back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : کشتاردر مسجد گوهر شاد، بهلول، کشف حجاب، صدیقه دولت...

جمال صفری : کشتاردر مسجد گوهر شاد، بهلول، کشف حجاب، صدیقه دولت آبادی و جنبش زنان (2 ) قسمت پنجم

* نتیجه‌گیری :‏

صدیقه‌ دولت‌آبادی در خانواده‌ای فرهیخته، پرورش یافت. در جامعه‌ی سنتی آن روز ایران به تحصیلات خود در داخل و ‏خارج از کشور ادامه داد،وی عقیده داشت رنجی که زنان در خانواده همچنین در جامعه‌ی خود متحمل می‌شوند ناشی از عدم ‏آموزش است. بنابراین عقیده، آموزش و تغییرات را از شخص خود همچنین زنان خانواده آغاز کرد، نخستین اقدامات وی در ‏جهت تأسیس مدارس برای دختران بود. از اصفهان آن‌ روز تا تهران که پایتخت محسوب می‌شد با مخالفت‌های شدید اقشار ‏مختلف از جمله روحانیون، سیاسیون و حتی گروهی از زنان مواجه شد اما با وجود تهدیدات، اهانت‌ها و  اقدامات جدی برای ‏بستن مدارس از پای ننشست. در راستای آگاهی دادن به زنان، روزنامه‌ی زبان زنان را تأسیس کرد و باز هم با وجود ‏کارشکنی‌های مختلف، به انتشار آن ادامه داد. گرچه در خلال انتشار آن بارها دستگیر شد. یکی از رموز مؤفقیت وی در ‏انتشار زبان زنان، نوشتن و تنظیم مطالب براساس مقتضیات جامعه‌ی آن روز ایران، همین‌طور، دیگر مقتضیات طبیعی انسان ‏بود. به عنوان مثال: هیچ‌گاه ازدواج، تشکیل خانواده و مادر شدن را  نفی نکرد  بلکه در جهت هر چه بهتر شدن زندگی ‏زناشویی تلاش کرد. در کنار بحث‌ها و آگاهی‌های خانوادگی، از اطلاعات سیاسی‌ ـ اجتماعی نیز فروگذار نکرد. انتقاد از ‏قراردادهای مختلف بسته شده با دول خارجی، حمایت از دولت دکتر مصدق و انتقاد از عملکرد کلی دولت نیز از نکات بارز ‏نوشته شده در روزنامه‌ی زبان زنان بود. در عرصه‌ی اجتماعی نیز تأسیس و عضویت در انجمن‌های مختلف زنان، از ‏مهم‌ترین فعالیت‌های او بود.‏ (9)

 

 

    یک نامه ، دوسخنرانی  و یک مقاله از صدیقه دولت آبادی 

 در اینجا یک نامه ،  دو سخنرانی و یک مقاله از صدیقه دولت آبادی از مجموعه مقالات  و سخنرانی ها او در اختیار خوانندگان گرامی قرار  می دهم:  

 

آنچه می‌خوانید متن یکی از این نامه‌ها به قمرتاج خواهر  ناتنی اش است.‏ صدیقه دولت آبادی     برای خواهران ناتنی اش فخرتاج و قمرتاج، دختران حاج میرزا هادی دولت آبادی و همسر دومش مونس آقا. مادر هم بوده است و در تربیت آنها  نقش اساسی داشته است : 

 

9 ژوئن 26 

 

 

 دختر نازنینم، قمر عزیزم ، قربان تو ثمره زندگی ام بگردم.

 

کاغذهای ۱۹ فروردین و ۱۷ اردیبهشت تو را در یک وقت دریافت کردم. نمی‌دانم چرا آنها اینقدر در راه مانده بودند؟ از ‏سلامتی تو، شوهر و فرزند عزیزت شکر خدا را به جای آوردم. عزیزم برای دیدن و اشتیاق در برگرفتن تو هر آن در ‏فشارم. چه کنم؟ این تکلیف است که مرا از تو جدا کرده و ادای وظیفه این قدر مدت فراق را طولانی نمود! پس ببین ادای ‏وظیفه و انجام تکلیف چقدر مهم است در دنیا که مادر از فرزند جدا می‌شود، فرزند آرزوی بوسیدن مادر در زحمتش ‏دارد، اما هر کدام باز دنبال تکلیف خود هستند. ما اگر تمام وقت با هم می‌بودیم و یکی از گوشه‌خانه‌هایی که در مدت ‏زندگی با هم- مثلا باغ کربلایی خان با خانه میرزا علی‌اکبرخان را تا حال ول نکرده بودیم- من کی می‌توانستم زنان ‏ایران را در کنگره انترنسیونال دنیا جا بدهم و بیرق ایران را مابین بیرق‌های چهل دولت بالای سر یک زن ایرانی به نام ‏زنان ایران بزنم؟ تو کی می‌توانستی مادر بشوی و یک پسر خوب برای وطن تربیت کنی؟ عزیزم، روح روان من، تو ‏هستی که باید یک ایرانی شریف تربیت کنی، تویی که می‌توانی به وسیله آن دست‌هایت که گهواره را می جنبانی به ایران ‏خدمت کنی و نام نیک از خودت باقی بگذاری. خدمت من تو هستی که باید یک پسر برای فدایی بودن به واقع برای وطن ‏تربیت کنی. این کاغذ مرا نگاه بدار وقتی او به حد رشد رسید اگر من زنده بودم این را به او نشان بده و بگو مربی من ‏مرا برای خدمت یک چنین پسری تربیت کرده است.‏

دختر جان، ایران نامی‌ترین ممالک عالم بوده است و اکنون گمنام‌ترین است. اگر تو با من بودی [و] روزی که وارد ‏کنگره شدم و اسم خودم را ثبت کردم به عنوان نماینده زن ایران، احساسات خانم‌های آمریکایی را نسبت به من می‌دیدی ‏خون گریه می‌کردی. در ظاهر فوق‌التصور خوشحالی‌آور بود؛ اما در معنا هر کلمه آنها از دو هزار فحش به من سخت‌تر ‏بود. مثلا می‌گفت:‌ «وقتی کاغذ شما رسید که یک خانم ایرانی به سمت نمایندگی حاضر است، ما اعضای خصوصی ‏کنگره با هم خوشحالی کردیم. این مدال و اسبابی که به شما تقدیم می‌کنم، این دفعه پنجم است که ما با خودمان به هر ‏مملکت که رفتیم بردیم و منتظر نماینده ایران بودیم بالاخره بی ثمر پس بردیم. الحمدلله که حالا جای خودش را گرفت.» ‏مرا به نهار دعوت کردند، وقتی رفتم ۵ دقیقه دیر کردم چون که ترن رتار [تاخیر] داشت. از آنها معذرت خواستم، گفتند ‏در صورتی که مدتی است زنان مملکت شما را منتظریم ۵ دقیقه شما را منتظر باشیم نقلی نیست. در (تیرُکاردرُد) در یک ‏مجمع عمومی تمام نمایندگان معرفی شدند. مرا که با بیرق ایران می‌دیدند، می‌پرسیدند شما ایتالیایی هستید؟ چون رنگ ‏بیرق آنها هم مثل مال ماست. وقتی می‌گفتم ایرانی‌ام، خیال می‌کردند یک زن اروپایی‌ام نماینده زنان ایران شده‌ام. مجبور ‏بودم برای هر کدام شرحی بخوانم که ایران زنان فاضله هوشمند دارد. چنین و چنان. بالاخره یک انگلیسی بدجنس گفت ‏شما اهل کدام مملکت هستید؟ ما ایرانیان را خوب می‌شناسیم، مردهاشان هنوز داخل در این چیزها نیستند یقین شما شوهر ‏ایرانی کرده‌اید؟ من خیلی متغیر شدم و به قدر نیم ساعت راجع به ترقی زنان ایران و مدارس به طرز جدید و غیره حرف ‏زدم. حالا می‌فهمی که چه می‌گویم؟ آری عزیزم، باید در دنیا کار کرد. فایده برد و فایده رساند. امیدوارم باز روزی برسد ‏که ما به هم بربخوریم و انشاءالله باز من به تو کمک می‌دهم که در ادای وظیفه مادری و تربیت خودت کوتاهی نکنی. ‏حالا هر دو در جاده تکلیف قدم می‌زنیم و باید خودمان را برای روزهای آینده بهتر حاضر کنیم. من اگر عمری داشته ‏باشم تقریبا نصف بیشترش رفته است؛ اما تو اول عمرت است و باید از کوشش خودت، خودت را برای آینده بهتر ‏حاضر کنی؛ چون که مایه‌اش را داری و طبیعت هم وسایل آن را برایت فراهم کرده است.

 

حالت مزاجی  من بعد از ده  روز  تب و نوبه  سخت حالا بد نیست. هنوز میکروب مالاریا در خون  من کار می کند. در صورتی  که اینجا  نوبه وجود ندارد. اما ما ایرانیان از بس با وفا هستیم  میکروب  هم مارا  ول نمی کند. بی اندازه خسته ام از کار رفت و آمد به شهر ، مخصوصاً برای کار کنگره . حالا تمام شد ولی هفته ای  دو روز  باز  برای درسهای خصوصی که اینجا نیست به پاریس می روم . امیدوارم این سال هم بگذرد و سال آینده خودم را در ایران ببینم. اگر پول  به من برسد.

 حالا به جواب کاغذ  17 می پردازم: این کاغذ  تو مرا  خیلی امیدوار کرد. پیش از آنچه امید داشتم  به تو، فمرجان تو مایه امید من و نتیجۀ زندگی گذشته من هستی. هر وقت افسوس می خورم که عمرم  و جوانی ام بدون داشتن ذره لذت جسمانی گذشت. فوراً  به یادم  می رسد  که حالا  لذایذ روحانی دارم، از داشتن یک دختری مثل تو که من می خواستم لااقل یک مادر فامیل خوب تربیت کرده باشم که اخلاق  او ازهر حیث  مبرا باشد. « می گویی هیچ  وقت من مخل آزادی  شوهرم نیستم.» البته نباید بشوی.  من نمی دانم تو چه می خواهی بگویی؟  اگر مخل آزادی او بشوی مخل آزادی خودت شده ای . مگر میان  تو و او یک تو و اویی هست؟ اگر تو ازخودت می توانی ظین بشوی، از او هم ممکن است ظن پیدا کنی.  هزار دفعه گفتم باز هم می گویم زن و شوهری آن قدر مقدس است که خالق وجود یک یکی هستند. پس چطور می توان حمل کرد که میان اینها ذره ای نفاق یا ناموافقی هست؟ آن زنی که از شوهرش اطمینان ندارد ازآن زن نمی توان اطمینان داشت. چطور ممکن است یک زن شرافتمند در صورتی  که از یک  مرد اطمینان  کامل  به محبت او ، به صداقت او،  به یکرنگی او و به عمل  او ندارد بتواند با او بخوابد؟ بتواند او را  پدر فرزند خود بداند؟ آن دقیقه که از شوهرش ظنین شد ، همان  طور که مرد اگر از زنش گمان بد پیدا کرد ، باید او را ترک کند.  یعنی  درجۀ اطمینان خود را روی  پایۀ محکمی بگذارد  که اگر وقتی از او ظن پیدا کرد باید او را  ترک کند. هرگز در کار مرد نباید  کنجکاو شد. زیرا که مرد وجودش قوی تر از زن و به همین جهت هم به خود مغرور است.  اگر دید  یکی او را  می پاید، ( هر کس باشد ولو عزیز ترین کسانش )  طبیعتاً می خواهد  کار و اسرار خود را  از او پنهان کند. آنوقت رفته رفته رنگ نفاق ریخته ،  بعد  تخم عداوت کاشته می شود.  و بعد کار به جدال می کشد.  

عزیزم اینها که بتو می نویسم ، در نتیجۀ  بیست سال تجربه است، در زندگی شخصی و اجتماهی . پس  کوشش کن همیشه خوشبین باشی نسبت به کار شوهرت. هرگزهیچ چیز از او پنهان نکن. هرگز دقیق نشو که چقدر پول داری و خرج آن چه بوده است. هرگز از او نپرس چیزی را که خودش به  تو نمی گوید. آنوقت طبیعتاً او چیزی از تو پنهان ندارد. می گویی: که من هنوز بچه ام درست پخته نشده ام و گاهی خیالات واهی می آید  پیش من و اندیشه های فاسد می کنم.» عزیزم ، درست است  که تو هنوز پخته نشده ای ، اما همین  که می فهمی که هنوز بچه ام  یعنی  کاملاً  دانستنیها  را نمی دانی. از همین  من  راضی ام ؛ «  آنکس  که نداند و بداندکه نداند    اسب خرد خویش به منزل برساند.»

 اینکه می گویی شوهرت تو را از صمیمی قلب دوست دارد اما خیلی ظاهر نمی کند، من این را هم  می پسندم. آیا یک رنگ جوهری  تند بی ثبات بهتر است  یا رنگ ثابت  ملایم؟ طبیعی ثابت ملایم ؟ بدیهی است ، رنگ جوهری از آفتاب، هوا و آب فوراً  می پرد.  اما رنگ ثابت طبیعی تا آخر عمرهر شیئی با او وفادار است. از  همایون عزیزم  نوشته ای ، خیلی خوشحالم که او سلامت مزاج دارد. این اول چیز است. نه ، تو دلتنگ نباش از اینکه گفتم او زشت است . بر فرض زشت هم باشد من او را چون جان شیرین دوست دارم.  من برای او سلامت مزاج ، روح قوی، ذوق فطری، هوش سرشار و سلیقه خوب می خواهم. اگر هم وجاهت هم داشته باشد آن نورعلی نور است و الا آخری فرع و دیگران  اصل اند – عزیزم ، کوشش کن  که حالا به زودی بچه  پیدا نکنی–  چندین عیب دارد. اولاً مزاج خودت ضعیف می شود. دوم ، نمی توانی از عهده پرستاری و تربیت دوتا تا سه تا  مثل یکی ، بر آیی . بهترین راه اینست که یک دوش بخری و همیشه مواظب باش بعد از موقع ، خودت  را با آب جوشیده  نیم گرم بشور.  از هر حیث خوب است ولی  باید بلافاصله شست و شو داد و این یک کاریست که هیچ  ضرر ندارد و هر وقت  نشستی و خواستی آبستن بشوی می توانی. تمام زنان اروپایی همین کار را می کنند که یکی دو تا بچه بیشتر ندارند. اگر مثل ایرانی بدبخت بخواهند یک زن  نود ونه تا بچه بزایند از کجا می توانند آنها را با این تربیت مدرن  پرستاری  کنند.

 خدمت سرکار آقای حاجی و سرکار خانم محترمه شان هر وقت نوشتی سلام مرا  ابلاغ  کن.  امیدوارم  سفر شماها به خوبی  گذشته باشد. این کاغذ را به طهران می فرستم.

آقای صنعتی زاده عزیز مرا قربان  می روم، امیدوارم به مقصود رسیده باشند و به وکالت منتخب  شده باشند، گرچه من همه اینها  را شعر  می دارم [ دانم ] .

 خانه از پای  بست ویران است    خواجه  در بند نقش  ایوان است؟

 باقی فدای دختر عزیز خودم . همایون را عوض  من ببوس .

امضاء(10)

 

849 Safari-Jamal-7عکس: صدیقه دولت آبادی در حال سخنرانی در کانون بانوان

 « این سخنرانی  برای پخش در برنامۀ رادیویی کانون  بانوان نوشته  شده بود. اوراق تاریخ  ندارد. ولی تاریخ « خلع ید »، تصویب طرح ملی شدن صنعت نفت توسط مجلس شورا و سنا ، 29  اسفند 1329است. درمهر ماه 1330 کلیه کارکنان انگلیسی آبادان ایران را ترک کردند. تاریخ اوراق قرضۀ ملی دیماه 1330 است.  قاعدتاً متعلق به اواخر1330 

 

کانون بانوان

 ایران – تهران  

   سخنرانی  صدیقه دولت آبادی  در موضوع  خرید  اوراق  قرضۀ ملی 

 

شنوندگان  محترم

خانم دولت آبادی درسخنرانی دیگری که برای پخش در برنامه رادیویی کانون بانوان ایراد نموده، ایضاَ گفته است: «مدتی است لب فروبسته و به معنی«دو صد گفته چون نیم کردار نیست» به خدمات فرهنگی و معلومات هنری پرداخته بودیم. اجازه می خواهم اینک علت مزاحمت و اشغال  وقت شریف  شنوندگان را بیان کنم  تا با نظر دقیق به عرایضم  توجه فرمائید.

شاید ثابت شده باشد که شخص خدمتگزار و مبارزی هستم و کوشش داشتم همیشه مبارزه را با جهل  به کاربرده و حتی المقدور از میان دوره باشم. چرا؟ دلیلش را به فکر نکته سنجان محترم وا می گذارم.

 اکنون در طی تحولات اخیرمطمئن شدم که مورد مبارزه برای تمام افراد ایرانی ازعالی و دانی فرا رسیده و اگر مردم بخواهند به حق مشروع خود برسند الان همان وقتی است که می توانند به نتیجه اعمال وطن پرستانه خودشان نائل شوند. چون آدم استدلالی هستم با دلیل عرض می کنم. سابق براین دست به هرکاری زده می شد در مقابل عدم  موفقیت جواب این « نمی خواهند و نمی گذارند» و شاید  تا اندازه ای این جواب قابل قبول بود. ولی اکنون با تحولات غیر قابل قبول فعالیت و جدیت باید تا کار  از پیش برود و خودمان باید بخواهیم و آرزوها  را به موقع عمل بگذاریم . به چه دلیل عرض می کنم  تحولات غیرقابل تغییر به وجود آمده ؟ شاید بعضیها گویند اگر دولت عوض شد تحولات هم تغییرمی کند. برای کارهای عادی ممکن است. اما برای وضعیت آبادان و«خلع ید» وآنچه شده غیرقابل تغییر است و به  صورت اول هرگز بر نخواهد  گشت؛ مگر خدای نخواسته….[ چند نقطه دراصل]

اما مسئله دوم که غیر قابل تغییر است کنسولگریهای انگلستان  که عذرشان خواسته شد.  برفرض  ایران قبول  کند که دوستانه درحد لزوم  کنسولگری درمحل معینی وجود پیدا  کند غیر قابل قبال است  که به صورت اول در بیاید و معنی اعمال روزهای گذشته را بدهد. برای اینکه ذکر گوشه ای از تاریخ  شنوندگان را از کسالت بیرون آورد اجازه می خواهم مختصری از روزنامۀ « زبان زنان»  بیان کنم. 

در سال 1299 شمسی موقعی که روزنامۀ «زبان زنان» دوسال بود دراصفهان به چاپ می رسید  ماجرای قرارداد وثوق الدوله برپا شد.  روزنامه « زبان زنان» در صورتی  که مرامش تعلیم وتربیت  و احقاق حق تساوی حقوق زن و مرد از حیث فرهنگ بود چون به مواد قرارداد وثوق الدوله پی برد  وظیفه خود دانست که عین قرارداد را به چاپ رساند و مضرات اجرای هر کدام از آن فصول را برای استقلال مملکت بیان کند. روزنامه « زبان زنان» هفتگی بود و بازرگانان جوان اصفهان طرفدارآن بودند. درهمان وقت با دخالت غیرمستقیم  قنسولگری اصفهان، که “مسترهیک” نام سرقنسول بود،  بازاریان جوان را اغوا  کرده  بودند که در تلگرافخانه مجتمع شده امضای قرارداد را از مرحوم احمد شاه  بخواهند. در تلگرافخانه چادرها زده شده بود و دیگ آش و پلو  با ر و کاسه لیسان به دورش جمع  و غوغا می کردند. درهمان وقت قریب به ظهریکی از بازرگانان یک برگ روزنامه « زبان زنان» را به دست  گرفت و فریاد زد « گوش بدهید  ببینید  این روزنامه چه می نویسد و یقین داشته باشید که هر چه نوشته است حق است. چونکه نویسنده اش نه می خواهد وکیل بشود و نه وزیر و جز درد وطن پرستی و فرهنگ دوستی مرضی ندارد.» بعد ازآنکه  نوشته های روزنامه به پایان رسید و مردم فهمیدند که قرار داد وثوق الدوله به ضرراستقلال مملکت و به تبلیغات قنسولگری اصفهان برای اغوای مردم ساده لوح آن سامان است، به ظهرنرسیده  اثری از چادرها و حتی خاکستردیگهای آش و پلو باقی  نبود. امّا روز بعد راه دزد بازی  به اداره « زبان زنان»  بازشد. فردای آن روزشنبه 30 مهر 1299 تحت عنوان « دشمنان تفنگ می کشند» مقاله ای در« زبان زنان» انتشار یافت. سرمقالۀ آن این جملات بود « سه گروه یعنی مستبدین و دزدان ودشمنان ایران یک روش هستند. البته مستبدین برضد آزادیخواهان و دزدان برعلیه پاکان و دشمنان به نابودی وطن پرستان کوشش دارند الا آخر » و روز  پنجشنبه  پنج  آبان ماه ساعت هشت شب در حالیکه  اداره « زبان زنان» به وسیلۀ  آژانها  درحال دفاع  بود عده ای اداره را گلوله باران کردند و آن شب تا صبح هفتاد و دو تیرتفنگ ردّ وبدل شد. در روشنائی روزسه نفر از کمینگاه  فرار کردند. شب  بعد این بازی تکرار شد و با جدیت  شهربانی  سه نفر دستگیرشدند که یکی از آنها  نوکرشخصی قنسول اصفهان  بود و بعد ازچند ساعت  رسماً آن سه نفررا ازقنسولگری اصفهان خواستند و نظمیه آنها را با  قید اینکه نگذارند از قنسولخانه  خارج  شوند  تسلیم  قنسولگری داد. این  قضایا با تفصیل خودش در کتاب روز نامه« زبان زنان»  که در چاپخانه حبل المتین اصفهان منتشرمی شد  درج ، همچنین کتاب امروز به شماره ( 1) کتابخانه کانون بانوان بوده و در دسترس خوانندگان می باشد . 

غرضم از این تاریخ  نویسی  تذکر به این  نقطه  می باشد که قنسولگریها از 32 سال پیش که بنده به خاطر دارم  این نوع  دخالتها در کار مردمان  وطن پرست ایران می کردند. بنابراین موقع آن رسیده که کانون بانوان هم با این نهضت خداپسندانه قیام کند و هر اندازه ای که بتواند از راه کمک به خرید اوراق قرضه ملی، دولت را مدد نماید. اول اقدام، از شخص این جانب است که خدمتگزار کانون بانوانم و می توانم با لحن صریح و صدیق عرض کنم هر چه اکنون در دسترس من است برای خرید اوراق قرضه ملی تقدیم می کنم که عبارت  باشد از مبلغ 8501 ریال در دفتر پس انداز شماره  حساب  42042  که در تاریخ  26 مرداد ماه  1319 در بانک مرکز باز نموده، برای منظور پس انداز تا در موقع  کفن و دفن  مزاحم بازماندگان نشده باشم و این مبلغ  با ارقام پنجاه ریال و یک صد ریال و دویست ریال به این مقدار رسیده است. خدمت دیگر که می توانم انجام بدهم  و آن را رهین منت کارمندان  دبستان و هنرستان کانون از ناظمه با شهامت وآموزگاران  دانشمند می باشم  که آنها درجلسه  شورای  معلمی روز شنبه  21 دیماه  در اطاق محقر من پیشنهاد  کردند  که حقوق یک ماه خودشان  را به  مصرف خرید  قرضه ملی  بگذارند.  دراین صورت این افتخار نصیب من شد که رقم بزرگتر  اول این لیست به نام صدیقه  دولت آبادی که مبلغ 5433 ریال می باشد  اضافه بر آن مبلغ اولی اوراق قرضه ملی خریداری کنم.

 حالا توجه می فرمائید که حقوق این آموزگاران شجاع و زحمتکش فرهنگ چه مقداراست. ناگزیرم  جمع  لیست را به عرض تان برسانم. مجموع لیست  شماره 66 دبستان  کانون درماه کلاً 16063  ریال  است. حقوق بنده  که از آن تفریق شود سهم خانم ناظم و هشت نفرآموزگار و دو نفرهنر آموز هنرستان کانون 10 630 ریال  می شود. با این مقدارکم  درصورتی که همه آنها  کارمند وزارت  فرهنگ هستند و چهارنفرشان دانشرا تمام  کرده  می باشند از روی رضا و رغبت حاضرشدند که از یک ماه حقوق ناچیز خود،  در صورتی  که احتیاج مبرم  بدان دارند. صرفنظر نمایند.

افتخار دارم که شاگردان بزرگسال کانون به مربیان خود تأسی کرده و داو طلب خریداری شده اند. بنده  ازاین استقبال شکرگزارم  و گزارش کارآنها را به وزارت  فرهنگ تقدیم داشته، چنانکه صلاح  بدانند و اجازه فرمایند کانون بانوان از کلیه بانوان کارمندان وزارت فرهنگ دعوت کند که دریک روزمعین سه شنبه هشتم پهن ماه برای خرید اوراق قرضه ملی هرکس به فراخور کرم خودش با کانون  همکاری کند.

اکنون کانوان بانوان به بانوان هیئت مدیره و اعضای رسمی کانون و نیز اعضای وابسته کانون یعنی کسانی که بر طبق دفاتر موجوده آموزشگاه ها متجاوز از دو هزار نفر می شوند اخطار و پیشنهاد می کند هر کدام در تهران هستند در روز تعیین شده به بانک ملی رفته، به اندازه قوّه خودشان اوراق قرضه ملی خریداری کنند. کسانی که در شهرستانها ساکنند می توانند در همین روز به بانکهای ملی رفته و به قدرت استطاعت خود از خرید قرضه ملی استفاده کنند. 

در پایان عرایضم با امید به فضل خدای متعال موفقیت افراد میهن را در این استمداد عمومی آرزو و پایندگی دولت بی ریای نخست وزیرمحبوب ملی را تحت توجهات مخصوص اعلیحضرت همایون شاهنشاهی مسئلت می نمایم.»  پاینده  ایران کهن(11)  

سخنرانی  با نو  صدیقۀ دولت آبادی

روز  یکشنبه مهر ماه  در موضوع  حجاب

 در کانون بانوان 

از حضارمحترم تمنا دارم سپاسگزاری مرا از طرف کانون بانوان و به سهم خودم بپذیرند.

 موضوعی که در پیرامون آن سخن می رانم « احتیاج است» ، در زمینۀ دوموضوع مهم: « اخلاق  عمومی و برگشت حجاب».

تاریخ به ما می فهماند که احتیاج یک عامل بزرگ ترقی است و همان احتیاج است که انسان وحشی  بادیه نشین دیروزی را کاخ نشین امروزکرده است. اغلب اوقات احتیاج از احتیاج تولید می شود. (وقتی خانه ساختیم، می فهمیم که اطاق لازم است ودر تنظیم اطاق پی به احتیاج گنجه واثاثیه می بریم.) گاهی می شود که مورد احتیاج به قدری حساس است که با حیات وممات ملتی برابری می کند ، واگر در صد د رفع آن نشوند با حیثیت آن ملت بازی کرده اند. افکار و رفتار سران اصلاح طلب دنیا  را که  در نظر بگیریم و می بینیم که هر کدام در زمان و مکان خود به هر کاری قیام کردند.، وقتی بوده که  درجۀ احتیاج قضیه «یا مرگ یا استقلال» را به گوش آنها خوانده است. درایران هم ازاین قبیل  اشخاص داشته ایم که می شود کاوه آهنگر را به طور مثل از میان آنها بیرون کشید و با دقت در تاریخ  تشخیص  داد که موقع و مورد قیام او بسیار باریک بوده است. البته فکر و فداکاری از او بوده ، ولی همت وپشتکار از مردم تا به مقصود رسیدند.

اکنون کمی فکرمی کنیم آیا ما  مردم احتیاج داریم یا بی نیازیم؟  به طور حتم هر کس خواهد  گفت احتیاج فراوان داریم. و چه جورهم محتاجیم.  

بدیهی است احتیاج درجات دارد واول احتیاج عمومی ما، فقراخلاقی است، که مسبب آن بی خبری و زود باوری می باشد. من وقتی مهیج ترین مقالات را درروزنامه ها، راجع به قبیح ترین اعمال  اشخاص منفعت پرست از جلو نظرم می گذرانم تعجب نمی کنم. چرا؟ چونکه خوب می دانم کسی که فاعل آن عمل بود، هیچگونه حسی غیر از خود پرستی پیش او یافت نشده است و درهرمکتبی بوده، همین روش را به او یاد داده اند . نیزمحیط  زندگی هم همین رویه را خاطر نشانش کرده است. پس چه انتظاری غیر ازاینکه هست ازاو خواهد بود؟

تصورنفرمایید احتیاجی که من امروز در موضوع آن صحبت می کنم احتیاح مادی است.  نه ، بلکه احتیاج معنوی است.

 در ظرف سه سال آزادی قلم، نویسندگان مبرزما نوشتند  آنچه که خوانده اید و گفتند هرچه معایب و نواقص ایران و ایرانی بوده.  گنجه ها وقفسه ها پرشد از اسناد تاریخی در پی لیاقتی ایرانی به قلم  ایرانی. گوشها الحق و الانصاف کر شد، از شنیدن و چشمها کورشد ازخواندنش . من که یک زن  ایرانی و پا بست به هیچگونه سیاستی ، جزاستقلال ایران نیستم، از آن مقالات هرچه بدستم افتاد با دقت تمام خواندم . آنجا که حقیقت بود، تأسف و آنجا که تلقین ومفعت پرستی بود، غصه خوردم. خوب  توجه فرمایید. هرجا اشتباه می روم مرا برگردانید. خانمها وآقایانی که سابقه دارند می دانند سخنرانیای کانون بانوان مثل مجلس مباحثه است و من افتحار دارم که هر کسی در این مجلس با نهایت آزادی می تواند در موضوع سخن اظهارعقیده کند.

  از زمانی که به خاطر دارم و اوضاع زمانه را تشخیص داده ام متعتقدم تفاوت زیاد دراخلاق عمومی  حاصل شده است و امروز فقر اخلاقی واحتیاج معنوی ایرانی از سی چهل سال پیش یک پرده تفاوت  کرده. حالا از کجا سرمنشا ء گرفته وچه عواملی سبب اصلی شده ، از موضوع کلام خارج است. اما نکته از موضوع سخن خارج نیست  که سه صفت ممتاز ایرانی ، شجاعت و تصمیم و راستی وبوده و بدبختانه امروز بسیارکم اشخاص با این صفات باقی هستند. (چقدراحتیاج به اتحاد همان عدۀ  کم داریم.)  پندارنیک، گفتار نیک و کردار نیک، دستور دو هزار سالۀ ما و مسلم است. که گفتار نیک وکردار نیک نتیجۀ پندار نیک می باشد .  راستی و تصمیم مولد شجاعت است. برای رفع احتیاجات شخصی این قدرها تشریفات لازم نیست. ( گرچه همان احتیاج افراد است که منجر به احتیاج عمومی می شود.)  البته احتیاجات عمومی  را با  کمک جمعیت باید رفع  نمود و برای این  منظور یک پشتیبانی کامل  لازم است. خیال می کنید  آن پشتیبانی  دسیسه و انتریک است ؟  نه. هو و جنجال است؟  نه.  حزب بازی و دسته بندی است؟نه. پس چیست ؟ شجاعت و راستی و تصمیم است و تا این سه را نداشته باشیم  فقراخلاقی ما مرتفع  نمی شود  و تا از حیث اخلاق غنی نباشیم ، هر روز گرفتار این و آن هستیم.

 برای رفع خستگی حضارعزیزحکایت کوچکی از ژاندارک دخترک دهقانی فرانسوی عرض کنم.

 وقتی آن دخترشانزده ساله فرانسوی درکوه  ودشت گوسفندان مردم را آهسته آهسته می راند. اشعار وطن پرستانه را با صدای بلند می خواند.  این ندا به کوشش رسید: « وطن درخطر است.» اطراف را نگاه کرد.  چیزی ندید. باز به کار خود مشغول شد.  ندا مکرر شد. « وطن در خطر است.»  در این دفعه  بیشتر کاوش کرد وکمتر اثری از صاحب صدا جست. درمرتبۀ سوم ژاندارک لرزید. وقتی که متوجه گوسفندان شد، دید میشها و بژها همه متوجه او هستند وهرکدام به یک وضع مخصوصی راه خود را ترک و دور او جمع شدند. این منظره  چوپان را متذکر کرد؛ با خود گفت « شاید من باید ندای حق را لبیک گویم و برای نجات وطن بکوشم. وشاید من باید درشهر پاریس درمیان خواهران بلاکشیده خود باشم!»

( اینطورتاریخ حکایت می کند که آن روز فرانسه هم مثل جنگ کنونی بسیارضعیف و درشرف  اضمحلال بوده است.) ژاندارک که یک دختر راست و درستی بود،  اول گوسفندان مردم را به دست صاحبانش رسانید. چون ازاوپرسیدند« چرا بی موقع ازصحرا مراجعت کردی؟»گفت:« وطن درخطر است.»

روانۀ شهر شد. از دخول او به شهر ممانعت کردند گفت: « وطن در خطر است!»  زنان پاریس که از ترس جنگهای تن به تن  در گوشه های خانه ها خزیده بودند، صدای او را شنیدند.  دورش جمع شدند. درپاسخ هرسئوالی ژاندارک گفت:« وطن درخطراست!»  پیرزنی دراثراین صدا از خانه  بیرون دوید. روسری کهنه وسفید خود را به چوب بست وبه دست ژاندارک داد وگفت« بگیراین علم نصرت  تست.» آن دختر با عزم راسخ  و شجاعت فوق طاقت بشر رفت و فتح بعد از شکست نصیب او شد.

 تاریخ هرگزفراموش نمی کند که ژاندارک یک دختردهقانی تاج سلطنت را دو باره برسرسلطان  فرانسه گذاشت و بالاخره در پایان همین داستان آن دختر وطن پرست درخرمن آتش سوخت و تا آخرین  نفس فریاد او از میان شعله آتش شنیده  می شد که می گفت:« زنده  باد فرانس!»

درنتیجه این فداکاری، مجسمۀ ژاندارک، سواراسب وبیرق سفید به دست ، درمیدان ژاندارک درپاریس برقراراست. روز قیام ژاندارک هرسال ملت فرانسه جشن بزرگی می گیرد و آنقدر گل نثار مجسمۀ او می کنند که فقط  بیرق ژاندارک ازمیان تل گل  دیده می شود و دراین وقت قشون فرانسه از جلو مجسمۀ او دفیله داده عبور میکند.

 آیا غیراز درک حس احتیاج چیزدیگری آن دختر شجاع را به این فداکاری واداشت؟نه، پس به این  نکته رسیدیم که احتیاج فداکاری ایجاب میکند، مخصوصاً اگرمورد احتیاج مربوط به حفظ استقلال وطن یا حیثیت ملیت باشد. امروز بزرگترین احتیاج اتحاد برای حفظ آزادی بانوان است . پس من موظفم به شما بانوان یاد آوری کنم که یک خطربزرگ ما را تهدید می کند.  وآن خطربسیاربزرگ و   وحشتناک است. کدام خطر؟ خطر مرگ استقلال و آزادی بانوان.  اگر امروز از این خطر جلوگیری  نکنیم. فردا  به خطر مهیب مرگ استقلال ایران گرفتار می شویم. چرا؟ به  دلیل آنکه حفظ استقلال  مملکت مربوط به حفظ شخصیت وحیثیت افراد ممکت است. اگر افراد مملکتی بدون اراده  ، بی تصمیم و ترسو باشند، آنچه لازمۀ حیثیت بشری است ندارند و اگر فاقد این مشخصات باشند،  استقلال آن مملکت قابل دوام  و بقا نیست و دیگران به خود حق  می دهند که بران ملت  قیمومیت داشته باشند. اکنون  روز به روز تحریکات درموضوع برگشت حجاب بیشتر است و مرتجعین دارند به مقاصد شوم خود می رسند نمی دانند به اقدامهای تند روبه کجا می روند.

بدبختانه زنان ازهمه جا بی خبر کورکورانه به جای پای آنها قدم  می گذارند . به  شما قول می دهم  که اشخاص مختلف درمکانهای مختلف برای خفه کردن زنان، یعنی نیمی از بدن افراد ایرانی، آستینهای فراخ را بالا زده و در جیبهای گشاد  را باز کرده  اند که شما و مرا خفه کنند و بعد ازآنکه  حق استقلال و آزادی ما را کشتند وبه  ثبوت رسید  که  نصف بدن ایرانی فلج است، در پای  میز صلح  عمومی هم قلمی  روی حق استقلال ایران و ایرانی کشیده می شود.  و حق هم دارند ؛ زیرا یک ملت که نیمی با قلم  و قدم  به جان  یکدیگرافتاده و نیمی دیگر حکم  این  میز را  دارند  که روزی من که بر آن مسلطم  میل دارم  این رو میزی را از روی  آن برمی چینم  و روزی دیگر به  روی آن پهن می کنم،  چه حق  دارند و با چه لیاقتی می خواهند در ردیف مردمان  زندۀ  دنیا  باشند؟  فقط  برای اینکه خانۀ  ما راهرو  جنگ بوده است. ما  چنین  حق بزرگ  را داریم ؟ نه . از بیابان خدا هر کس عبور می کند و حقی هم به جایی ندارد؟ !  اگر ما به  حقوق خود آشنا نباشیم  و سند  بیماری  و بی لیاقتی  ما ثبت  شده باشد، آیا  در انجمن صلح دنیا  مفاد « رأی  وعلیل وعلیل را» در بارۀ  ما اجرا نمی کنند؟

خانمهای محترم و عزیز . حالا  تصدیق می کنید  که ما  احتیاج  مبرم  و هم یک  وظیفه سنگین  داریم.  و رفع  احتیاج  منوط  به یک اتحاد  واقعی است. تا وظیفه  خود را انجام  دهیم  و نگذاریم ما را در دنیا  به منزلۀ  یک میز و یک در چوبی  معرفی  کنند. باز  هم یک  احتیاج دیگر داریم  و آن اتحاد مردان منورالفکراست با ما- والا یک دست صدا ندارد. و واجب است که متحداً  قدم به میدان مجاهدت  بگذاریم و با هیکلهای مهیب و مردهای کفن پوش و متحرک مبارزه کنیم. 

چه طور مبارزه ای ؟  مبارزه عقلانی ، نه هیاهو . امروز عدۀ ما بسیار کم و عدۀ زنان کهنه پرست و فریب خورده  زیاد است. آیا  شما حاضرید  زیر پای  جهال خرد شوید؟

می گویند آنهایی که تملق گویی ، کیسه پرکردن  و عوام فریبی را پیشه خود دارند منتظرند تا از مقامات مربوط اطمینان حاصل کنند که وقتی آنها شروع به عملیات کردند، اینها هم سکوت  خواهندکرد. آن  وقت علناً  بر بانوان محترم  بی حجاب توی کوچه وخیابان حمله کنند . حالا می خواهم  از عرایضم  نتیجه بگیریم.

اولاً مطمئن باشید که عرایض و اطلاعات  من بی مورد و بی مأخذ نیست. ثانیاً برای شما خانمها من تکلیفی نمی توانم معین کنم. فقط  وظیفه من است اگر بر علیۀ شخصیت زن و حقوق اجتماعی بانوان  اقداماتی  باشد، بازرسی  نموده،  شما را مستحضر  کنم.  خانه کوچکی  که اسمش  کانون بانوان  است. هر بانوی ایرانی بدان حق  دارد و  تاکنون جز راه صواب  نپیموده  و هرگز آشوب طلبی شیوۀ  آن نبوده است. اما در مواقع بسیار تاریک و باریک اگر سکوت اختیار کند و بازهم به عهد شاه سلطان حسین رجعت کرده، بگوید « ما از شهر اصفهان  بس » بهتر است درآن بسته شود و یک اسم بی مسما  وجود نداشته  باشد.  باز هم به شما عرض می کنم  من برای  شما تکلیفی تعیین نمی کنم، ولی آنچه  وظیفه خودم می دانم  آن است  اگر روزی رسید  که تاریک نشینان و پست طینتان بخواهند علناً بر ضد  ترقی و تعالی زن قیام  کنند و آزادی  ده سالۀ  ما را برگردانند  و حیثیت زن ایرانی  را لکه دار  نمایند. باور کنید  بدون اینکه پشت سرم  را نگاه  کنم یا در خانه ام  را پیش  بکشم، بی درنگ با یک علامت  سفید به نام آزادی زنان در میان جمع مردان که نمی فهمند کور و کر کردن مادر، خواهر ، زن و دخترشان جنایتی عظیم است ولی  نمی خواهند بفهمند  که مادران  آنها عاقل و تربیت شده نباشند،  عفت اسلام محفوظ نمی ماند و این چادر بی عصمتی  که می  خواهند بر سر زنان بکنند پردۀ عفتی است که به روی اعمال فواحش می کشند، نه آنچه آنها  برای خودشان مذهب ساخته اند …بله. درمیان همان مردان برخواهم خاست و با صدای رسا به دنیا  می فهمانم که ایراد خالی از زن نیست. و بر فرض در این راه  کشته  بشوم. افتخار ابد را خواهم داشت و بدانید که این ادعای من به ثبوت رسیده است . آن وقتی که در موقع چادر برداری در قم  بعد از قضایای خراسان ، روی قبرستان در مقابل حرم مطهر  حضرت  معصومه  بالای کرسی به پا ایستادم  وزنان را به وظیفۀ خودشان آشنا  ساختم، عدۀ کثیری  آخوند دراینجا حاضر و سخنان مرا گوش می دادند. و من شهدالله  امید  به اینکه از کرسی خطابه زنده  به زیر می آیم نداشتم و از کشته شدن هم هراسان نبودم. نیزاولیاء اموردوائر آنجا  این کار مرا خالی از احتیاط می دانستند. اکنون هم مطمئن باشید که مرگ آنی  را به مردن تدریجی که در اثربی حسی  و بی لیاقتی زن ایرانی است ترجیح داده  و بیان خودم  را به چند  اندرز  از برادر  فقیدم  خاتمه می دهم.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید