضوع های مشابه با روحیۀ بی طرفی و انصاف رسیدگی کند، چون هیچ دولتی را حتّی نمی توان پیشنهاد کرد که درمجلس دارای اکثریت قاطع باشد. هیچ پیوند نظم ، انضباط ، یا اصول تعاونی این دو نهاد را با هم همراه نمی کند واز این رو ما دولت هایی داریم که صرفاً با میل و هوس عدّه ای ازنمایندگان بی وجدان می آیند و می روند.
خلاصه، کشمکش های داخل مجلس همین طوربین مجلس و دولت از حلّ و فصل اموردولت و تصویب اصلاحات جلوگیری می کرد. تیمور تاش تنها از وضعیت این امور خیلی خوب آگاه بود، چون رضا شاه مسئولیت ادارۀ روابط مجلس و دولت را به او سپرده بود. خود کلیو انتقادات مشابهی ابراز داشته و در گزارش سالانه اش برای 1926 برنیاز به انضباط بیش تر در دولت ومجلس تأکید کرده بود.
اما پیشنهاد تیمورتاش که درواقع از نوعی راهحل تک حزبی حکایت داشت.
* مخالفت با ایران نو
ایران نو ، تقریباً به محض این که شروع به گسترش یافتن کرده با مخالفت از جانب برخی علما و سیاستمداران رقیب روبرو شد. کلیو تشکیل یک حزب جدید نا مشخّص را در حدود اواخر مرداد 1306 ثبت کرده که وظیفۀ اصلی اش رویا رویی با یاران نو بود. این تشکّل جدید احتمالاً گروه ضدّ اجنبی ها بوده که کلیو بعدها شرح داد که آن را « خالصی زاده ورئیس پلیس ، اداره می کردند. به هر صورت به نظر می رسد که این حزب به مثابۀ چتر با حلقۀ پیوند برای چندین عنصر مخالف ایران نو عمل می کرده است. مثلاً تدیّن ، وزیر معارف ، و حزب موجود «تجدّد» او ، به همراه تعدادی از جناح های کوچک تر مجلس، در میان مخالفان نقش عمده و بارزی داشتند. برای مدّتی در اوایل شهریور به نظر میرسید که شاه آنها را تحتفشارگذاشته است: تدیّن تهران را « به قصد سفری اسرار آمیز به تبریز [ ترک کرد] و شایع شد که او را به آن جا فرستاده اند و از آن جا به اروپا خواهد رفت، چون به خاطرامتناع از منحل کردن حزبش و پیوستن به حزب جدید [ ایران نو ] مغضوب واقع شده است.» افزون برآن ، هدایت ، نخست وزیر ، اخطاریۀ عمومی شدید الحنی در خصوص سوء استفاده از دین در جهت مقاصد سیاسی صادر کرد. امّا در آن موقع مخالفت با ایران نو داشت در مقیاس وسیعی در کشور احساس می شد . چندین تن از علما نه تنها علیه ایران نو وکلاه پهلوی موضع گرفتند بلکه به حمله به اصلاحات حقوقی داور ، وزیرعدلیه ، قانون نظام وظیفه، و حتّی خود شاه ادامه دادند:
ملایان ، که هم ازتشکیل حزب ایران نو وهم دیگر نشانه های بی اعتنایی فزاینده نسبت به اقتدارشان ازسوی « ایران جوان » برانگیخته شده اند، شروع به تحریکات کرده اند. آنها روی اصلاح دادگاه ، تصویب رسمی به سر گذاشتن کلاه پهلوی ( کلاه معمولی ایرانی لبه دار) و لباس پهلوی ( کت و شلواربا یقه وکراوات ) ، که اکنون برای کارکنان دولت اجباری است ، و تا آن جا که به اوّلی مربوط است ، تقریباً همۀ « ایرانیان جوان » آن را به سر می گذارند ، به عنوان هدف های حمله انگشت گذاشته اند. در برخی از سخنرانی های تند و نکوهش آمیز آن ها تمایز روشنی بین شاه و دولتش به چشم نمی خورد، که در مواردی به بازداشت سخنرانان می انجامد و از پی آن در میان بخشی از جمعیّت که ملایان هنوز در میانشان هواداران بسیاری دارند شلوغی هایی به وجود می آید. شلوغی های جدّی تر دراصفهان رخ داد. ملّایان اصفهان فرصت بازداشت یک خطیب را، که شاه وبرخی اقدامات رژیم کنونی را مورد انتقاد قرار داده بود، غنیمت شمردند و تظاهرات اعتراضی سازمان دادند. بازار اصفهان هشت ر وز بسته بود و انبوه مردم در تلگرافخانه جمع شده بودند تا به تهران تلگرام بفرستند. روحانی مشکل آفرین آزاد شد ، امّا ملّایان دست از تحریکاتشان بر نداشتند تا این که رئیس پلیس از مقامش برکنار شد.
در چنین فضایی که تحریکات تداوم داشت ، شاه در هفتم شهریور شخصاً عازم تبریز شد و درآن جا از جمله تدیّن را به حضور پذیرفت. تیمور تاش دردهم شهریور به همان شهر پرواز کرد و همزمان با آن تدیّن اجازۀ بازگشت به تهران را دریافت کرد. باز گشت او دشمنان تیمورتاش و ایران نو را دلگرم و تلاش ها یشان را دو چندان کرد.
مخالفت با حزب [ ایران نو ] از سوی محافل گوناگون دارد شدت می یابد و به هم می آمیزد. روحانیان به صورت یکپارچه با آن مخالفند، درمجلس نیز مخالفان زیادی دارد، که تدیّن ، وزیر معارف ، آنها را هدایت می کند. یک عضو بسیار فعّال جناح مخالف رئیس پلیس است که نوکر کاملاً فرمانبردارشاه است. بعید است که او بدون رضایت شاه به جناح مخالف پیوسته باشد ، همان طور که بعید است وزیر درباربر خلاف میل شاه به حزب جدید پیوسته باشد.
بسیاری از علما عقیده داشتند که معیشت و نفوذشان از طرف رژیم در معرض تهدید جدّی قرار گرفته و آن ها باید از هر فرصتی برای ایستادگی مؤثّر استفاده کنند. همان طور که در بالا اشاره شد ، این کارزارو پیامد حادثۀ اصفهان به اعتراضات روحانیان به اصلاحات حقوقی ( که معیشت بسیاری از آنها را تحت تأثیر قرار می داد) ، نبود نمایندگان روحانی درمجلس ، و بالاتر ازهمه قانون نظام وظیفه ، موضوعی که برای عموم مردم و تجّاربیش ازهمه اهمّیت داشت ، کشیده شد. احساس عمومی چنان بود که گروه بزرگی از علما، به پیشوایی مجتهد حاج آقا نورالله ، عملاً با بست نشینی در قم نوعی جنبش اعتراضی ملّی به راه آنداختند. هر چند آن حرکت اعتراضی عمدتاً خارج از محدودۀ مطا لعۀ کنونی است ، نشانۀ چالشی جدّی با اقتدار رژیم بود و چند ماه طول کشید تا فرو کش کند.
نقش شاه در قضیۀ ایران نو و دست داشتن در هر جناح ، باعث گمانه زنی های بسیاری درمیان سیاستمداران برجستۀ ایرانی و در سفارت بریتانیا در این خصوص شد که پس از بازگشت او چه اتّفاقی خواهد افتاد . به گزارش کلیو « در یک سو وزیر در بارش قرار دارد، در سوی دیگر رئیس پلیسش مخالفان را تحریک می کند . بعید است که هر کدام از اینها بدون دستور او عمل کنند. عموماً پیش بینی می شود که این مبارزه به سرکوب یک شخص یا یک جناح خواهد انجامید.» در چهارم مهر ماه که رضا شاه به تهران برگشت، « به نمایندگان مختلف ملّایان ، که آمده بودند تا از اعمال ایران نو شکایت کنند » بی اعتنایی و دستور انحلال «ضدّ اجنبیها» را صادر کرد . اما فرمانی نیز صادر کرد که مقرّر می داشت هیچ عضو دربار، یا هر مقام لشکری یا کشوری نباید به یک حزب سیاسی بپیوندد. این به معنای آن بود که تیمورتاش دیگر نمیتوانست به عنوان رهبر رسمی ایران نو عمل کند و بسیاری از حامیان پرنفوذتر این حزب مجبور بودند از آن کنارهگیری کنند. افزون بر آن، شاه با تدیّن به مصالحه رسید و « به رهبران توصیه کرد اختلافات حزبی خود رامهار کنند.»
به گزارش کلیو، این اقدام شاه علیه ایران نو ، بخشی از توافق او را با علمای بر آشفته تر تشکیل میداد:
شاه، پس از آنکه به نحوی پَروبال ایران نو را قیچی کرد، احساس کرد میتوان به دادخواست طرف روحانی گوش بسپارد، و برای برخی از آنها پیغام فرستاد که خواستشان در مورد تحریکات علیه ایران نو برآورده شده است. روحانیون تهران این پیام را به همکارانشان در مشهد منتقل کردند، و شاه از حاج آقا جمال ، یکی از مجتهدین اصلی تهران ، خواست به این منظور به حاج آقا نورالله تلگراف بزند…. (3 )
◀ بحران ارزی و وخامت وضع اقتصادی 1941-1928
دکترمحمدقلی مجد، پژوهشگر ایرانی «براساس اسناد وزارت خارجه آمریکا» در کتاب تحت عنوان «رضاشاه و بریتانیا » بخشی از آن کتاب را به بحران ارزی ایران در سالهای 1928 تا 1941 میلادی اختصاص یافته است که در اینجا در دسترس خوانندگان ارجمند قرار می دهم.
غارت نفت ایران به دست انگلیسیها و انحراف مسیر درآمدهای نفتی ایران به لندن، سوئیس و نیویورک و همچنین عملا محروم شدن اقتصاد ایران از درآمدهای نفتی در سالهای 1928 تا 1941 منجر به سقوط ارزش برابری قران و بحران ارزی طولانی مدتی شد که نهایتا در سال 1941 که بالاخره بخشی از درآمدهای نفتی به اقتصاد تزریق شد، خاتمه یافت. فقط در طول سالهای 1929 تا 1930، نرخ برابری از 48 قران به ازای هر پوند استرلینگ به 67 قران رسید که بیانگر 40 درصد کاهش ارزش پول ایران بود. فوریترین اثر کاهش ارزش قران، بالا رفتن هزینه کالاهای وارداتی بود.
از همان ابتدا برای ناظران داخلی و خارجی محرز بود که سقوط ارزش قران به سبب انحراف مسیر درآمدهای نفتی ایران است. اسنادی که در این فصل ارائه شده است نشان میدهد که کمبود ارز و به اصطلاح راهحلهای این معضل خسارات عظیمی به اقتصاد ایران وارد آورد. آگوستین دبلیو. فرین، کنسول آمریکا در تهران، مینویسد:
سقوط ارزش قران و از آن بدتر بلاتکلیفی درباره این مساله که این روند بالاخره چه وقت متوقف خواهد شد، روحیه بازاریها را تضعیف و بازارهای واردات را فلج کرده است. بانک شاهنشاهی هنوز شرایط [وخیم] ارزی کشور را به حقالامتیازهای شرکت نفت انگلیس و ایران، حجم عظیم واردات مایحتاج راهآهن و اتومبیل و کاهش صادرات ایران نسبت میدهد. به نظر میرسد که پیش از این حقالامتیازی که شرکت نفت انگلیس و ایران به دولت ایران پرداخت میکرد و متوسط آن در سالهای اخیر به 6 میلیون تومان (1.200.000 لیره) میرسید، بلافاصله به قران تبدیل میشد. در طول دو سال گذشته، این حقالامتیازها را در حکم ذخیره خزانه به پول استرلینگ در لندن نگه داشتهاند که از قرار معلوم حالا به 3 میلیون لیره میرسد. آقای بوشهری (همان معینالتجار سابق) نیز با مقامات بانک شاهنشاهی هم عقیده است که دولت ایران میتواند با فروش این ذخیره استرلینگ، حداقل به طور موقت هم که شده، از وخامت اوضاع بکاهد. البته کسی انتظار ندارد که دولت ایران همه ذخیره استرلینگش را به قران تبدیل کند، ولی به احتمال فراوان دولت بانک ملی ایران را مجاز خواهد ساخت که در عملیات ارزی روزمرهاش قدری از این ذخیره برداشت کند.
مقامات دیپلماتیک و بانکی انگلیس در تهران هیچ شکی درباره دلایل بحران ارزی نداشتند. ری اترتن از سفارت آمریکا در لندن نسخهای از یک جزوه را با عنوان شرایط اقتصادی ایران برای واشنگتن فرستاد که آر. ئی. لینگمن، کارمند بخش امور اقتصادی سفارت انگلیس در تهران تهیه کرده بود. لینگمن در صفحه 16 جزوهاش، دلایل اصلی سقوط ارزش قران را ذکر میکند:
حقالامتیاز نفت از 1.488.392 لیره در سال اول [1927] به 596.885 لیره در سال دوم [1928] کاهش یافت، ولی از آن زمان تاکنون یک بار دیگر به 25/1 میلیون لیره رسیده است. تا دو سال پیش نرخ برابری قران بین 45 تا 48 قران به ازای هر پوند حفظ شده بود؛ به این دلیل که تراز تجاری ایران، شامل محمولههای نفت که در قالب حقالامتیاز سود سرشاری به جیب دولت ایران میریخت، در حد مطلوبی بود. با وجود این، در طول سه سال گذشته، این حقالامتیازها که به استرلینگ در لندن پرداخت میشود و قبلا بهطور مقتضی به ایران انتقال مییافت در لندن نگهداری میشود و در نتیجه مبلغی حدود 3 میلیون لیره از ستون بستانکاری تراز تجاری حذف شده است. در چنین شرایطی، تقاضا برای ارز به مراتب بیشتر از عرضه آن است.
سقوط ارزش قران در روزنامههای تهران نیز بحث داغی بود. هنری اس. ویلارد، کنسول آمریکا، میگوید: «آقای ئی. ویلکینسن، رییس کل بانک شاهنشاهی ایران، با ارسال نامهای به مدیر روزنامه ایران دلایل اصلی [سقوط ارزش قران] را ذخیره وجوه حقالامتیازهای نفت در اروپا، خرید حجم عظیمی از ملزومات راهآهن از خارج و سقوط بازار سهام ایالات متحده و به تبع آن کاهش صادرات ایران ذکر کرده است.» روزنامهها سروصدای زیادی درباره ضعیف شدن قران به راه انداختند، ولی روزنامههای تحت کنترل دولت به دنبال دلایل دیگری برای سقوط ارزش دلار میگشتند. هارت درباره هیاهوی روزنامهها مینویسد:
رییس بانک شاهنشاهی ایران میگوید که شاه، پس از بازگشت از سفر جنوب، به روش شرقیها به مشاورانش اطلاع داده است که ارزش قران باید فورا بالا برود و دستور داده است تا 8 فوریه طرحی برای این کار آماده و به او تقدیم کنند. از زمان صدور دستور [شاه]، آقای اشنیویند، رییس کل مالیه و دیگران سخت مشغول پیدا کردن پاسخی برای این معما هستند. وزیر مختار آلمان به من گفت که آقای اشنیویند و آقای ویلکینسن، رییس بانک شاهنشاهی ایران، در گزارشهایشان درباره این مساله، هر دو به این نتیجه رسیدهاند که باید برای تثبیت ارزش قران یک صندوق ایجاد شود. آقای ویلکینسن ابراز عقیده کرده بود که نیم میلیون لیره استرلینگ برای این منظور کافی است. ولی آقای اشنیویند معتقد بود که احتمالا یک و نیم میلیون لیره لازم است و گفته بود که در صورت ایجاد چنین صندوقی نباید از موجودی آن خرج کرد، تا اینکه تاثیر مطلوبش را بگذارد. از قرار معلوم هر دو گزارش نرخ برابری 60 قران در برابر پوند استرلینگ را هدفگذاری کردهاند.
حساسیت بیش از حد دولت ایران به انتقادهای روزنامههای خارجی را میتوان از واکنش آن دولت به مطلبی که در روزنامه باکینسکی بابوچی چاپ باکو انتشار یافت، فهمید. این روزنامه از دولت ایران انتقاد کرده بود که چرا درآمدهای نفتیاش را در لندن نگهداری میکند و سقوط ارزش قران را نتیجه همین سیاست دانسته بود. پاسخ تیمورتاش در روزنامه شفق سرخ مبنی بر اینکه اگر درآمدهای نفتی در لندن نگهداری نمیشد، سقوط قران از این هم شدیدتر بود خوانندگان روزنامه را متحیر ساخت. البته شایعاتی بر سر زبانها بود که دولت سعی داشت با استفاده از ذخیره استرلینگش قران را تقویت کند. هارت گزارش میدهد:
آقای سیدنی راجرز از دفتر بانک شاهنشاهی ایران در لندن به تهران آمده است. طبیعی است که هیچ تمایلی به افشای موضوع مذاکراتش با دولت ایران نداشته باشد. اخیرا در گفتوگویی با سفارت گفت که وزیر دربار به او اطلاع داده است که 300 هزار پوند استرلینگ از محل ذخیره مملکتی در لندن صرف خرید ارز ایرانی شده است. البته آقای راجرز معتقد است که تلاش بانک شاهنشاهی برای حفظ خودسرانه برابری 60 قران به ازای هر پوند استرلینگ که از نظر او «35 قران بیشتر از نرخ برابری است»، با توجه به نامطلوب بودن تراز تجاری بینتیجه خواهد بود.
کمی پس از ارسال این گزارش، هارت خبر داد که استفاده از ذخیره استرلینگ و خرج 300 هزار پوند از محل این وجوه، نتیجه سفتهبازی ارزی غیرعاقلانه دکتر کورت لیندن بلات، رییس آلمانی بانک ملی ایران، بوده است. این پول برای پوشش زیانهای ارزی بانک مورد استفاده قرار گرفته بود: «معلوم شده است که لیندن بلات مشغول فروش پوند به نرخ هر پوند بیش از 60 قران [64-61] بوده و امید داشته که بعدا پوند را به نرخ 60 قران بخرد و از این راه سودی هم به جیب بزند. از قرار معلوم نزدیک به 250 هزار پوند فروخته بود، ولی ارزش قران بالا نرفت، بلکه بیشتر هم سقوط کرد و به 67 قران در هر پوند رسید. به همین دلیل، ناچار نزد تیمورتاش رفت و تقاضای این 300 هزار پوندی را که قبلا ذکر شد، کرد.» تقریبا یک ماه بعد، ویلارد در تشریح وخامت بحران اقتصادی، مینویسد که «خیلیها معتقدند که بخش عمدهای از آن [ذخیره لندن]
به بهانه خریدهایی نظیر خرید ملزومات نظامی از صندوق خالی شده است.» حتی در سال 1930 نیز سفارت آمریکا مشکوک بود که رضاشاه دارد ذخیره لندن را غارت میکند.
* قانون کنترل اسعار خارجی و متمم آن
«راهحل» دولت برای بحرانی که خودش ایجاد کرده بود گذراندن قانون کنترل اسعار خارجی از تصویب مجلس بود. به موجب این قانون که در تاریخ 25 فوریه 1930 به تصویب رسید، کلیه معاملات ارزی به برخی بانکهای مجاز محدود شد؛ واردات و صادرات شمش نقره و صادرات طلا به هر شکل و صورتی ممنوع شد؛ کمیسیونی برای تعیین نرخ خرید و فروش ارز تشکیل گردید و کمیسیون دیگری نیز تشکیل شد که واردکنندگان پیش از خرید هر نوع برات ارزی باید از آن کمیسیون کسب مجوز میکردند. بانکهای مجاز به موجب این قانون عبارت بودند از بانک شاهنشاهی ایران، بانک ملی ایران، بانک عثمانی و بانک روس و ایران.
برخی از کالاهایی که واردات آنها کاملا ممنوع شد عبارت بودند از همه نوع خودرو، مبلمان، البسه و محصولات آرایشی و بهداشتی و کالاهایی که مشمول محدودیتهای ارزی قرار گرفتند عبارت بودند از جواهرات، سنگهای قیمتی، اشیای هنری و عتیقهجات، فرش و کلیه غلات و حبوبات، میوه، شیر، لبنیات، دام زنده و پارچه حریر و نخی. میلسپو قانون تجارت خارجی جدید را به خوبی توصیف کرده است:
ایران برای رویارویی با مشکلات ارزی که گریبانگیر کشورهای دیگر نیز شده است، چنانکه در اداره کشور و همچنین بخش صنعت مرسوم بود، در بخش تجارت نیز عملا رویکردی مستبدانه اتخاذ کرده است. مجلس قوانینی به تصویب رسانده است که امور ارزی و صادرات و واردات را در انحصار دولت قرار میدهد. دولت ایران وارد معاملات تهاتری با آلمان و روسیه شوروی شده است. شاه و نورچشمیهایش که در مورد چند کالای مشخص قادر به اداره مستقیم واردات و صادرات نیستند، امتیازهای انحصاری گستردهای به شرکتهای خصوصی ایرانی اعطا کردهاند.
ویلارد برخی از عواقبی را که اجرای این قانون بر تجارت خارجی و دستاندرکاران آن داشت، شرح داده است: «در حال حاضر، واردات به کلی فلج شده و تجاری که به وارد کردن کالاهای استوک خارجی عادت داشتند کاملا روحیه خود را از دست دادهاند. در بیرون دفتر کمیسیون صفهای طویلی از تجار که درخواست صدور مجوز واردات دارند تشکیل شده است که یادآور «صف نان» در طول جنگ [جهانی اول] است، ولی کمیسیون آنقدر سخت میگیرد که بدون شک واردکنندگان دلسرد میشوند و از تلاش برای وارد کردن کالا از خارج دست میکشند.»
دولت پس از آنکه واردات کالاهای خارجی را فلج کرد، دست به کار فلج کردن صادرات شد. به موجب قانون متمم کنترل اسعار خارجی، مصوب 22 ژوئیه 1930 که ظاهرا برای جلوگیری از فرار سرمایه از ایران از تصویب مجلس گذشت، صادرکنندگان موظف بودند 90 درصد و در صورت وارد کردن کالاهایی که صدور مجوز برای آنها لازم نبود 40 درصد ارز خارجی حاصل از صادراتشان را به دولت بفروشند. ویلارد مینویسد که در نتیجه این تمهید «صادرات ایران نابود شده است.»
کاهش شدید ارزش قران فرصت سودآوری در اختیار صادرکنندگان کالاهای ایرانی قرار داده بود، ولی وقتی قرار بود به موجب قانون جدید 90 درصد ارز حاصل از صادرات به دولت، که عملا به معنای رضاشاه بود، تسلیم شود، دلیل نداشت کسی زحمت صادرات کالا را بر خود هموار کند. دولت با اتخاذ چنین سیاستی در واقع قشر تاجر ایران را به خاک سیاه نشاند.