در نوشته پیشین ابتدا ریشه های روانشناختی جنگ افروزی جهت اعمال سلطه گری، و سپس روانشناسی درونی گشتن خشونت، جنگ و سلطه گری در اوان کودکی بهنگام رشد کودکان در خانواده ها پرداخته شد.
در نوشته کنونی به روانشناسی ایجاد رقابت و حسادت میان خواهران و برادران در درون خانواده ها پرداخته میشود.
درونی گشتن رقابت، حسادت و پیشی گرفتن خواهر و برادر از یکدیگر در خانواده:
پژوهشگرانی که رشد کودکان در خانواده را از جنبه روانشناختی بررسی و پژوهش کرده اند، همگی معتقدند که ایجاد رقابت، حسادت و پیشی گرفتن از دیگران، منشأ ایجاد دوگانگی و باور به ثنویت در خود و در رابطه با دیگر انسانها، ابتدا در درون خانواده ها و مابین خواهران و برادران صورت میگیرد.
این دوگانگی ( ثنویت ) زمانی شدت میگیرد که کودک برای بدست آوردن توجه، تأیید و رضایتمندی والدین و دیگر بزرگسالان نسبت بخود در خانواده، احساس کمبود و کاستی کند. طوریکه در دوست داشته شدن و با ارزش و با اهمیت بودن خود، دچار شک و تردید و دودلی گردد.
این امر بخصوص زمانی شدت میگیرد که کودک احساس و ادراک کند که کمتر مورد توجه، و مهر و محبت والدین خویش قرار میگیرد. از اینجاست که رقابت، حسادت و پیشی گرفتن از دیگر خواهران و برادران، درونی او گشته و به مرور زمان در شکل رقابت و حسادت مخرب افزایش می یابد.
از جنبه روانشناسی این احساس و ادراک نامطلوب که برای کودک بشدت درد آور است، میتواند تا بهنگام بزرگسالی در درون او حفظ شده و به دیگر روابط اجتماعی او، از جمله روابط شخصی و خانواده گی، شغل و حرفه، و دیگر فعالیتهای اجتماعی و سیاسی او انتقال یابد. طوریکه رقابت و حسادت، در شکل تلاش برای بهتر و برتر و سرتر از دیگران گشتن، انگیزه اصلی او در هر کار و فعالیت اجتماعی میگردد.
حال هر زمان اینگونه افراد در هر بخشی از جامعه در مقام رهبری قرار گیرند، دقیقاً عین همین حالات روحی و روانی و انگیزه ها را در سطوح گروههای سیاسی و اجتماعی، جوامع گوناگون بشری، ملتها و کشورها حاکم میگردانند.
از جنبه روانشناسی اینگونه افراد کمبود مهر و محبت در دوران کودکی خویش را، تبدیل به زورمداری جهت بدست آوردن قدرت، در شکل گرایش به خشونت، جنگ افروزی و سلطه گری بر دیگران میکنند. چرا که در درون شان انگیزه ایجاد جنگها و دیگر برخوردهای خشونت آمیز وجود دارد.
در اینصورت این نظریه که ریشه ایجاد جنگها در رقابت ها و حسادت ها بر سر دستیابی به منابع زیر زمینی و رو زمینی نادر و کمیاب است، مثل زمین و یا انواع گوناگون انرژی ها، که از یک قرن و نیم گذشته تا اکنون، انگیزه اصلی تمامی جنگ افروزی ها در همه جای جهان گشته است. ( بعداً به این دیدگاه به طور مفصل خواهم پرداخت. )
حال برگردیم به روانشناسی ایجاد رقابت، حسادت و برتری جستن بر دیگران که گفته شد، در دوران رشد کودکان در خانواده ها بوجود میآید، بیشتر بررسی روانشناختی کنیم.
تحقیقات پرشمار و متعدد نشان میدهند، در خانواده هایی که استبداد و زورگویی بر اندیشه و اعمال اعضا آن حاکم است، میان خواهران و برادران، رقابت و حسادت در شکل اعمال زورگویی و خشونت، خیلی زود تجربه و درونی آنان میگردد. بخصوص وقتی که والدین میان دختر، بمثابه زن، و برادر، بعنوان مرد، تبعیض فاحشی قائل شوند.
در یک چنین خانواده ای تحت پوشش تربیت « مذهبی و یا سنتی » تلاش میکنند، پسر و برادر را، بعنوان مرد، زورگو و مسلط بر خواهر و، دختر و خواهر را بمثابه زن، زور پذیر و زیرسلطه مرد، پرورش دهند. طوریکه از جنبه روانشناسی این زورمداری از همان اوان کودکی به احساس و ادراک هر دو، زن و مرد، القا Suggestion میشود.
حال این تبعیض قائل گشتن میان زن و مرد، همانند سمّ مهلک روابط انسانی و اجتماعی کارکردی زهرآگین هم برای زنان و هم مردان پیدا میکند. چرا که در درون هر دو آنها، تصویر و تصور دوگانه ای ( ثنویت ) هم از خود خویش و هم از دیگر انسانها، بوجود می آورد.
برای مثال برای زن، چه از دید خودش و خواه دیگر باورمندان به این ثنویت، یک زن خوب و حرف شنو و سر به زیر، زنی است که موظف است از مردها اطاعت بی چون و چرا کند. در مقابل، زنی بد، بی حیا و پررو که میخواهد بمثابه انسان، زنی باشد که آزاد و مستقل باندیشد و عمل کند، بوجود میآید.
در مورد مردهای باورمند و گرفتار به ثنویت، حالات روانی و تصویر و تصور دوگانه از خود خویش و زن بمثابه جنس مخالف، بمراتب بدتر و وخیم تر است. چرا که مرد را مکلف میکند، نه تنها نسبت به همه زنان، بلکه نسبت به همسر و فرزند دختر خویش نیز، سلطه گری و اعمال خشونت کند. تا هر دو آنها را وادار به فرمانبری از خود کند. در غیر اینصورت از دید خود و دیگر مستبدین، او « مرد بی غیرتی » میشود.
این دوگانگی و ثنویت درونی، مردان باورمند بخود را فرادست و سلطه گر، یعنی خشونتگر و طالب جنگ میگرداند، و زنان معتقد به خود را فرو دست و زیرسلطه و انسانهایی فاقد اراده جهت مستقل و آزاد زندگی کردن، بار میآورد.
در حقیقت این باور سبب میگردد که هر دو، زن و مرد خویشتن را از دوست داشتن و دوست داشته شدن محروم کنند، دقیقاً شبیه به دوران کودکی خود، که قربانی تبعیض والدین خویش بودند.
از این بدتر، در خانواده ای که خشونت در حد شدیدی نسبت به کودکان اعمال میگردد، زن و مرد هر دو مبتلا به « چند شخصیتی » میشوند. بدینصورت که گاه شخصیتی زورگو و خشونتگر و سلطه جو دارند، و زمانی بشدت ترسو و کارپذیر و زیر سلطه فرماندهان خویش میگرداند.
البته این شخصیت ها در وجود یک فرد، هر کدام جدا و بیگانه نسبت به دیگر شخصیت ها اندیشه و عمل میکنند. طوریکه اینگونه افراد شخصیت و منشی پیدا میکنند، کاملاً از هم گسیخته و جدای از یکدیگر که آنان را قادر میگرداند، به دستور مافوق خویش در سلسله مراتب نظامهای استبدادی دست به هر جنایت و ویرانگری از جمله شکنجه کردن مخالفین، تجاوز سکسی به قربانیان مخالف رژیم استبدادی، و شرکت فعال در ترور و تروریسم زنند.
تازه مشکل باور و احساس ثنویت، تنها مربوط به رابطه زن و مرد باقی نمی ماند، بلکه به درون جامعه و ملتهای دیگر نیز سرایت میکند. طوریکه در ذهن و احساس باورمندان به ثنویت ایجاد « خودیها و غیر خودیها » روشی مستمر میشود. تا جایی که بطور روز افزون نیاز به دشمنان گوناگون داخلی و خارجی جهت اعمال زور و خشونت، و جنگ افروزی را طلب میکند.
در حقیقت در شخصیت و روانشناسی انسانی که آلوده به ثنویت میگردد، نه دوستی و وفاداری و نه حقوق انسان جای و ارزشی پیدا میکند و اگر هم گاهی پیدا کرد، دیرپا باقی نخواهد ماند.
کارکرد شخصیت مبتلا به ثنویت تبدیل دوستی به دشمنی و خودی به غیر خودی است. چرا که رقابت و حسادت سخت درونی گشته در وجود آنان بطور مداوم برون افکنی میشود.
بر این اساس است که در روابط سیاسی نیز تصویر و تصور درونی گشته از « مخالفین و رقبای سیاسی » در درون کشور و « خطر دشمنان متجاوز » در خارج از مرزها تبدیل به دستگاهی برای انتقام گیری، و به ترس و وحشت انداختن رقبا و مخالفین میگردد.
اینها همه سبب ایجاد « سایه ای از عقده ها » در روانشناسی میگردد که روانکاو سرشناس سوئیسی، کارل گوستاو یونگ در ابتدای قرن بیستم آنرا در روان انسانها، خاصه کسانیکه شیفته جنگ و سلطه گری هستند، کشف و تبیین کرد.
در نوشته بعدی به بررسی و شناسایی « سایه ای از عقده ها » در درون جنگ افروزان و سلطه گران، اثر یونگ پرداخته خواهد شد.